اثر
دفتری ويژه فرهنگ و نقد فرهنگ
Monday
Koushan-Sakhtare Herami
-
-
ساختار هرمی

منصور کوشان


افسانه‌ها و باورهای عام از سویی و باستان‌شناسی و باورهای خاص از سوی دیگر ساختار هرم‌ها را از کیفیت یا قابلیت ویژه‌ای هم‌چون جاودانگی بخشیدن به‌"چیز"ها برخوردار کرده است. چنان که جسدهای مومیایی شده و اشیای کشف شده در زیر هرم‌های مصر هم‌چنان یکی از جذاب‌ترین و بحث‌انگیزترین کشف‌های باستان‌شناسان به‌شمار می‌رود. این مهم ذهن من را با شناختم از ساختار آثار برجسته‌ی ادبیات جهان، به‌ویژه ادبیات ممتاز ایران تا مدت‌ها مشغول کرد. هر بار با خواندن اثری، به‌ویژه شعر و داستان و تجزیه‌ی آن به‌عناصر سازنده و تجسم ترسیمی‌ی مجموعه‌ی آن عناصر، بیش‌تر به‌این شناخت رسیدم که تعدادی از شعرها و داستان‌ها و نمایش‌نامه‌ها از آن رو جاودانه شده‌اند که عناصر بنیادی‌ی آن‌ها، یعنی زبان، مضمون و اندیشه‌ی‌آن‌ها‌، در تار و پودی از ساختار هرمی جای گرفته‌اند.
پس از این پژوهش و آگاهی بر آن شدم که تعریفی از درون این نوع شعر و داستان و نمایش‌نامه به‌دست بیاورم و در صورت امکان آن را با خوانندگان در میان بگذارم. تفکیک عناصر شعرها و داستان‌ها و نمایش‌نامه‌هایی که به‌نظرم آثار برجسته و ماندگاری می‌آمدند و کم و بیش از جانب صاحب‌نظران و گاه عموم خوانندگان جدی پذیرفته شده بود، من را به‌وجه‌های مشترکی میان این آثار رساند. به‌این دریافت رسیدم که در متن‌هایی که به‌راستی از هر نظر شعر و داستان و رمان و نمایش‌نامه نامیده می‌شوند و زیر پوشش تمام تعریف‌های شایسته‌ی همه‌ی آفرینش‌های کلامی از جانب منتقدان و نظریه‌پردازان قرار می‌گیرند، سه اصل یا سه وجه بسیار حایز اهمیت وجود دارد:
-
-
نوع زبان، نوع مضمون، نوع اندیشه.
-
منظور از نوع زبان، نوع مضمون و نوع اندیشه، چگونگی‌ی به‌کار گرفتن زبان، مضمون و اندیشه در متن است. این که چگونه زبانی می‌تواند در گرو مضمون و اندیشه‌ی متنش باشد؟ چگونه مضمونی می‌تواند تنیده شده‌ی زبان متن و اندیشه‌ی آن باشد؟ چگونه اندیشه‌ای می‌تواند برآمده‌ی زبان و مضمون متنش باشد؟ با دریافت این چگونگی‌ها در چند متن از چهره‌های شاخص ادبیات و انطباق آن با متن‌های دیگری، به‌تعریفِ تا حدودی مشترک از گونه‌های ادبیات آفرینشی راه یافتم.
مرادم از گونه‌های ادبیات آفرینشی، شعر و داستان و رمان و نمایش‌نامه در سبک‌های گوناگون است. ‌هستی شناسی‌ی هر اثر در هر سبک یا هر دوره‌ای راه گذر خود را از دست‌یافتن به‌همین ساختار هرمی یافته است. هر شاعر و نویسنده‌ای که توانسته است عناصر اثر خود را از طریق سه وجه توأمان زبان و مضمون و اندیشه‌ از عین به‌ذهن برساند، آفرینشی ماندگار و همیشه خواندنی برجای گذاشته است. همین گونه آثار هم هستند که تعریف‌های بنیادی‌ی ادبیات را در دوره‌های مختلف پرورانده‌اند. سرچشمه‌ی تعریف من نیز از ساختار هرمی در ادبیات از همین نوع ادبیات و تعریف‌های آن‌ها گرفته شده است. بدیهی است نه من و نه دیگری امکان مطالعه‌ی تمام ادبیات جهان را ندارد. اما به‌جرئت می‌توانم بگویم تمام ادبیات مطرح گذشته و حال ایران را مطالعه کرده‌ام و بر آثار برجسته‌ی جهان اشراف نسبی دارم. از این‌رو برای این تعریف‌ هیچ دوره و زمانه‌ای را در نظر نداشتم. چرا که – همان‌طور که در کتاب "جست و جوی خرد ایرانی/ هستی شناسی‌ی ادبیات فارسی" اشاره کرده‌ام - نمی‌توان ضعف‌ها و قدرت‌ها یا نقص‌ها و حسن‌های ادبیات امروز را از ادبیات گذشته جدا کرد. ادبیات ایران، چنان که ادبیات هر سرزمینی، نخست حلقه‌های به‌هم پیوسته‌ به‌یک‌‌دیگرهستند و بعد گستره‌ی به‌هم وابسته‌ در فرهنگ خود و جهان.
پس بر مبنای این باور برای سهولت درک و تجسم ساختار هر متن، می‌توان آن را با ساختار یکی از شکل‌‌های هندسی ارزش‌یابی کرد. زمانی که متنی از نظر ساختار در حوزه‌ی شکل‌های هندسی‌ی مسطح است مانند خط، منحنی، مثلث، دایره، مربع و شکل‌های دیگر، از ارزش‌های ادبیات آفرینشی‌ی یگانه، به‌ویژه ادبیات جاودانه دور است. (بدیهی است منظور از ادبیات جاودانه ادبیاتی است که در هر زمان و هر مکان خوانده می‌شود و نه ادبیاتی که تنها کتاب‌خانه‌ها را پر می‌کند.) و در قلم‌روهای دیگری جای می‌گیرد. مانند آثار فلسفی، پژوهشی، تحلیلی، تاریخی، گزارشی، خبری و ده‌ها نوع دیگر. اما زمانی که متنی هم‌آهنگ با یکی از حجم‌های هندسی باشد مانند منشورها و مخروط‌ها و هرم‌ها، آن متن جدا از ارزش‌های کیفی‌اش در قلم‌رو ادبیات و آثار آفرینشی جای می‌گیرد. مانند شعر، داستان، رمان و نمایش‌نامه که هر کدام با زبان و مضمون و اندیشه‌ی خود گونه‌های گوناگونی دارند و در مکتب‌های گوناگونی شناخته می‌شوند.
با این آگاهی شاخص‌ترین گونه‌ی ادبیات آفرینشی، هرم چند وجهی‌ی احساس و شعور و اندیشه‌ی انسانی است که تلاش می‌کند آفرینش خود را در ساختاری شکیل و ماندنی ثبت کند.
بدیهی است که متن‌ها در حجم‌های دیگری هم ساختار شکیلی خواهند داشت، اما آن‌چه به‌ساختار شعر و داستان هرمی و تا حدودی مخروطی ارزش ویژه‌ای می‌دهد، رأس آن است. عناصر گوناگون ساختار هرمی‌ی شعر داستان و رمان و نمایش‌نامه، در توازن، تقارن، تقابل و تداخل خود به‌یک نقطه‌ی اوج یا شکوفایی می‌رسند که قابل قیاس با رأس هرم است و از همین رو من به‌ترین گونه‌ی ادبیات آفرینشی را متن‌هایی می‌دانم که ساختارهای هرمی دارند. در صورتی که در گونه‌های دیگر متن‌ها، این اتفاق نمی‌افتد. خواننده تنها با تقارن و توازی در متن روبه‌رو می‌شود. در شکل‌های هندسی‌ی ساده تنها دو وجه با یک‌دیگر تداخل دارند و همین امر همیشه یک وجه را از وجه‌های دیگر جدا می‌کند و حاصل برخورد تمام وجه‌ها با یک‌دیگر ناممکن می‌شود. قابلیت وجود حجم و رسیدن به مجموع کنش‌هایی که از یک متن آفرینشی انتظار می‌رود، تنها در ساختار یک شکل هرمی ممکن است.
پس بر مبنای این تعریف که هنوز تعریف ناگشوده‌ای است از شعر و داستان ماندگار می‌توان گفت:
-
-
هر اثر آفرینشی لاجرم تشکیل شده است از چند عنصر بنیادی که قابلیت تشکیل یک هرم را داشته باشند.
--
به‌نظر می‌رسد تلاش برای رسیدن به‌یک ‌تعریف کامل شعر و داستان، لحظه به‌لحظه پرسش‌انگیز‌تر می‌شود. چرا که با افزودن هر صفت یا قیدی برای رسیدن به‌تعریف آن، پرسش‌های دیگری بوجود می‌آید. ضرورت تأویل و نه معنای هر واژه بیش‌تر می‌شود. از این رو برای این که مفهوم تعریف خود را از ساختار هرمی‌ی ادبیات روشن‌تر بیان کنم، به‌نظر می‌رسد گریزی جز بازگشت به‌جمله‌ی نخست و گشایش واژه به‌واژه‌ی آن نیست. به‌این معنا که منظور از ساختار هرمی‌ی شعر و داستان و رمان و نمایش‌نامه چیست؟
همه‌ی ما تصور مشخصی از هرم داریم. تعریف آن را هم در کلاس‌های هندسه خوانده‌ایم. یحتمل خاطره‌ای هم از اهرام ثلاثه داریم. بنابراین از تعریف خود هرم می‌گذرم و فقط اشاره می‌کنم که ساختار هرم‌ها بر مبنای قاعده‌، ابعاد آن و ارتفاع وجه‌ها ظرفیت‌های گوناگونی دارند. درست به‌همان‌گونه که ساختار شعرها و داستان‌ها و نمایش‌نامه‌ها دارای این ویژگی‌ها هستند. هرچه خاستگاه شعر و داستان و رمان و نمایش‌نامه بر مبنای محتوای گسترده‌‌تر و قوی‌تری استوار شده باشد، ناگزیر بلندی‌ی بیش‌تری را می‌طلبد.
نمی‌توان با احساس و شعور و اندیشه‌ی واحد یا اندیشه‌ی تک‌خو و مضمون بی‌مایه و زبان یک صدایی شعر بلند موفق آفرید یا رمان ساخت و نمایش‌نامه‌ی چند پرده‌ای نوشت. هم‌چنان که نمی‌توان متن کوتاهی را با مضمون‌ها و زبان‌های متعددی شعر جذاب، داستان خوب یا نمایش‌نامه‌ی موفقی نامید.
در شکل نخست، متن، هر چند هم اندیشه و زبان و مضمون واحد آن ویژگی‌های لازم یک شکل هندسی را داشته باشد، کیفیت هرمی‌ی خود را از دست می‌دهد و شکل ساخته شده شکیلی یا ارزش وجه‌های خود را گم می‌کند.1
در شکل دوم نیز متن کیفیت شعری‌، داستانی یا نمایشی‌اش را از دست می‌دهد. به‌زبان دیگر نمی‌توان در تجزیه و تأویل یک شعر کوتاه یا یک داستان کوتاه به‌دریافت‌های بزرگ تاریخی اجتماعی رسید و نمی‌توان پذیرفت که یک شعر بلند یا یک رمان، همان پاسخی را به‌خواننده می‌دهد که شعر کوتاه و داستان کوتاه. اگر شعرهای بلند، رمان‌ها و نمایش‌نامه‌هایی در تاریخ ادبیات جاودانه شده‌اند و قابل خواندن در هر دوره هستند، از این‌رو است که تجزیه و تحلیل آن‌ها علاوه بر ویژگی‌های آفرینشی و چند صدایی بودن، نمودار مشخصی از دوران سرایش خود و تاریخ بشری را نشان می‌دهند. چرا که اغلب این شعرهای بلند، رمان‌ها و نمایش‌نامه‌ها بیش‌تر تشکیل شده‌اند از عناصر گوناگون مسایل انسانی، که سرآمد آن‌ها عشق به‌هم‌نوع است، از مسایل گوناگون اجتماعی که در آن وضعیت انسان‌ها از همه مهم‌تر است، از واقعیت‌های سیاسی که نگرش آزادی‌خواهی در آن‌ها بیش‌تر متبلور است و از مسایل دیگری ‌چون فرهنگ، تاریخ و ...به‌شکل جزء یا کل. در صورتی که شعر کوتاه یا داستان کوتاه یا نمایش‌نامه‌ی کوتاه با حفظ ویژگی‌ی ساختار خود بیش‌تر به‌یکی از این موضوع‌ها می‌پردازد.
حال ناگزیر از شناسایی این هرم در شکل‌های مختلف هندسی هستم. از آن‌جا که می‌دانیم بنیاد هرم‌ها را ضلع‌های متقارن، نامتقارن، متقابل، نامتقابل و متداخل با یک‌دیگر می‌سازند، نخستین آگاهی‌ی ما از شعر و داستان و نمایش‌نامه، به‌این اصل باز می‌گردد که نمی‌توان متنی را بدون این ویژگی‌ها خواند و از آن متن انتظار کنش‌های شعری، داستانی، نمایشی یا کنش‌های آفرینشی‌ی ماندگار داشت. هر متنی که در درون خود نتواند تقابل، تداخل و ... و ویژگی‌های کنش و واکنش "من"های2 خود را نشان بدهد، نتوانسته است به‌قابلیت‌های ادبیات جاودانه برسد. همان‌طور که با دایره‌ نمی‌توان هرم ساخت و چنین قاعده یا پایه‌ای ناگزیر حجم‌‌های دیگری مانند مخروط و منشور را می‌سازند که ارزش‌های ویژه‌ی خود را دارند، با محتوایی از این دست، با عناصری بدون تقابل و تداخل و توازن نمی‌توان به‌متنی رسید که قابلیت‌های اثر آفرینشی‌ی ممتاز هرم را داشته باشد.
متنی که برخوردار از شگرد‌های ساختار هرمی، وجود زبان امکان به‌عنوان عنصر نشانه، وجود مضمون سایه به‌عنوان عنصر حضور و وجود اندیشه‌ی بی‌‌سایه به‌عنوان عنصر هستی باشد، شباهت غریبی به‌متن‌های کهن پیدا می‌کند. متن‌هایی که اغلب خواننده‌ی امروز واقعیت تاریخی اجتماعی‌ی بیش‌تر آن‌ها را انکار می‌کند. ناآگاهانه چون متن‌هایی افسانه‌ای و عناصر اساطیری باور ذهنی/ عینی‌ی آن‌ها را باور عینی/ ذهنی می‌کند و بعد می‌پذیردشان. در صورتی که اگر اندکی درنگ روی هر متن باشد و آن با آگاهی و دانش‌های داده شده‌ی تاریخی در باره‌ی چگونگی‌ی پویایی‌ی متن‌ها خوانده شود، به‌راحتی می‌توان پذیرفت که یک متن ممکن است چنان خود را به‌نویسنده‌اش نویسانده باشد که پذیرش آن فراواقعی به‌نظر بیاید. بسیاری از متن‌هایی که بار آیینی یافته‌اند و در نظر عوام کلام قدسی نامیده می‌شوند، برخوردار از یکی یا همه‌ی ویژگی‌های ساختار هرمی‌ی یک متن هستند. چنان که زبان امکان و مضمون سایه‌ای در بیش‌تر این نوع متن‌ها درخشش ویژه‌ای دارد و گاه که اندیشه نیز در آن‌ها بی‌سایه می‌شود، دیگر بیش از آن که یک متن "آیینی" یا "قدسی" باشد، یک متن ادبی است که بخشی از کارکرد خود را در زیر پوشش‌های دینی از دست داده است.
زمانی که مخاطبی موفق به‌شنیدن سرودهای آیینی می‌شود، سرودهایی که ترجمه نشده‌اند و هنوز با همان زبان نخستین قرائت یا خوانده می‌شوند، به‌حالت ویژه‌ای دست می‌یابد. بدیهی است این حالت ویژه در مورد مؤمنان به‌آن متن با شنوندگان معمولی و تنها کنجکاو متفاوت است. اما در این تفاوت یک وجه اشتراک قوی وجود دارد و آن متأثر شدن یک سان شنوندگان از زبان آن سرودها یا آن متن‌ها است. چرا که بسیاری از سرودهای بازمانده‌ی تاریخی و تداوم آن‌ها در میان معتقدان به‌آن‌ها به دلیل زبان امکان آن متن‌ها است. یعنی آن ویژگی که در اثر ترجمه یا به‌کلی از دست می‌رود یا در صورت موفقیت از زبان امکان دوم بهره‌مند می‌شود. یعنی متن در حین ترجمه، خود را دوباره به‌مترجم نویسانده است. اتفاقی که به‌طور معمول به‌آن بازآفرینی گفته می‌شود.
هدفم از اشاره به‌این بحث، رسیدن به‌این دریافت است که چگونه یک متن بدون رسیدن به‌انسجام و تشکل سه وجه زبانی، مضمونی و اندیشگی‌اش از ادبیت دور می‌افتد یا چگونه ممکن است خواننده یا مخاطب متنی، با دریافت یکی از وجه‌های قدرتمند متنی، به شدت از آن متأثر شود و ناآگاهانه یا به‌ناگزیر آن را شعر بخواند.
از ویژگی‌های متن‌های کهن، حفظ در صد بسیاری از مضمون سایه‌ای آن در ترجمه است. از همین رو نیز خواننده بیش از آن که با زبان این نوع متن‌ها ارتباط ژرف بیابد، با مضمون‌ها یا عناصر درون مضمون رابطه برقرار می‌کند و آن را به‌عنوان یک واقعیت متنی یا اسطوره‌ای و نه یک واقعیت عینی به‌حافظه می‌سپارد. چرا که مضمون چنین متن‌هایی سایه‌ای می‌شوند. هیچ چارچوب و مشخصات شناخته شده‌ای از آن‌ها در متن‌ها موجود نیست که وابسته به زمان تاریخی‌ی ویژه‌اشان بگرداند. عناصری می‌شوند وابسته به‌متن و سیال در زمان و مکان. هر زمان و در هر جا مخاطبی داشته باشند، قابل درک و تأثیر گزارند.
امروز خوشبختانه خواننده به‌متن‌هایی از این گونه دست‌رسی دارد و به‌راحتی می‌تواند با مراجعه به‌آن‌ها، شناخت وجه‌های گوناگون آن‌ها و مقایسه‌اشان با متن‌های معاصر که ساختار هرمی‌ی دارند به‌این آگاهی دست یابد و بپذیرد که یکی از رازهای ماندگاری‌ی متن‌های کهن، ساختار هرمی‌ی آن‌ها است. یعنی زبان و مضمون و اندیشه در این نوع متن‌ها چنان وابسته به‌هم و کامل کننده‌ی هم هستند و ساختار هرمی رسیده‌اند که پویا و جاودانه شده‌اند.
همان‌طور که در خوانش یکی از شعرهای یداله رویایی، منوچهر آتشی و ... در فصل "تأویل و شناخت" در جلد اول کتاب "هستی شناسی‌ی شعر فارسی" اشاره می‌شود، اگر اندیشه‌ی متن‌هایی چون "ریگ ودا"، گاهان"‌، "گیلگمش"، بخش‌هایی از "عهد عتیق"، "زبور مانوی"، "قرآن" یا ده‌ها متن دیگر سومری، ایلامی، کلدانی، آرامی، پهلوی و ... یک‌سویه و یک‌سان یا تک‌خو نبودند، می‌شد بسیاری از آن‌ها را شعرهایی با ساختار هرمی نامید. چنان که هنوز هم با وجود ترجمه، فصل‌هایی از "گاهان"، "کتاب ایوب"، "مزامیر داوود"، به‌ویژه "غزل غزل‌های سلیمان" و "مکاشفه‌ی یوحنا" و "زبور مانی" از این ویژگی برخوردارند و به‌همین دلیل هم بخشی از ادبیاتند، شعر نامیده می‌شوند.
چه تفاوتی میان یک متن به‌اصطلاح "قدسی" با متن‌های فردوسی، نظامی گنجوی، حافظ، نیما، هدایت، شاملو، فرخ‌زاد، آتشی و ... که در فصل‌های بعد خوانده و تأویل می‌شوند، وجود دارد، مگر تک‌خو بودن آن‌ها؟ بی‌گمان آن‌چه که این متن‌ها را خواندنی‌تر و نزدیک‌تر به‌خواننده می‌کند، تنها زبان و مضمون آن‌ها نیست. چرا که زبان و مضمون آن‌ها همان‌قدر بی‌زمان و بی‌مکان است که زبان و مضمون متن‌های آیینی یا قدسی. آن‌چه امروز به‌راحتی برخی از متن‌های کهن را قابل پذیرش و خواندنی ‌می‌کند اندیشه‌ی بی‌سایه‌ی آن‌ها است. اندیشه‌ای که تنها هستی‌ی خود را در متن می‌نماید و ضرورت یا التزام به‌بیان آن را. درست همان‌گونه که شعرهای یاد شده دارای این ویژگی هستند. همه‌ی آن‌ها التزام به‌بیان اندیشه‌ای دارند که در ارتباط با هستی‌ی آدمی هستند، اما قانون‌مند و بسته نیستند. در زمان و مکان و ضرورت تعالی‌ی حیات اجتماعی‌ی انسان شناورند.
آن‌چه متن‌های یونانی‌ی پیش از میلاد مسیح را، به‌ویژه نمایش‌نامه‌هایی چون "ادیپ شهریار"، "آنتیگونه" از سوفکلس، "مدآ"، "هکاب"، از اوریپید"، "پرومته" از آشیل و مانند این‌ها را امروز هم خواندنی، قابل درک و پذیرفتنی می‌کند، همین قابلیت یا کیفیت ساختار هرمی‌ی آن‌ها است. آن‌چه در بطن این متن‌ها اتفاق می‌افتد هیچ چیز بیرون از زمان و مکان دوران بوجود آمدن‌ها آن‌ها نیست. آن‌ها همان‌قدر وابسته به‌زمان و مکان خود هستند که هر اثر آفرینشی یا ناآفرینشی. اما آن‌چه آن‌ها را فراتر از زمان و مکان خود برده و پویا تا امروز و به‌یقین تا فردا کرده، همین قابلیت ساختار هرمی‌ی آن‌ها است که در "ستی‌شناسی‌ی ‌نمایش‌نامه‌های فارسی" به‌تفصیل در باره‌ی آن توضیح خواهم داد. اشاره‌ به‌آن در این‌جا بیش‌تر از این رو است که بسیاری از آن‌ها هم به‌زبان نظم (شکلی از زبان شعر) نوشته شده‌اند و هم این که از زبان امکان، مضمون سایه‌ و اندیشه‌ی بی‌سایه بهره‌مندند. چنان که آنتیگونه یا مده‌آ یا پرومته، با همه‌ی ویژگی‌های شخصیتی‌اشان، شخصیت‌هایی محدود و بسته نیستند. هر سه تجلی‌ی تلاش و مبارزه‌ی آدم‌هایی هستند متعهد برای دست یافتن به‌شرایط متعالی‌ی انسان. آرمان آن‌ها یا اندیشه‌ی در متن، بی‌سایه است. آرمان آن‌ها دست یافتن به‌آرمان‌شهر یا به‌روایت نظامی گنجوی "نیکان شهر"ی است که هیچ مشخصه‌ای برای آن رسم نشده است مگر کلیت حقوق و آزادی‌های بشری. یعنی آن‌چه هر اثر ادبی یا هر شعری تلاش در بیان یک بخش یا کل آن را دارد.
-
-

پیش از این بارها نظریه‌پردازان، به‌ویژه در مورد شعر تصویرگرا که با ازراپواند اعتبار ویژه‌ای یافت، اشاره کرده‌اند که یک متن شعری اثری است تصویری. دریافت این تصویرگرایی نیز از شعر هایکو قدرت گرفت که هم او، ازراپوند، آشنایی‌ی عمیقی با آن داشت. این معنا، شعر به‌مثابه‌ی تصویر که در شعر هایکو وجود دارد و بعدها در شعر تصویرگرایان اروپا و آمریکا اوج گرفت، از نظر شکل تصویری یا عناصر تصویری و نه زبان امکان، سابقه‌ی دیرینه‌ای در شعر فارسی دارد.
شعر هایکو جدا از این که دارای اوزان ویژه‌ی خود است و هر هایکو باید تشکیل شده باشد از سه سطر که هر کدام به‌ترتیب پنج هجایی، هفت هجایی و پنج‌هجایی است یا در نهایت مجموعه‌ی واژه‌هایی است با هفده‌هجا که در آن نشانه‌های ثابت چهار فصل و سال‌گرد وجود دارد، ساختارشان از تصویرهای کوتاه، موجز و عینی شکل می‌گیرد. یعنی همان اتفاقی در شعر هایکو می‌افتد که گاه در تک سطرهای غزل‌ها، دو بیتی‌ها، رباعی‌ها و چهارپاره‌ها که از نظر اندازه و تعداد هجاها کم و بیش هم‌سان در تکرار هایکوهای ژاپنی است. خواننده در شعر هایکو با تصویر بی‌واسطه روبه‌رو است. یعنی نشانی از من راوی یا من مخاطب در آن به‌ندرت دیده می‌شود. در صورتی که در متن‌های فارسی تصویرها بیش‌تر با واسطه‌ی من راوی حضور می‌یابند که اغلب هم حضور من راوی‌ و من مخاطب بر متن سنگینی می‌کنند و تصویر را از حلاوت و طراوت می‌اندازند:
-
محمل لیلی از این بادیه گرد گذشت
هم‌چنان گردن آهو به‌تماشا ست بلند
صائب
-
به‌زبان دیگر، گرفتاری‌ی خرد شعر فارسی به‌دلیل وجود پوشال‌ها در تار و پود است. گرفتاری در روایت از سویی و اسیر وزن بودن از سوی دیگر، تصاویر غنی‌ی شعر شاعران فارسی و در نتیجه ضربه‌ی آن را گم کرده است.
-
آن صحن چمن که از دم دی
گفتی دم گرگ یا پلنگ ست
اکنون زبهار مانوی طبع
پر نقش و نگار هم‌چو رنگ ست
بر کشتی‌ی عمر تکیه کم کن
کین نیل نشیمن نهنگ ست3
رودکی
یا
-
پوپک دیدم به‌حوالی‌ی سرخس
بانگک بر برده با بر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر و
رنگ بسی گونه بر آن چادرا
ای پرغونه و باژگونه جهان
مانده من از تو به‌شگفت اندارا4
رودکی
-
نه زورقی و نه سیلی، نه سایه‌ی ابری
تهی ست آینه مرداب انزوای مرا
خوش آن که سر رسدم روز و سرد مهر سپهر
شبی او گرم به‌شیون کند سرای مرا5
مهدی اخوان ثالث
-
اما آن‌چه حایز اهمیت در این بحث است تنها این تصاویر غنی یا حتا این روانی‌ی زبان روایت یا اوزان عروضی نیست. ترکیب تفکیک ناپذیر زبان و مضمون و اندیشه است. آن هم زبانی وابسته به‌متن، چنان که واژه، فرهنگ آن متن را در خود بگنجاند. یعنی واژه نشانه‌ای بشود با معنایی جدید که شناخت آن معنا بازگشت به‌متن را ضروری کند. مضمون سایه‌ای بشود وابسته به‌متن. یعنی وجود بیرونی‌اش را از دست بدهد. مابه‌ازایش مابه‌ازای متن باشد. واقعیتی متنی گردد که تداعی‌ی واقعیتی از گذشته یا واقعیتی در آینده از آن به‌دست بیاید. یعنی که چرایی‌ی وجود در آن در متن، نبود آن در لحظه‌ی اکنونی‌ی متن، لحظه‌ای که متن نویسانده شده است یا به‌خواننده خوانده شده است، مطرح است. غبن از دست دادن آن یا نیاز رسیدن به‌آن طرح شده باشد. چرا که آن‌چه که هست، هست. خواننده نیازی به‌روایت واقعیتی که بر او هست و او بر آن واقف است، در متنی ندارد. هیچ واژه‌ای نیست که بتواند با عین واقعیت همتایی کند. همیشه و در همه جا احساس ادراک آدمی از دیدن، شنیدن، بوییدن، لمسیدن، چشیدن بیش‌تر از روایت این حس‌ها بوده است و خواهد بود. آن‌چه یک متن را خواندنی و در ارتباط جدید با ادراکات آدمی قرار می‌دهد، تنها باز دیدن، باز شنیدن، باز بوییدن، باز لمسیدن، باز چشیدن نیست. دیدن نادیدنی‌ها، شنیدن ناشنیدنی‌‌ها، بوییدن نابوییدنی‌ها، لمسیدن نالمسیدنی‌ها، چشیدن ناچشیدنی‌ها است. یعنی آن‌چه که تنها در توانایی و ساحت ادبیات و هنر امکان عرصه دارد. اگر التزامی برای آفرینشگر، بیرون از التزامی که هر اثر به‌او می‌دهد وجود داشته باشد، به‌یقین نخستین آن، دریافت این حقیقت است که او متعهد است به‌مخاطب خود واقعیتی نابود شده یا ناآمده را بدهد.
-
***
-
پانوشت فصل ساختار هرمی:
-
"ساختار هرمی" بخشی از کتاب آماده‌ی انتشار "هستی‌شناسی‌ی شعر فارسی" است که خود جلد دوم مجموعه‌ی 6 جلدی‌ی "جست و جوی خرد ایرانی، هستی‌شناسی‌ی ادبیات فارسی" است.
1- یک شکل هرمی را در نظر بگیرید که هر وجه‌ قاعده‌اش بیش از چند سانت نباشد، اما ارتفاع وجه‌های وترهایش بیش از 50 سانت باشد. خب بدیهی است که نه تنها چنین هرمی بسیار زشت خواهد بود که استواری و ایستایی‌اش را هم از دست می‌دهد و با نرم بادی می‌افتد. این حکم در مورد متن بلندی که ساختار آن بدون ظرفیت‌های زبانی، مضمونی و اندیشه‌ای و قابلیت‌های لازم باشد صدق می‌کند.
2- هر متن دارای یک من راوی است که دیدگاه شعر را مشخص می‌کند و چند من دیگر. این من ها را در بخش "شخصیت "، در فصل"عناصر ساختار هرمی‌ی شعر" توضیح می‌دهم.
3- دیوان رودکی/ اقبال آشتیانی
4- همان‌جا
5- مهدی اخوان ثالث/ و نه هیچ/ از این اوستا
-
برگرفته از سایت واژه Vajeh Magazine
-
-
-
-
-
-

1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
Naghde in shebhe naghd ra dar inja bekhanid:
www.babakshaker.blogfa.com