دوشنبه
Abolfazl-Hasani


"طناب"
ابوالفضل حسنی



رد اززیر پا یم طناب.............بالای سرم طنا ب

دستها دوروبرم کف می زنند.................زنگ می خورد

آموزگاراز اورکت اش درمی آید صند لی جا باز می کند

زبان از پرسشها گیج....................گچ ازسر و روی تخته سیاه می ریزد

.....................ورق می زنیم به کوه می رسیم

دورتا دورمان طناب توی مشتما ن طناب

روی سینه خیزمی رویم آستین با دستما ن می لرزد!

باران روی سنگ- سنگ روی سنگ بند نمی آید!؟

درست لابلای سنگها تخت می خوابیم....

دستی دراز روی صورتم..............مشتی پشت گردنم.....

خواب از سرم می پرد...............می دود....می دوم.... می دود....می دوم

طناب از دستم جدا تا کجا می رود!؟ توی بند می روم طنابم کو؟؟

................پایم روی چارپایه بالای سرم طناب!

خون از دهان توی حلقم می پرد مچا له می شوم آنقدرتوی حلقه طناب بزنم!!

.........................می زنم ...می زنم ....می زنم

دوروبرم دستها آن پایین بالا پایین بالا پایین...............آموزگاردهانش کف می کند زنگ می خورد


-


-


-





1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
چیزی برای گفتن
آفرین شاعر
آفرین!

دهان را که می تکانی باید حرف از آن بریزد
قلب را که می گشایی
باید زنگ عشق به صدا در آید
آفرین شاعر
آفرین

من حالا می فهمم کجا ایستاده ام
و می بینم که تو را می شناسم
می شناختمت
از دلت و دلم
که همیشه برای چیزی می تپید
می تپد

آفرین شاعر
زنده باد شاعر
زنده باد ....
زنده باد!


منوچهر دوستی

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!