-دو قطعه از فرهنگ کسرایی* -
به هر انگشت ِ دستش حلقهیست
وَ هر حلقه به زنجیری وً هر زنجیر به میخی وَ هر میخ به دیوار رفته فرو
به گوشهایش حلقهیست
وَ هر حلقه به زنجیری وَ هر زنجیر به میخی و هَر میخ به دیوار رفته فرو
به دماغش حلقهیست
وَ آن حلقه به زنجیری وَ آن زنجیر به میخی وَ آن میخ به دیوار رفته فرو
به آلتش حلقهیست
وَ آن حلقه به زنجیری وَ آن زنجیر به میخی وَ آن میخ به دیوار رفته فرو
به هر زانویش حلقهیست
وَ هر حلقه به زنجیری وَ هر زنجیر به میخی وَ هر میخ به دیوار رفته فرو
به هر انگشت پایش حلقهیست
وَ هر حلقه به زنجیری وَ هر زنجیر به میخی وَ هر میخ به دیوار رفته فرو
وَ میگوید او باز:
" مَلَکا ذکرَ تو گویم که تو پاکی و خدائی نروم جز به همان ره که تواَم راهنمائی"
---
***
سیب را با میخ به تختهزده بودند
کنارش دستِ بریدهای با میخی در مچ
و دورترک کرهی چشمی با سوزنی در مردمکَش.
9 صبح بود، زنگِ طبیعی
" گفتم حس بویائی مار کجاست پسرجان !"
پسرک سرش را پائین انداخته بود و پاهایش را نگاه میکرد.
" با توام مارمولک !"
سکوت.
خطکش روی لبِ پسرک میشکَنَد
لب پاره میشود
در این هنگاه زنگ میخورد
وَ بچهها با داد و غال دوان از کلاس بیرون میروند.
معلم سیب و دست و چشم را در کیفِ چرمیاش میگذارد
وَ دو حبه نبات کفِ دستِ پسرک،
لبش را میبوسد و میرود.
پسرک هم میرود
تو هم میروی.
من هم رفتهام
همه رفته بودند.---بهسوی دیگر آثار فرهنگ کسرایی در اثر--
-
این قطعهها چنانچه مورد نظر نویسنده است، در سمت چپ صفحه قرار میگیرد*
-
-
-