هرمنوتیک و هنر
رسول معرکنژاد
تعبير هرمنوتيک (1) (دانش تاويل) از واژه يوناني [ Hermeneuien ] به معناي تفسير کردن اخذ شده است.
از هرمنوتيک - يا دانش تاويل و تفسير - به تناسب ديدگاهها و نظريات متعددي که در آن وجود دارد، تعاريف گوناگوني ارائه شده است در اين مقال تا حدي با آن ديدگاهها و تعريفها آشنا خواهيم شد. در عين حال، به عنوان يک تعريف اجمالي ميتوان به تعبير پلريکور، يکي از صاحبنظران هرمنوتيک معاصر اشاره کرد; به عقيده وي «هرمنوتيک دانشي است که به شيوه فهم و ساز و کار تفسير متون ميپردازد». در واقع بحث اصلي هرمنوتيک اين است که فرايند فهميدن چگونه صورت ميگيرد و معنا چگونه از شخصي به شخص ديگر انتقال مييابد. پس هرمنوتيک را ميتوان دانش تفسيرشناسي يا معناشناسي قلمداد کرد. بدين حساب ، و نشانههاست (4) و به همين خاطر است که با حوزههاي مختلفي چون: الهيات، فلسفه، هنر، زيبايي شناسي، نقد ادبي، تفسير متون مقدس و... عميقا مرتبط ميشود.
امروزه هرمنوتيک، تنها در تفسير متن و عبارات خلاصه نميشود; با توجه به معناي کنوني، تلاش براي فهميدن يک اثر هنري يا يک حالت رواني يا يک رفتار اجتماعي و مانند آن همگي، فعاليتهايي هرمنوتيکي به حساب ميآيند.
آثار هنري از گذشتهي دور در فرهنگهاي مختلف، در واقع در دنياي معاصر مسألهي مشابهي را مطرح كردهاند: به راحتي قابل فهم نيستند، معماگونه به نظر ميرسند و ممكن است مبهم به نظر آيند. هدف هرمنوتيك معاصر را بازيابي «صداي» آن دسته از آثار هنري توصيف كردهاند كه ديگر نميتوانند واضح و بيواسطه «سخن بگويند». اين مقاله مقدمهاي است انتقادي بر ميراث و آرمانهاي نظريهي هرمنوتيك و بررسي ارتباط آن با فهم، نظريه و عملكرد هنري. در زيربخشهاي اين مقاله دربارهي ريشههاي كلاسيك لفظ هرمنوتيك و تحولات بعدي آن به صورت رشتهي تفسير، ماهيت هرمنوتيك به شكل «نظريه»ي تفسير و در كل رابطهي روشهايش با نظريهي هنر بحث خواهد شد. مفروضات فلسفهي اصلي رويكرد هرمنوتيك به هنر به شكلي نظاممند مرور خواهد شد و سرانجام طرحي از تأثير صوري هرمنوتيك بر آموزش هنرهاي بياني ارائه خواهد شد.
هرمنوتيك را ميتوان شيوهي تفكر فلسفي توصيف كرد كه ميخواهد «روح» كلام را در زماني كه خود كلام غامض شده است.
واژهي هرمنوتيك يادآور هرمس است كه گمان ميرود پيامآور خدايان و بخشندهي نشانهها باشد كه رهنوردان و به ويژه كساني كه مجبور بودند در تاريكي سفر كنند، به او احترام ميگذارند. وظيفهي خاص او تفسير حرفي بود كه خدايان ميخواستند به فانيان بگويند و آن را به صورتي ترجمه كنند كه براي آنها قابل فهم باشد. اين كار هرمس به همهي كساني كه با بيان سروكار دارند مربوط ميشود، زيرا چيزي كه از طريق بينش يا شهود به ما داده ميشود، بايد فهميده شود و سپس به صورتي ترجمه گردد كه ديگران هم بتوانند چيزي را كه ما فهميدهايم درك كنند. هرمس حاكم تنش ميان ديدن حقيقت و انتقال آن است. بيمناسبت نيست كه او خداي كساني بوده است كه در تاريكي و جادههاي صعب سفر ميكردند. بارها او را به شكل علائم قضيبگونه در كنار آفرودويت كه توجه را جلب كرده، در كنار جاده به تصوير كشيدهاند. برخي گفتهاند شب خاستگاه درست هرمس است، چون تاريكي است كه نياز ما را به راهنمايي آشكار ميسازد و بدين وسيله اجازه ميدهد دنيا با نور تازه و دروني روشن شود. تجربههايي كه اسطورهي هرمس تعريف ميكند به رابطهي عجيب فهم ماهيت اشتغال ما به هنر و درك وضعيت فاني بودنمان مربوط ميشود: نياز دائمي ما به فهم و هدايت، تلاش براي يافتن آن، دنبال كردن و ماندن در راه، نزديك شدن به آن، هيجان ناشي از پيشبيني مقصد، سرانجام درك اين كه انسانها متفاوت با هرمس نيستند كه هميشه جايي در راه است ولي هيچ جايي از خودش ندارد تا در نهايت در آن بيارامد. تاريخ نص «روح» هرمنوتيك بيشتر تاريخچهاي صوري است. ميتوان آن را به سه دورهي مهم بيان كرد: هرمنوتيك و تفسير كتاب مقدس، هرمنوتيك و علوم انساني، هرمنوتيك پديدارشناختي.
سير تاريخي و تحولات مفهومي در هرمنوتيک
هرمنوتيك و تفسير كتاب مقدس
در قرون وسطي، هرمنوتيک به معناي «هنر تفسير و تاويل کتاب مقدس» به کار ميرفته است.
پيش از پايان سدهي هجدهم، هرمنوتيك اساساً به مسألهي تفسير كتاب مقدس اختصاص داشت. آيا كتاب مقدس ادراكي كلامي است كه معنايش را ميتوان با تحليل از اجزايش استخراج كرد يا اثري است كه تنها در بافتش فهميده ميشود؟ در حالت نخست، آيا تاريخ هيچ نقشي در فهم ما از خداوند بازي ميكند؟ و در صورت دوم، آيا معرفت خداوند محدود به پرسشهاي بافت تاريخي است؟ (شباهت آن با مسألهي هنر آشكار است: آيا اثر هنري به شكل ساختاري خودمختار و بيبافت فهميده ميشود يا به شكل عنصري وابسته به بافت؟) در مورد هرمنوتيك ديني، آثار كلادنيوس (59 ـ 1710) اين سنت را به اوج ميرساند، اگرچه همان گونه كه نوشتههاي همعصرانش، لوت و پاننبرگ نشان ميدهد، ديدگاههايش اصلاً تكراري نيست (لوت، 1989؛ پاننبرگ، 1997). نه تنها الفاظ هرمنوتيكي اصلي مانند تجلي (epiphanic) بلكه پرسشهايي قديمي مانند اين كه «روح زنده چگونه ميتواند كلام مردهي گذشته را زنده كند و همچنان هرمنوتيك معاصر را در مواجهه با هوشياري تاريخ و فرهنگي هدايت كند؟» از هرمنوتيك ديني نشأت گرفته است.
هرمنوتيک و قرائتهاي مختلف از دين
بيترديد بحث روشهاي تفسير و فهم متون مقدس، پيشينه کهني در علوم اسلامي دارد. در واقع، عمده مباحث هرمنوتيکي - البته با مباني متفاوت - در علوم اسلامي، خصوصا در علم تفسير و علم اصول و عرفان نظري با گسترهاي فراوان مطرح بوده است. اما در سالهاي اخير، نظريهپردازيها و بحثهاي روش شناسانه نسبتا جديدي در راستاي فهم، تفسير و برداشت از متون ديني مبتني بر امکان «قرائت»هاي (7) مختلف از دين و از گزارههاي ديني رخ نموده است.
همچنان که پيشتر نيز گفتيم، اين رويکردها که توسط برخي از روشنفکران مسلمان عرب و عجم مطرح ميشود، عمدتا مقتبس از هرمنوتيک مفسر محور گادامري است. اين متفکران خواستهاند اصول و متد مباحث هرمنوتيک فلسفي را در تفسير قرآن و روايات و در منطق فهم دين به کار گيرند.
گزيدهاي از دعاوي مهم ايشان بدين قرار است:
1- شريعت و متون ديني صامت و خاموشند.
2- پيش فرضهاي ذهني و پرسشهاي مفسران و مخاطبان در تفسير و قرائت آنها از متون تاثيرگذار است.
3- حقيقت و گوهر دين، در تور هيچ مفسري نميافتد.
4- هيچ قرائت ناب و مطلقي از دين وجود ندارد و ما همواره با آميختهاي از حق و باطل مواجهيم.
يک نکته اساسي که بايد به آن التفات داشت، اين است که ميان اين نظريات جديد و نظريات رايج انديشمندان اسلامي، اختلافي در اصل مساله امکان قرائتهاي گوناگون نيست; در واقع، هر دو گروه به نحوي بر سر قرائتپذيري و نيز وقوع قرائتهاي مختلف و متکثر متفقند. آن چه با مباني ديني و با انديشههاي رايجسازگار نيست، در دو سويه عمده است:
1. يکي از جهات اختلاف، در گستره و محدوده تعدد و تکثر قرائتهاست. در واقع، يک اشکال نظريات جديد در اين است که به هيچ فهم و برداشت ثابتي اعتقاد ندارند. پس آن چه را که ميتوان پذيرفت، اختلاف برداشت در برخي از گزارههاي ديني است ، و آن چه مورد پذيرش نيست، انکار حقانيت کليه برداشتها و تفسيرهاست (اختلاف کلي قرائتها) (9) .
2. يکي ديگر از جهات اختلاف، در ضابطهمندي و عدم ضابطهمندي برداشتها و قرائتهاست. در واقع ميتوان گفت از جمله اشکالات ديگر اين نظريات بها ندادن به معيارها و ضابطههاي جداسازي فهم درست از نادرست و صحه گذاردن بر تفاسير غير روشمند و غير مضبوط و افتادن در دام «تفسير به راي» است. اگر چه ميان عالمان اسلامي نيز اختلاف در برداشت وجود دارد; اما اين اختلاف تا جايي معتبر است که ضابطهمند و معقول و براساس ملاکها و معيارها و منطق فهم دين باشد. پس «اجتهاد» در فهم دين، به معناي تفسير به راي و معتبر شمردن هر گونه قرائت و تفسير نيست.
اساسا بايد توجه داشت که يکي از فلسفههاي نزول وحي و يکي از عللي که باعث احتياج ما به فرستادن متون مقدس شده است، خطا پذيري و محدوديت فهم انساني است. اکنون دخالت و دست کاري عامدانه در اين متون قدسي و تحميل ذهنيتخويش بر آنها به يقين نقض غرض آشکار خواهد بود. به همين خاطر است که مخاطبان پيام الهي، متون مقدس را واقع نما و نجات بخش و مبراي از خطا ميدانند.
البته قابل انکار نيست که بخشي از متون و گزارههاي ديني مجمل و متشابه وصامت است، اما - همچنان که در نصوص ديني و در اصول استنباط و معرفت ديني به آن تصريح شده است - بايستي از بخشهاي مبين و محکم و ناطق در تفسير بخشهاي ديگر مدد گرفت.
هرمنوتيک جديد توسط فردريش شلاير ماخر (1768 - 1834) تدوين و صورت بندي شد. شلاير ماخر هرمنوتيک را به عنوان «روشي براي تفسير متون و راهکاري براي پرهيز از سوء فهم» تعريف ميکرد. پس از وي، ويلهلم ديلتاي (1833 - 1911) تصميم گرفت تا هرمنوتيک را به عنوان يک روش بنيادي و واحد براي علوم انساني قرار دهد. از همين رو، ديلتاي هرمنوتيک را «دانش روششناسي علوم انساني» تعريف کرد.
با ظهور مارتين هيدگر (1889 - 1976) فيلسوف بزرگ آلماني، اين دانش وارد مرحله نوين و امروزين شد. هيدگر اين علم را از «روششناسي» خارج کرد و در «هستيشناسي» (آنتولوژي) به کار گرفت، که به «هرمنوتيک فلسفي» معروف شد. هرمنوتيک در نظر هيدگر اين گونه تعريف ميشود: «علمي که ماهيت و چيستي و فهم و شرايط حصول فهم را تبيين ميکند».
هانس گئورک گادامر شاگرد هيدگر و متاثر از اوست. گادامر از جانبداران و مروجين بزرگ هرمنوتيک فلسفي هيدگر محسوب ميشود و آراي او بيشترين چالش را در حوزههاي معرفتي و نيز در حوزههاي فهم و معرفت ديني برانگيخته است.
گادامر در کتاب «حقيقت و روش»، مباحث هستيشناسي هيدگر را به شکل معرفتشناسي ارائه کرد. در واقع گادامر در تلاش خود، هستيشناسي فهم را پايه ريزي کرده است. پس هرمنوتيک در نظر او عمدتا عبارت از تبيين جريان تحقق فهم و هستيشناسي آن است.
عمدهترين رويکردهاي هرمنوتيکي
1. رويکرد شلاير ماخر
همچنان که گذشت، هرمنوتيک در نظر او روشي استبراي فهم درست و براي پرهيز از سوء برداشت در هنگام فهميدن و تفسير کردن. به عقيده وي، اين سوء فهم و سوء برداشتها معمولا از فاصله تاريخي و تمايز زماني ميان مفسر ناشي ميشود. به عبارتي، تاريخ و فرهنگ و سنت مخاطبيني که با مؤلف و گوينده فاصله زماني دارند، و بر روي آنها تاثير ميگذارند، و باعث ميشوند تا کلام مؤلف را در فضاي فرهنگي و در اين قالبهاي سنتي خودشان فهم کنند; نه در فضاي فرهنگي مؤلف.
پس به عقيده او، اين تفاوت فرهنگي و تاريخ ميتواند موجب تحميل ذهنيت مفسر و مخاطب بر کلام مؤلف يا گوينده شود و در واقع، مفسر ميتواند با به کار بستن هرمنوتيک يا قواعد و راهکارهاي درست فهميدن، از اين سوء برداشت جلوگيري کند و خود را به نيت و ذهنيت مؤلف نزديک و نزديکتر نمايد. پس دانش هرمنوتيک شيوه و فن درستشنيدن و درست فهميدن است. حال به عقيده او براي تفسير و فهم درست دو کار عمده لازم است:
1. نفوذ در بافت و زمينه فرهنگي و تاريخي مؤلف; از طريق فهم زبان شناختي و گرامري و به تعبيري شناخت نسبتبه زبان فرهنگي دوران مؤلف.
2. نفوذ در ذهنيت و روان مؤلف; از طريق فهم روان شناختي و به عبارتي، شناخت تکنيکال نسبتبه روحيات او.
به عقيده شلاير ماخر، مفسر ميتواند از طريق آگاهي از بافت فرهنگي گستردهاي که مؤلف نيز شناختخود آگاهانهاي از آن نداشته است، متن را به نحوي ژرفتر از خود مؤلف فهم کند. در عين حال، وي از جمله کساني است که - برخلاف رويکردهاي جديد - هرمنوتيک را ملتزم به کشف نيت و قصد مؤلف ميداند.
2. رويکرد ديلتاي
همچنان که پيشتر نيز گفتيم، هرمنوتيک ديلتاي عبارت است از: دانش روششناسي علوم انساني. او ميخواستيک روش واحد براي تمامي علوم انساني ارائه دهد و با آن روش، علوم انساني را در عين تمايزاتي که با علوم تجربي دارند، همپاي اين علوم و به اندازه آنها اعتبار بخشد.
به نظر ديلتاي، تفاوتهاي فراواني ميان علوم انساني و تجربي وجود دارد; چرا که بطور کلي، اعمال انساني نيز با رفتارها و کنشهاي طبيعتبسيار متفاوت است. همچنان که ديلتاي تصريح ميکند، رفتارهاي بشري برخلاف اعمال طبيعي داراي «باطن و ذات» (5) هستند و به تبع آن، فهم و تفسير اعمال و رفتارهاي بشري تنها از طريق کشف نيات، انگيزهها، آرزوها و منش و شخصيت فاعلان و عاملان اين افعال و اعمال ميسر است.
به نظر ديلتاي مخاطب يا مفسر، گاه در يک متن يا در يک اثر هنري، با ژرفايي از تجربه زندگي مؤلف يا هنرمند مواجه ميشود و با توجه به کل اثر، تحليلي ارائه ميدهد که حتي براي خود صاحب اثر نيز ناشناخته است. اساسا به نظر وي هدف از هرمنوتيک درک کاملتري از مؤلف به وسيله متن است.
3. رويکرد هيدگر
هيدگر در فلسفه، «هستيشناسي» را به جاي «معرفتشناسي» قرار داد. وي هرمنوتيک را نيز بر مبناي يک بنياد هستي شناسانه استوار نمود. به عقيده او هرمنوتيک عبارت است از: تبيين ماهيت فهم و شرايط حصول آن. به نظر هيدگر حصول فهم و تفسير هر مفسر در گرو پيش فرضها و پيش فهمهاي اوست. در واقع، همين پيش دانستهها و پيش فرضهاي ما هستند که افق و فضاي هر گونه تفسير و فهم راشکل ميدهند. هر تفسيري حتي تبيينهاي علوم طبيعي نيز مستلزم پيش فرض هستند.
حال به عقيده او تفسير و برداشت انسان - يا به تعبير او «دازاين» - از خودش يکي از پيش فهمهايي است که بر فهم انسان نسبتبه کل وجود سايه مياندازد. تفاسير و تعاريفي چون «حيوان ناطق»، «جوهر متفکر» و... باعثسوء فهم و سوء برداشت انسان از کل هستي ميشود. با تصحيح و اصلاح تعريف انسان از خودش، وجود، متون و آثار ديگر را نيز ميتوان درستتر تفسير کرد.
4. رويکرد گادامر
هرمنوتيک فلسفي گادامر که عمدتا از هيدگر اقتباس شده است، جزء جديدترين رويکردهاي اين علم و مناقشهانگيزترين آنهاست. هرمنوتيک فلسفي نوآوري و چرخشي اساسي و راديکال در تاريخ هرمنوتيک محسوب ميشود. اين علم در نگاه گادامر اساسا تبيين کننده جريان شکلگيري و حصول فهم است، و همچنان که معلوم خواهد شد، وي به صحت و سقم و اعتبار و عدم اعتبار فهم بيالتفات است و برخلاف ديدگاه شلايرماخر - و تا حدي برخلاف ديلتاي - در قيد کشف نيت و هدف مؤلف نيست.
به عقيده او کار اصلي هرمنوتيک يا عمل تفسير عبارت است از: «ترکيب افقها» (6) يعني ترکيب و پيوند «افق فهم مفسر» و «افق متن». توضيح اين مطلب به شرحي که در پي خواهد آمد، آشکارتر خواهد شد.
گادامر به تبع هيدگر معتقد است اولا; هر مخاطبي با انبوهي از پيش فرضها، معلومات و پرسشها به سراغ متن ميرود، که اين پيش فرضها «افق» ذهني مخاطب را درست ميکنند، يا به تعبيري منظر و زاويه نگرش او را تشکيل ميدهند. ثانيا; اين افق يا زاويه نگاه، همواره از سنت و فرهنگ و زمانه مخاطب تاثير و رنگ ميگيرد.
گادامر از اين مطالب نتيجه ميگيرد که فرايند تفسير و فهم، همواره مسبوق به يک افق خاص است; ما هيچ متني و هيچ اثري را نميتوانيم آزادانه و به دور از پيش فرضها و پرسشها و انتظارات خود، فهم و قرائت کنيم. ثالثا و بنابراين; عمل تفسير يا هرمنوتيک، عبارت است از: ترکيب و اتصال افقها; يعني ترکيب افق مفسر با افق متن، يا به عبارتي، افق فرهنگي زمان گذشته به افق فرهنگي زمان حال. پس فهم نيز عبارت است از آن چيزي که از اين ترکيب و تزويج متولد ميشود. فهم مولود و محصول ديالوگ و گفتگوي مداوم هر مفسر با متن است.
نتيجهگيري نهايي گادامر اين است که از آن جا که هر ديدگاهي اسير زمان و فرهنگ زمان خود است، هيچ ديدگاه و قرائتي نميتواند تمام سويههاي معنايي را باز بتاباند; پس هيچ ديدگاه و قرائت مطلقي از يک متن وجود ندارد. اساسا هيچ تفسير خالي از پيشداوري و بيطرفانهاي را از هيچ مفسري نميتوان توقع داشت. تفسير همواره اسير و دربند افق فرهنگي و تحولات عصري است. به نظر گادامر، تفسير مقيد به نيت و هدف مؤلف نيست و اساسا نبايد متن را تجلي و تبلور ذهنيت مؤلف دانست; بلکه متن تجلي و تبلور گفتگوي هر مفسر با متن است. به همين خاطر است که در نگاه گادامر و طرفداران او تمايزي ميان فهمها و قرائتهاي مختلف نيست و به طور کلي، چيزي به نام فهم درست و نادرست و معتبر و نامعتبر وجود ندارد.
ديدگاه هرمنوتيکي گادامر و ديدگاههاي نظير آن را رويکردهاي «مفسر محور» ناميدهاند، و در مقابل، آن نظرياتي را که بر کشف مقصود مؤلف التزام دارند، رويکردهاي «مؤلف محور» قلمداد کردهاند.
نقدهايي بر ديدگاه گادامر
ديدگاه گادامر از آن جا که به کشف مقصود متن و مؤلف آن بيتوجه است و به يکساني تمامي فهمها معتقد است و نيز به خاطر اين که در حوزههاي معرفت و فهم متون ديني بيشترين مناقشات را برميانگيزد، مورد اعتراض و چالشهاي فراواني واقع شده است. رويکردهاي روشنفکرانه متاخر در کشورهاي اسلامي - و از جمله ايران - و مباحثي که تحت عنوان «قرائتهاي مختلف از دين» مطرح ميشود، عمدتا از رويکرد هرمنوتيکي گادامر اخذ و اقتباس شده است. در ادامه، به برخي از نقدها و اعتراضاتي که به هرمنوتيک گادامر وارد شده است، اشاره ميکنيم:
در تفسير متون سه مطلب جداگانه وجود دارد که خصوصا جانبداران هرمنوتيک گادامر آنها را با هم خلط ميکنند: يکي «امکان» تفسير جانبدارانه و متکي به پيشفرضها و انتظارات; دوم «وقوع» اين مطلب و سوم «مطلوب بودن» آن.
اگر چه دو مطلب اول و دوم امري پذيرفتني است و در واقع، بسياري از تفسيرهاي ما همراه به پيشداوري و جانبداري است، اما نميتوان نتيجه گرفت که چنين تفسير و فهمي، يک فهم درست و قابل قبول و «مطلوب» است. به تعبير اميليوبتي بر اساس کدام دليل بايستي به معناي متن و هدف مؤلف، بيالتفات باشيم؟ و عامدانه تغافل کنيم؟ به عقيده بتي رويکرد مفسر محور، چيزي نيست جز عجز از ارائه معيار و ملاکي براي تمايز افکندن ميان فهم سره از ناسره.
اشکال دوم; همچنان که کساني چون يورگن هابرماس نيز در اعتراض به گادامر خاطرنشان کردهاند، کليت و عموميت نظريه گادامر و نسبي خواندن کليه فهمها و قرائتها، امري است که هيچ دليل منطقي آن را پشتيباني نميکند. به عبارت ديگر، اين عقيده گادامر که هر فهمي جبرا و قهرا متکي به پيشفرضها و پرسشهاست، نميتواند امري هميشگي و بيتخلف و بيچون و چرا باشد. به تعبير هابرماس، اين چنين رويکردي که انسان را اسير فرهنگ و سنت زمانه خود ميداند، مغاير با آزادي و نگاه نقادانه انسان به سنتها و فرهنگ و افق حاکم بر زمانه است. انسان ميتواند براي رهايي از اين افق و فضا بکوشد تا در فضايي نسبتا آزاد به فهم يک سخن يا اثر بپردازد.
اشکال سوم; بعضي منتقدان گفتهاند: اگر هر فهمي نيازمند به پيشفرض باشد، مسلما فهم همان پيشفرض نيز محتاج به پيشفرض است و اين نهايتا منجر به دور يا تسلسل خواهد شد.
اشکال چهارم; تلاش عقول سليم و خردهاي مستقيم براي فهم هر چه درستتر و نزديکتر به هدف مؤلف يا صاحب اثر و مساعي روش شناسانه براي يافتن روشهاي معتبر و بازشناسي صحيح از سقيم توسط آن روشها خود، نشان دهنده مطلوبيت و امکان چنين اموري در نزد عقول انسانهاست.
هرمنوتيك و علوم انساني
شلايرماخر (1834 ـ 1768) و ديلتاي (1911 ـ 1833) دورهي دوم هرمنوتيك را زماني ميدانند كه آن را تا حد
روش همگاني فهم در ارتباط با درك معناي تمام عبارات فرهنگي، فارغ از اين كه سياسي، هنري يا فلسفي باشند، بسط ميدهند. اين دو انديشمند فكر ميكنند انسانها خودشان را در كنش بيان ميكنند. هدف از كنش بيان است و در نتيجه وظيفهي هرمنوتيك فهم معناي درون عبارات انساني است. به اين ترتيب، نظريههاي «فني» و «روانشناختي» شلاير ماخر دربارهي تفسير تلاشي است براي درك معناي متن ـ چه بر اساس ساختارهاي صوري آن و چه به شكل بيان نيت مؤلف. ديلتاي مباحث شلايرماخر را گسترش داد و تبديل به نظريهي عمومي فهم فرهنگي كرد كه همهي اعمال اجتماعي را بيان بيروني يك جهانبيني دروني در نظر گرفت. چنين جهانبينياي، وقتي تشخيص داده و بازشناخته شد، ميتواند (اگر درست فهميده شود) راهي همدلانه به درونيات هنرمند باز كند. بنابراين، در هرمنوتيك ديلتاي، نص يك اثر به عنوان ردي از روح (نيت) هنرمند خوانده ميشود. اين روش، همان گونه كه نوشتههاي خود ديلتاي دربارهي گوته و شلايرماخر نشان ميدهد، ناگزير به امور زندگينامهاي سوق پيدا ميكند. با اين كه مدتها عناصر روانشناختي در روش ديلتاي از اعتبار افتاده است (براي مثال، اين كه چطور ميتوانم مطمئن باشم چيزي كه به عنوان دنياي دروني هنرمند بازسازي ميكنم ساختهي خود من نيست؟)، با اين كه تقليل معناي يك اثر هنري تنها به بيان نيت هنرمند نفي شده است، نوشتههاي ديلتاي همچنان اهميت دارد. نوشتههاي اخير گيدنز و اوتويت نشان ميدهد تلاش ديلتاي براي طرح مسائل متمايز در فهم هنري و تاريخي يكي از نخستين اقدامات نظاممند براي بيان چيزهايي است كه شيوههاي هنري شهود و فهم را از يافتن و تبيينهاي علمي متمايز ميسازد. (گيدنز، 6791؛ اوتويت، 5791)(1) جورج استاينر نيز ميگويد در مخمصهي پسامدرن كه امكان نقد بيحد و حصر نظريه را ميدهد، گرايش ديلتاي به نيتمندي امكان تفسيرهاي مقبولتري را از هر هنري ميدهد و آنها را صرفاً بيانهاي هنرمندانهي فني تكنيك ميكند.
هرمنوتيك پديدارشناختي
دورهي سوم (و براي ما دورهي) تعيين كنندهي تفكر هرمنوتيك به فلسفههاي پديدارشناختي مارتين هيديگر (1976 ـ 1889) و هانس گئورك گادامر (2002 ـ 1900) مربوط ميشود. فلسفه پديدارشناختي عمدتاً به اين مسأله علاقهمند است كه چيزهايي كه از آنها آگاه ميشويم چگونه در تجربهي ما از آنها قرار ميگيرند. هرمنوتيك ديلتاي را مباحث معرفتشناختي به حركت درميآورد (اين كه چطور به «شناخت» نيت هنرمند ميرسيم؟)، اما تفكر هيديگر و گادامر رو به موضوعات هستيشناختي دارد (اين كه دقيقاً در تجربهي ما از هنر چه چيزي به وجود ميآيد؟)(2).
در مورد هيديگر، هرمنوئين ديگر بر چيزي كه مدنظر ارسطو بود، يعني تفسير يا تعبير چيزي كه «آنجا» در يك متن يا نقاشي است، دلالت نميكند: بلكه نشانگر «واكنشي» پاياپاي، گوش دادن و سپس سخن گفتن يا انديشيدن در كنار چيزي كه خود اثر ميگويد، است. هرمنوتيك صرفاً تفسير آثار از پيش معين نيست: فهم چيزي نيست كه هدفمان است، چيزي است كه هستيم و انجام ميدهيم. ميخواهيم تفسير كنيم چون «چيزها براي ما اهميت دارند». چون اعمال و ارزشهاي ما با بودن ـ در ـ جهان ما شكل ميگيرد، ميتوانيم با «بيان» دنياي اثر، درگير آن شويم. از نظر ديلتاي نظريهي عمومي تفسير به فهم خصوصيتهاي يك اثر منجر ميشود، در صورتي كه از نظر هيديگر اين فهم (مقولههاي بودن ما) است كه به تفسير شكل ميدهد. گادامر جهت تفكر هيديگر را برعكس ميكند، اما به هيچ وجه آن را نفي نميكند.
هيديگر ساختار عمومي بودن ـ در ـ جهان ما را پيش از پرداختن به واكنش ذهني تحليل ميكند، در صورتي كه گادامر كار را از ضرورتهاي تجربيي شخصي آغاز ميكند تا «جوهر» يا سنتي را كه به آن جان ميدهد معلوم كند. موضوع فهم ديالكتيك ميشود: سنت تاريخي و فرهنگي چطور خود را در يك اثر هنري نشان ميدهند و درگيري تفسيري ما با چيزي كه نشان داده ميشود چطور ماهيت تاريخي آن را تغيير ميدهد؟ گادامر شيفتهي توانايي هنر در بررسي خودشناسي ما ميشود و ميكوشد نشان دهد چطور ميتوان از الهامات هنر مثل هر گزارهاي علمي دفاع كرد.
علايق ديلتاي، هيديگر و گادامر در نوشتههاي متأخر جياني واتيمو، پل ريكو، چارلز تيلر و جان كاپوتو همچنان بيان ميشود. واتيمو با ادغام پژوهشش دربارهي نيچه و دريدا با هرمنوتيك، بر مشروطيت بنيادين همهي ساختارهاي فرهنگي تأكيد ميورزد: «همهي ساختههاي فرهنگي نتيجهي تفسيرند. نقاشي مستقل از تفسيرهايش نيست بلكه جمع (سيلان) دريافتهاي آن و تفاوتهاي آن دريافتهاست». ريكور خوانش هگل و ويتگنشتاين را براي تشريح فهم درهم ميآميزد. همهي تجربهي انساني با زبان بيان ميشود يا مانند آن است. هرمنوتيك بايد عملكردهاي «معناسازي» يك اثر هنري را عيان سازد زيرا ريكور معتقد است هنر به خودي خود وجود ندارد، بلكه هدفش تبديل كردن يك تجربه به گفتماني كلامي يا ديداري است؛ روشي براي زندگي و بودن ـ در ـ جهاني كه پيش از آن است و ميخواهد گفته شود.
در مورد هر سه دوره، ميتوان گفت شاخصهي هرمنوتيك اين است كه سنتي فعال و ناگسسته از فلسفه است كه گويي مضمون اصلي آن ـ دگرگوني از طريق فهم ـ چيزي از تجربهي معرف مدرنيتهي فرهنگي، يعني مواجهه با ديگريت، را آشكار ميسازد. توجه گادامر به فهم به شكل آميزش افقهاي فرهنگي مختلف كه هر دو سو را متحول ميكند، بيان امروزي معضلي است كه به تلاش هِردِر براي «احساس» (همسويي با) نظرگاه ديگري بازميگردد. هم هرمنوتيك و هم هنرهاي مدرن به مسألهي غرابت و ميل به كشف چيزي آشنا در آن توجه بسيار زيادي دارند. بنابراين، تعجبي ندارد كه ظهور تفكر هرمنوتيك معادل بروز تجدد
اجتماعي و فرهنگي است.
هرمنوتيك و مسألهي نظريه (هنر)
هرمنوتيك به دو دليل به راحتي در قالب نظريهي هنر قرار نميگيرد. هرمنوتيك باعث تأملات نظري ژرفي دربارهي تجربهي هنر ميشود، اما نظريهي خاصي براي هنر به دست نميدهد. هرمنوتيك همچنين به شدت از بسياري از مفروضات زيربنايي «نظريهپردازي» انتقاد ميكند، به ويژه زماني كه در مورد هنر به كار بسته شود [... حال] به ريشههاي شكانگاري هرمنوتيك در رابطه با نظريهي هنر ميپردازيم.
هرمنوتيك معاصر كاملاً متوجه نيروهايي است كه در تجربهي ما از هنر رخ ميدهد. اثر هنري يك طرف گفتوگو در نظر گرفته ميشود كه خطابش به ماست و توجهمان را ميطلبد. بنابراين، زيباشناسي هرمنوتيك به نظريسازي هنر به شكل بيان روح زمان يا نمونهاي از بازنمايي اجتماعي ـ سياسي نميپردازد. نظرسازي آثار هنري در نتيجهي فرايندهاي توليد تاريخي يا اجتماعي يعني نديدن خودمختاري و هم عصري آنها. اين نظريسازي نه بر خود آثار كه بر چيزي كه دلالتكننده يا بازنمايندهي پديدههاي تاريخي يا اجتماعي در نظر گرفته شود، متمركز ميشود. پيامدهاي اين نظريسازي روشن است. اثر هنري تا حد چيزي ثانوي تقليل پيدا ميكند. شاهدي ميشود براي چيزي وراي خود: «ابزار توضيح» يا «شاهد»ي براي يك نظر گستردهتر. براي اين كه يك اثر هنري خود را به اين شيوهي ثانوي نشان دهد، بايد خودمختاري را از خودش بزدايد و خودش را در معرض قضيهاي قرار دهد كه براي توضيح آن به كار رفته است. به عبارت ديگر، اهميت اثر هنري نه به خاطر خودش بلكه به خاطر شاهد بودن آن است. هرمنوتيك در مقابل، با پرسشي بسيار ناخوشايند با نظريهي هنر مواجه ميشود: آيا نظريهپرداز هنر واقعاً به خودمختاري اثر هنري توجه دارد و خود را در معرض اين خطر قرار ميدهد كه مورد خطاب آن اثر واقع شود تا شايد در نتيجهي آن، دوباره به پيش انگارههاي خودشناسياش بينديشد؟ يا اين كه نظريهپرداز راضي ميشود از اثر هنري به عنوان ابزار حفظ روششناسيهايي كه مستقيماً متعلق به خود اثر نيستند (سوء) استفاده شود؟ اين طور نيست كه چون تاريخ هنر به تك تك آثار هنري ميپردازد، ميخواهد به ما اطلاعاتي دربارهي هنر دهد، بر عكس، تاريخ هنر به بهانهي آن كه به ما دربارهي هنر اطلاعات ميدهد، ميتواند خيلي راحت هنر را تابع هدف اطلاعرساني به ما دربارهي هنر كند.
هرمنوتيك حتي حكايت از پوچي كل نظريهي هنر دارد، چون هر اثر هنري هميشه فراتر از محدودهي نظري ميرود و در نتيجه از آن ميگريزد. تأييد ماهيت معماگونهي (معتبر) هنر نه ذهنگرايي و نه ناخردگرايي، بلكه حساسيت هرمنوتيك را فاش ميسازد كه (دقيقاً به علت آگاهي از چگونگي سيراب شدن فهم انساني از سرچشمههاي معنايي كه هرگز نميتوان كاملاً آشكار و متمايزش كرد) تلاش عقل نظري براي روشن كردن همهي جنبههاي هنر را در بهترين حالت سادهلوحي، در بدترين حالت بيسليقگي در نظر ميگيرد. اين شكانگاري از ملاحظات زيادي دربارهي تعبير محدودي از نظريهي مورد پسند عمل هنري نشأت ميگيرد. هم هيديگر و هم گادامر، متأثر از نيچه، كاملاً آگاهاند كه مسألهي اجتنابناپذير قرار گرفتن در مقطعي تاريخي و متناهي بودن نظريهپرداز ترديدهايي را دربارهي مشروعيت همگاني بودن ادعاهايش در مورد هنر ايجاد ميكند. هر دو فيلسوف در چنين ادعاهايي، حضور آمرانهي يك ذهنيت هدايتگر (ارادهي قدرت) را حس ميكنند. بنابراين در نگرش نظري، ذهن دانا دور از موضوع خود قرار ميگيرد و نميخواهد به واسطهي آن تغيير كند، بلكه فقط ميخواهد پيشانگارههاي روششناختياش تأييد شود. از نظر چنين نظريهپردازي، اثر هنري نسبت به قضيهاي كه قرار است تبيين شود، جايگاه ثانوي دارد. هيديگر و گادامر براي مقابله با گرايشهاي آمرانهي «نظريه»، تأكيد ميورزند كه گرايشهاي خرافي و دستكاريهاي نظريهي امروزين معناي قديميتر اين لفظ را خراب كرده است.
در يونان باستان، تئوريا معناي مشاركت هوشيارانه داشت حال آن كه تئوروس به معناي مأموري بود در يك مهماني كه هيچ وظيفهي ديگري نداشت جز مشاهدهي آنچه در اين گردهمآيي نمايان ميشد. تئوريا از مشاركت راستين، توجه و دقت كامل به چيزي كه ميبينيم سخن ميگويد، ولي تئوروس برخلاف نظريهي امروزين (كه ميخواهد به اجبار اثر هنري را تا حد مفروضات الگوهاي خودش فرو بكاهد)، از ذهني سخن ميگويد كه اجازه ميدهد پيشبرداشتهايش كاملاً مورد استنطاق اثر هنري قرار گيرد. تفكر هرمنوتيك، به جاي انقياد اثر در يك الگوي نظري، ميكوشد شرايطي را ايجاد كند كه آن اثر بتواند به شكلي مستقيمتر مفروضات تفسيري ما را به چالش گيرد. اگر هرمنوتيك، همان گونه كه در بخش نخست نشان ميداد، شرايطي را ميجويد كه به اثر هنري اجازه ميدهد (دوباره) سخن بگويد، پس خودشناسي ما را بررسي ميكند. نيچه (منتقدانه) فكر ميكرد هدف نظريه فروكاستن هر چيز به چيزي آشنا و محاسبهپذير است، در صورتي كه گادامر ادعا ميكند «صميميت اثرهنري در تماس با ما در عين حال، به شكلي معماگونه، در هم شكستن و تخريب آشناهاست. نه تنها «اين تو هستي» با شوكي شاديآفرين و رعبانگيز عيان ميشود، بلكه به ما ميگويد: «تو بايد زندگيات را تغيير دهي» (گادامر، 1976، ص 1404). اما عجيب است اگر تصور كنيم استدلال گادامر به ناخردگرايي ضدنظري اشاره دارد كه مستلزم نوعي ذهنيتگرايي كاملاً بيگانه با تفكر اوست. ذهنيتگرايي، چنان كه نيچه ميفهمد، نظريه را به حركت درميآورد به ويژه زماني كه نظريه را استدلالي ابزاري بينگاريم. از توسل گادامر به تئوريا چنين برميآيد كه چيز كاملاً متفاوتي است، يعني شيوهاي از بودن كه طي آن قدرت پيدا ميكنيم «نگاهمان را از خودمان دور و به سوي ديگري» متمايل كنيم،
خودمان را ناديده بگيريم و به چيزي كه شخص، متن يا اثر هنري ديگري ميگويد گوش دهيم (گادامر، 1998، ص 53).
-
-----------------------------------
-
پينوشت
-
1. Hermeneutics.
2. Text.
3. Message.
4. Sing.
5. Inside.
6. Fusion of horizons.
7. Reading.
8. Pertial diversity of readings.
9. Universal diversity of readings.
برگرفته از:
http://bashgah.net/topicslسال نامه - نيم سالنامه زيباشناخت - شماره 10، 1383(هرمنوتیک و هنر:نیکاس دیوی: ترجمه:فرهاد ساسانی)
احمدی، بابک؛ ساختار و هرمنوتیک؛ نشر گام نو، تهران، 1380.
احمدی، بابک؛ آفرینش و آزادی؛ نشر مرکز، تهران، چاپ چهارم،1385..
ضیمران، محمد؛ هنر و زیبایی؛ نشر کانون، تهران، 1377.
واینسهایمر، جوئل؛ هرمنوتیک فلسفی و نظریه ی ادبی؛ مسعود علیا، نشر ققنوس، تهران، 1381.
سلدن، رامان، و پیتر ویدوسون؛ راهنمای نظریه ی ادبی معاصر؛ عباس مخبر، نشر طرح نو، تهران، چاپ دوم، 1377.
بارت، رولان؛ نقد تفسیری، محمدتقی غیاثی، انتشارات بزرگمهر، تهران، 1368.
امامی، نصرالله؛ در آمدی بر هرمنوتیک در ادبیات؛ نشر رسش، اهواز، 1386.
ریخنه گران، محمدرضا؛ هرمنوتیک، اصول و مبانب علم تفسیر؛ نشر کنگره، تهران، 1378.
پالمر، ریچارد ا.؛ علم و هرمنوتیک؛ محمدسعید حنایی کاشانی؛ نشر هرمس، تهران، 1377.
نیچه، فردریش و دیگران؛ هرمنوتیک مدرن، گزینه جستارها؛ بابک احمدی و دیگران؛ نشر مرکز، تهران، 1377.
مایکل، پین(ویراستار)؛ فرهنگ اندیشه ی انتقادی از روشنگری تا پسامدرنیته؛ پیام یزدانجو؛ نشر مرکز؛ تهرانف چاپ دوم، 1383.
-
-
-
-
-