دوشنبه
Ali Siami
-
یک >شعر<،یک >خوانش
"قتل" از حافظ موسوی
-
علی صیامی

همین که اندیشه یا احساسم توامان از خواندنِ شعری انگولک شود، آن را دوباره یا چندباره می خوانم. این چندباره خوانی ام رابطه ای مستقیم با خوب یا مزخرف بودن شعر دارد( بنا به سلیقه ی من). اولی هورمون های شادیِ مثبت در رگ هایم جاری می کند و دومی هورمون های شادی مازوخیستی.انگولک "قتل" از نوع اول بود.
آنچه که مرا در شعرِ "قتل" به جنبشِ درونی انداخت، بیان شعریِ چندسویگیِ حس انسانی و طبیعیِ> "انتقام جویی"< راوی در همامیزیِ آن حس با حس های متضادِ "عشق" و "گذشت" اش بود/هست. راوی در پنج سطر اولِ شعر موجز، کوتاه، و کافی-و-وافی چگونگیِ رابطه های بین ِ انسانی خود با اطرافیانش را - دوست، معشوق و آشنا - کاملا روشن و مرزدار بیان می کند. مخاطبِ شعر نه دوست صمیمیِ اوست و نه معشوقِ خائن مستحقِ مرگ. نه آنقدر با تو دوست بودم كه برای دیدنت به كافه ای در آن سوی شهر آمده باشم. نه آنقدر عاشقت كه برای كشتن ات تپانچه ای بخرم
-
چرا راوی برای دیدن مخاطبش به کافه ی آن سوی شهر می رود؟ او کیست که شاعر با تپانچه به دیدارش می رود؟ مخاطب می تواند یک دوستِ معمولی، یک همکار و یا یک مفتش و یا کسی که در دوروبرِ راوی/خواننده حضور دارد باشد؟ آیا به همراه داشتنِ تپانچه برای دفاع از خود است؟ تپانچه ای که خریده نشده است. آیا شاعر ترس دارد که از طرف مخاطب ترور شود؟ آیا منظور راوی از تپانچه ای که نخریده است، اما به همراه دارد، استعاره ای از چیز دیگری است؟ با بسیاری از این "آیا"ها خواندنم را ادمه می دهم:
با این همه
وقتی به كافه رسیدم
جنازه ی خونینت درحیاط افتاده بود
واژه ی سنگین و کوبنده ی"خونین"، رنگ سرخِ قتل و جنایتی واقعی را به صحنه/تابلوی کافه ای که راوی واردش شده می پاشد. اما همین کوبندگیِ سرخیِ خون، که باعث تندشدن ضربان رگ هایم شده، دیری نمی پاید و بلافاصله درمعمولی و روزمرگی بودنِ "قتل" در آن زمان و مکانِ کافه ی آنطرفِ شهر، از رفتار پلیس ها؛ حافظان قانون، با خنده و شوخی شان رنگ می بازد.
و پلیس ها - در حالی كه با هم شوخی می كردند –
خط می كشیدند دورت را

راوی تپانچه ای را که نخریده بوده، اما به همراه داشته، به سادگی انداختن پاکتِ خالیِ سیگاری در سطل زباله می اندازد:
تپانچه ام را در سطل زباله انداختم
حیران ازشرح این اتفاق ساده، اما کوبنده، شوک شده کمی مکث می کنم تا موضوع دستگیرم بشود.می بینم؛ هرچند راوی با به همراه داشتنِ تپانچه، بالقوه بودنِ خود را در دست به قتل زدن بیانِ روشن کرده است، اما قاتلِ درونش بالفعل از این "قتل" خوشحال نیست.
گوشه ی دنجی نشستم
و قهوه ای تلخ سفارش دادم .

او با پناه بردن به گوشه ی دنجی و نظاره ی مکان و فضا، حس تلخِ قتل و قاتل درونش را با نوشیدن فنجانی قهوه ی تلخ به همنوایی ای صلح پذیرمی رساند.به نظرمن بستنِ گره ی سرِ بسته ی کادوی شعر یکی از سخت ترین و با اهمیت ترین گره ای است که شاعر با آن گره، دیگرگره های بسته شده در جای جای شعر را شُل می کند تا منِ خواننده مدت ها در دنیای ساخته شده ی شعر با نوساناتِ اندیشگی و احساسی ام باقی بمانم. فرض می کنم راوی به جای قهوه ی تلخ، لیوانی شکلاتِ گرم یا آبمیوه ای یا بستنی ای سفارش می داد، آیا آنگاه با لذت راوی از قتل روبرو نمی شدم؟ و آنگاه انتقالِ این لذت از راوی به منِ خواننده، شخصیت راوی را یکسویه و انتقامگیربه من معرفی نمی کرد؟ اما شاعر/راوی با سفارش یک تلخی، تلخی قتل را بر گلوی خود و منِ خواننده ی شعر می نشاند.فکرمی کنم حق داشتم که شعر را چندسویه/لایه دیدم.

در این بررسیِ اجمالی از نگاه شاعر/راوی به "قتل"، سعی کردم آن چه را که در ابتدا از چندسویگی شعر نوشتم نشان دهم. تائید حس بالقوه ی انتقامگیری در انسان، و همزمان مخالفت با شکل فیزیکی و خونینِ آن.بر این نظرم که حافظ موسوی در این شعرگره های زیبا و پرسش برانگیز را از ابتدای شعر و در ادامه اش بست و آخرین گره را طوری بست که پرسش ها نیمه پاسخ داده شده در ذهن من بمانند تا بتوانم مدت ها با آن ها کلنجار بروم. کلنجاری که باعث لذتم می شود. لذتی با کیفیت اندیشگی و تولید هورمون شادیِ مثبت.
یکی از این کلنجارها یم طرح این پرسش است: آیا این "قتل" در فضا ی خونین کافه، نقاشی صحنه ی قتل از رفتار پلیس ها و بی میلی راوی برای دیدارِ کسی که دوستِ نزدیک و مورد علاقه اش نیست، معشوقش هم نیست، بیانگر نوعی از ترور شخصیت در کافه های آنطرف شهرنبوده است؟
ای کاش شاعر، البته به سلیقه ی من، به جای "قهوه ای تلخ" ، "فنجانی قهوه ی تلخ" سفارش می داد تا از شکسته گویی های زبان محاوره ای دور می شد.

علی صیامی/هامبورگ/ششم فوریه 2008
-
-
-
-
-
-
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!