گفتوگو با بابك احمدي درباره زيباييشناسي؛ پرسشهايي تازه از جهان - فهيمه خضر حيدري
-
رشتههاي پنجگانه كلاسيك فلسفه دانستهاند و در توضيح معناي آن كه در گام اول ممكن است پيچيده به نظر برسد گفتهاند: <نظريهاي در باب زيبايي، به هر دو معناي جلوه زيبايي؛ يعني زيبايي طبيعي و زيبايي هنري.> اما جايگاه اين زيباييها در زندگي روزمره مردم معمولي چيست؟ -
آيا درك زيباييشناسانه از اشيا، پديدهها و هنرها تنها امري فلسفي و تجريدي است كه در اختيار گروهي خاص از روشنفكران و اهل فلسفه قرار دارد يا اينكه مردم عادي؛ همين مردمي كه هر روز از خيابانهاي موازي ميگذرند و هر شب به خانههايشان بازميگردند هم ميتوانند بهرهاي از آن داشته باشند ؟ مفهوم ساده شده زيباييشناسي و پرسشهايي از اين دست را در پرسش و پاسخي با دكتر بابك احمدي در ميان گذاشتيم. .او هم مهرباني كرد و با روي خوش و استقبالي گرم پرسشهايمان را به صورت مكتوب پاسخ داد. پيش ازاين از بابك احمدي كه درعلوم سياسي و فلسفه تخصص دارد آثار مهمي مانند <آفرينش و آزادي، جستارهاي هرمنوتيك و زيبايي شناسي>، <حقيقت و زيبايي، درسهاي فلسفه هنر>، <ساختار و هرمنوتيك>، <معماي مدرنيته> و <هايدگر و تاريخ هستي> را خواندهايم.
***
زيباييشناسي را به زبان ساده چگونه تعريف ميكنيد؟
زيباييشناسي انديشيدن نظاممند، بخردانه، انتقادي (و نه لزوما اما در بيشتر موارد فلسفي) به هنر و آثار هنري است. اين تفكر در قالب گفتماني منسجم كه به طور تاريخي شكل گرفته و حدود آن معلوم و مشخص استظاهر ميشود. تحليل و نقادي آثار هنري جنبههايي زيباييشناسانه دارند. آموزش هنر (به معناي تدريس شيوهها و شگردهاي هنري)، آموزش تاريخ هنر و بحث از گسترش يا كاركرد رسانههاي هنري هم ناگزير جنبههايي زيباييشناسانه مييابند.
-
آيا زيباييشناسي تنها يك ويژگي روشنفكري خاص است يا قابل تعميم در زندگي عمومي مردم هم هست؟
هنر يك امر ضروري در زيستن انسان روي زمين است. هيچ جامعهانساني بينياز و بيبهره از هنر نبود و نيست.بسياري از ارتباطهاي انساني متضمن شكلي و حدي از ذوق، آفرينش و نمايش هنري هستند. هرآدمي به فراخور دانش، جهانبيني، خواست، استعداد، ذوق و سليقه خود با هنر سر و كار دارد. در جامعه معاصر (مدرن يا سنتگرا) افراد در زندگي روزمرهشان ناگزير از تاويل آثار هنري ميشوند. در نشانههاي راهنما، در رسانهها، بيلبوردها و انواع ابزاري كه ساعات كار يا فراغت آنها را پر ميكنند، نشانهشناسي هنري روي ميدهد. ممكن است كسي كه آموزش هنري يافته، ذوق خود را پرورده و با نمونههاي فراواني از هنر عالي آشنا شده، به هنر آدمهاي عادي كوچه و خيابان با نظر ناموافق يا حتي تحقيرآميز بنگرد. اما نميتواند انكار كند كه آن آدمها با آن آثار هنري به زندگي خود معنا ميدهند، از آن آثار لذت ميبرند يا حتي راهنماهايي براي شيوههاي زيستن خود در آنها مييابند. اما در مورد زيباييشناسي مساله فرق ميكند. اگر بپذيريم كه زيباييشناسي انديشيدن نظاممند، بخردانه، انتقادي و فلسفي به هنر و آثار هنري است بايد گفت كه به طور معمول (جز در مواردي استثنايي و نادر) اين كار مردم <عادي> نميتواند باشد. به اين دليل ساده كه كارگر كارخانه يا مسافركش شهري امكان بهرهبرداري از آموزش منظم فلسفي و هنري را نداشتهاند. آنها نه فرصت و وقت اين فكرهاي تجريدي را دارند و نه ضرورت آن را احساس ميكنند. آنان درگير كار و كسبروزي هستند، فرصتي ندارند تا به زيباييشناسي بينديشند يا دربارهاش بخوانند و بنويسند. تقسيم كار فكري و جسمي نموداري از شكاف طبقاتي جامعه است كه براي محو آن فقط كافي نيست كه ما دلمان بخواهد تا محو شود. البته آن فقدان دانش نظاممند مردم عادي به معناي ناتوانيشان در ارائه ديدگاه و نظر نيست. گاه از زبان همان آدمهاي معمولي در دفاع از اثر هنري مورد علاقهشان دلايل و منطق قدرتمندي را ميشنويم كه در كلام ناقدان هنري و استادان نامدار غايب است.
-
آيا زيباييشناسي در جامعه مدرن با زيباييشناسي در جامعه سنتي تفاوتي پيدا كرده است؟ و اگر تفاوتي هست در چيست؟
كاركرد هنر در جامعههاي سنتي و مدرن متفاوت است. شرايط پيدايش، ابزار، رسانهها و نقش آنها و حتي تعريف هنر در اين دو جامعه متفاوت است. انديشيدن به هنر يا به اثر هنري نيز در اين جوامع تفاوت دارد. اما اين تفاوت مطلق نيست. ما از دو پارادايم كه هيچ روزنهاي به هم نداشته باشند حرف نميزنيم. امروز ما در مباحثات زيباييشناسانه همچنان به ارسطو و لونگينوس براي فهم هنر مراجعه ميكنيم. ما آثار هنري گذشته را هم به افق دوران خود منتقل ميكنيم و با آنها گفتوگويي را در فضاي امروزي به پيش ميبريم. گاه حتي احساس ميكنيم ( چنانكه ياسپرس معتقد بود ) آثار هنرياي كه به روزگار تاريخي خيلي دوري تعلق دارند از همان اموري سخن ميرانند كه مسائل پيشروي ما هستند، يا به نظر ما مسائل جاوداني مينمايند. <گيل گمش>، <مهابهارات>، <ايلياد> و <شاهنامه> از رويارويي ما با زندگي، مرگ، عشق، نفرت، لذت و غيره حرف ميزنند، يا < آنتيگونه > از تعهد اخلاقي و تعارض ميان قوانين اخلاقياي كه هر يك به نوبه خود بايسته مينمايند، ياد ميكند.
-
با توجه به ناروشني مفهوم واقعيت آيا ميتوان به رابطه ميان هنر و واقعيت قائل بود و اين واقعيت را به گونهاي همان واقعيت جاري در زندگي روزمره مردم گرفت؟
امر واقع پيش روي ماست و بدنش را حس ميكنيم و ميفهميم.تا اينجا واقعيت ناروشن نيست. آنچه ناروشني واقعيت به نظر ميآيدمعناي امر واقع است. اكنون كه دارم اين متن را مينويسم شب است و براي من سودي ندارد كه شب بودن اين لحظه را انكار كنم. اما اينكه معناي شب براي من چيست، يا اين شب خاص براي من چه معنايي دارد و چه حس و حالي در من برميانگيزد، امري رازآميز است كه درك آن براي خودم (چه برسد به ديگران) دشوار است. هنر به همين منش مرموز امر واقع پيوند ميخورد. در اصل از آن زاده ميشود. هنر پاسخي به معناي جهان نيست. پرسشي تازه از آن است.
به اين ترتيب، همان <واقعيت جاري در زندگي روزمره مردم> هم پيچيده، رازآميز و نشناختني ميشود. مناسبات اجتماعي اموري ساده و روشن نيستند. زيباترين آثار هنري وقتي به اين واقعيت نزديك ميشوند آن را به صورت رازي سر به مهر نشان ميدهند. اهميت هنر چنانكه ارسطو نشان داد در اين است كه ما را نه به ستايش آنچه هست بلكه به ضرورت آنچه بايد باشد (آنچه بايد به وجود آيد) راهنمايي ميكند. هنر، جهان و واقعيت موجود را ناكامل و دنيايي ديگر را به صورت كاملتر ترسيم ميكند و از اين طريق ما را متوجه كمبودها و كاستيهاي واقعيت موجود ميكند. آزادي شرط آفرينش و شرط درك اثر هنري و شرط گفتوگو درباره آن است. هنر هم دستاورد، هم ستايشگر و هم كاملكننده آزادي انساني است.
-
وجود آزادي انديشه و عمل و رفتار چه تاثيري ميتواند بر نوع نگاه و رشد زيباييشناسي در شهروندان داشته باشد؟
اثر هنري در مدار ارتباطهاي انساني قرار ميگيرد. ارتباط ميان افراد همواره يك شكل ندارد. ميتواند استوار به پذيرش بيشوكم مطلق، پيروي، سرسپردگي و اعتماد محض به ديگري باشد، در مقابل ميتواند استوار به راي شخصي، درك فردي، بينش انتقادي و دور از هر بندگي فكري باشد.اثر هنري وقتي در مدار ارتباطي كه آن را دموكراتيك و انتقادي ميخوانيم قرار گيرد سرچشمه معناهاي بيشمار براي آدمهاي مختلف ميشود. اين معناها در يك فضا كه هوسرل آن را <افق> ناميده بود مشتركاند. انواع فهمها و تاويلها در افق دلالتهاي اثر هنري جاي ميگيرند. بحث آزاد و دموكراتيك فارغ از بايد و نبايد قدرتها و امر و نهي گفتمانها يگانه راه مبادله معناهاي مختلف است. تنها در اين حالت است كه هنر يكي از ابزار پرورش فكر و حس ميشود. عبارتي را كه در پايان پاسخ قبلي نوشتم به بياني ديگر تكرار ميكنم: هنر و آزادي انساني چنان به يكديگر پيوستهاند كه جدا كردنشان از هم ممكن نيست.
-
آيا ويژگيهاي جنسيتي بر نوع نگاه زيباييشناسانه به زندگي و محيط اطراف تاثير دارد؟
درك هر انسان از هر پديدهاين جهان وقتي بيان شود تاويل او از آن پديده است.اين بيان تاويلي استوار به پيشفهمهاي هر يك از ما است. نظام فكرياي كه پيشفهمها را در خود گرد ميآورد و معنا ميكند به شرايط راستين زندگي (شيوههاي زيستن ما در جهان) باز ميگردد. فهم من و شيوه بيان آن به طبقه، مليت، جنسيت و عضويت من در گروههاي فرهنگي و فكري وابسته است. اگر اهميت تعيينكننده اين گونه پيششرطها را در فهم يا تاويل هر يك از ما بپذيريد منطقا اين را نيز بايد قبول كنيد كه جنسيت ما در فهم و تاويلهامان عاملي تعيينكننده و بسيار مهم است. در اين حالت نگاه يا بصيرت زنانه/ مردانه يگانه تفاوت نيست و ما با تمايزهاي متنوع و مهم ديگري هم روبهرو ميشويم، اما تفاوت دو بينش مردانه و زنانه خاصه در موارد ايدئولوژيك، فرهنگي، عقيدتي و هنري چشمگير است.
-
به نظر شما آيا ساختار آموزشي و نوع نظام مدرسههاي ما ضدزيباييشناسي و نابودكننده اين حس در افراد نيستند؟
وضع نظام آموزشي ما از خانواده و مهدكودك تا آموزش عالي نامساعد است. از يك سو مشكلات عظيم كمبود فضاي آموزشي، كمبود كادر آموزگاران و استادان، و كمبود امكانات و ابزار آموزشي وجود دارند. از سوي ديگر (و مهمتر) ما با مشكل درك نادرست از كردار آموزشي، شيوههاي آموزشياي كه در استانداردهاي جهاني منسوخ يا عقبافتاده محسوب ميشوند و روحيه غيرعلمي، غيرپژوهشي در برنامهريزان و مجريان آموزش در سطح ملي رو به روييم. اين نكتهها پنهان نيستند و جنبههاي مختلف آن را از زبان خود مسوولان نيز ميشنويم. در اين ميان بايد بر فقدان درك ضرورت آموزش هنر و بيتوجهي به لزوم ارتقاء ذوق دانشآموزان و دانشجويان (و پرورش روحيه انتقادي در آنان ) نيز تاكيد كنم. پيامد اجتماعي اين واپسماندگي قابل انكار نيست. ميتوان اطمينان داشت كه با اين نظام ناكارا استعدادهاي فراواني به معناي دقيق واژه به هدر ميروند، رشد نمييابند و نتيجه و محصولي فرهنگي به بار نميآورند. اما در سطح ديگري از بحث وقتي به خلاقيت فردي و رشد استعدادهاي هنري در افراد دقت كنيم، دشوار ميتوانيم اين حكم افراطي را بپذيريم كه اين وضعيت را نابودكننده زيباييشناسي يا آفرينش هنري ميكند. آيا نيما در فضايي به مراتب عقبافتادهتر از فضاي كنوني آموزشي بار نيامده بود؟ يا شاملو، بيضايي، فروغ فرخزاد و دهها هنرمند بزرگ ديگر ما در شرايطي به مراتب دشوارتر
از وضع امروزي تحصيل نكرده بودند؟ البته اگر از من بپرسيد كه چه تعداد افراد بالقوه هنرمندي كه شايد از اين بزرگان كمتر نميبودند توانايي بروز استعدادهاي خود را نيافتند، با اندوه و شرمندگي پاسخ ميدهم بسيار.
انتهاي خبر // روزنا - وب سایت اطلاع رسانی اعتماد ملی//www.roozna.com
-
-
-