عکس از آرش اخوت
-
شعرهایی از روشن رامی
برگرفته از كتاب
آوازهاي از ياد رفته
اصفهان، نشر فردا 1377
-
با تشکر از سیاوش روشندل برای گزینش و ارسال شعرها
-
1
-
تنم
.........تمام راههاست
طلوع كن
2
تكّه
تكّههاي
.......رؤياهايم را
با سريشم
به هم ميچسبانم
بادبادكي
بر فراز آسمان
16/8/73
3
كنار پاييز
با برگهاي نارنجي
......................حرفي دارم
درخت تنهاست
4
سهره
در دو بال لرزان
..................از دريا مي گذرد
6
با بادها
........نگفتيد؟
«اين ريشه در تمام زمين ايستاده است»
7
باران
با چه زباني سخن ميگويد!!؟
كه
.....هر گياه
............سراپا گوش است
12/12/74
درخت
آري
.....به راستي اينگونه بود
كه
....درخت
آشيانه اي شد
................براي پرنده
و پرنده
.........پروازي
.................براي درخت
1370
17
هميشه
........بر اين رود
گردابهايي هست
كه
.............آينههاي جاري را ميبلعد
پر از شكوفه
پر از آفتاب
8/4/72
18
انبوه گيسوان سبز بلندش
از دست ميگريزد
اين رود
20
براي محمدعلي مياندار
ناگهان
در نزديكيهاي خورشيد
نخ
.............گ
.............س
.............ي
.............خ
.............ت
حالا
در اين خارستان
..................بايد
هر تكهاي
...........خار
.............به
.............خار
.............بدود
12/12/74
21
درخت آواز
و ناگهان
هجوم غوشهاي گرسته
25
بازارهاي سرپوشيده
كوجههاي سرپوشيده
اين خانه
يك تكه آسمان ندارد
9/4/72
29
اينجا
حتا
آينهاي نيست
تا گاهي
........تنهاييش را ببيند
15/11/75
ماه
يا نيست
يا زير ابر پنهان است
پلنگ
......همچنان
..............از صخرهها
............................بالا
...............................ميرود
1/11/74
34
براي خسرو هلاكويي
همة عمر
به شكوفه مينشيند
بيآنكه بداند
..............چه دستهايي
............................سيبهايش را به تاراج ميبرند
36
نه ... هيچيك
لب به سخن نگشود
نه در
نه پنجره
نه ديوار
***
تنها پارچههاي سياه
بر نيزههاي بلند
خيس از باران
38
اندوه
بيگانه مينشيند
آنگه
......كه
..........رنگ
در رنگها يگانهترين رقص ميشود
برخيز
رنگينكمان
در بالهاي نور
...............دايره ميبندد
39
اكنون
........كه دهانِ آوازي
..........................بخوان
پيش از اين
..............كه
..................باد
پيكر خشكيدهات را
......................از فراز شاخه
.........................................ببرد
40
و دستهايم
جنگل، جنگل
...............شايد
....................بينهايتي شده باشند
ميدانم
با خاك و رؤيا
................هممرزم
42
شب بود
در كوچههاي رنوز به خير، روز به خير
روز بود
در كوچههاي شب به خير، شب به خير
روشنايي
در تاريكي درخشيد
10/2/76
43
امسال
تازه به بار نشسته
كلاغ
باز ميتواند گردوهايش را
.................................يكي
.................................يكي
......................................در خاكها پنهان کند
19/6/76
44
ماه
......افتاده است
..................در ژرفترين گرداب
27/6/76
همة زوار
يا سرگرم زيارتاند
يا وضو
يا نماز
تنها
......پرنده ميپرد
30/6/71
50
تنوارهاي از چوب
كتي بر تن
كلاهي بر سر
***
كلاغي بر كلاه مينشيند و
.................................ميريند
20/9/76
51
همچنان
...........ميگذرد
...................از هر سدّي و پلي
نه
...از شيونها و جيغهاي منارهها
چيزي به ياد دارد
نه قافلهها
همواره
گوش به زمزمههاي خود دارد
24/9/76
52
ناگهان
..........-تمام درختها
يكشبه
به پيري رسيدند
لب از لب مگشا
كه در آتش خواهي سوخت
30/9/76
54
خاموشي
چارچوبي تاريك
11/10/76
هر پنجره را ميگشايد
رو به تاريكي است
هر چه چشمچشم ميكند
ستارهاي پيدا نيست
6/10/76
58
به دكتر حسين عطار
گاهي
.....دَلوهاي پاره را
........................وصله
........................وصله
..........................ميدوزد
گاهي بند ميبافد
گاهي در رؤياها
.....................چاه
......................ميكند
25/10/76
60
به كجا رسيده است
كه از
......افتادن
.............برگي
اندوهي به دل راه نميدهد
6/11/76
65
از كلاغ بياموز
در خاك پنهانش كن
و براي هميشه
.................فراموشش كن
20/10/76
71
برهنهاي
در زير خارستان
18/1/77
76
به مريم كمپاني
بادي
.......برنخاست
قاصدكها
.........زير پاها له شدهاند
10/2/77
-
-
-
-
-