شنبه
shahrzad-shad

-
شهرزاد و مسئله‏ى غربت

مهدی استعدادی شاد


شهرزاد - كبرى امين سعيدى - چند شعر چاپ نكرده‏ى خود را برايم خوانده و به دست تايپ سپرده است. خواندن شعرهاى او اتفاقى بود. در جهانى كه بر اتفاق بنا شده است، چرا اين اتفاق پيش نيايد و بر حاشيه شعرهايش چيزى نوشته نشود؟او يك انسان است و يك زن شاعر. گاه "پرنده مهاجر" مى‏شود در اين روزگار پرشتاب زندگى، و مى‏سرايد در شعرى - پرنده مهاجر - ‌«تلنگرى بر آب زدم، / سازى كه زمين آن را مى‏شنود، / آسمان آن را مى‏شنود.‌» او پرنده‏اى است كه زبان زمين و آسمان را مى‏شناسد و با تلنگرى بر آب با آن‏ها به صحبت مى‏نشيند. در اين جهان، اما او تنها نيست تا همآوايى و همدلى‏اش با طبيعت نامخدوش ماند. ديگرانى هستند كه به عمد و با منظور اين هماهنگى را به اغتشاش مى‏كشانند. شاعر ندا مى‏دهد: ‌«تلنگرى بر گيجگاه عشق / رعدى سخت در مى‏گيرد / پرنده مهاجر تنم بال مى‏گشايد و مى‏خواند / زندگى اين گونه است / تلنگرى بر دهان كامل‏ترين انسان / پايان آرامش / و يا آغاز شورش»از ضربه به عشق و آن رعد سخت كه در پيامد ضربه مى‏آيد، "پرنده مهاجر" يكه نمى‏خورد. سر در گم نمى‏شود و به پريشان‏گويى و مغشوش‏كردارى نمى‏افتد. از اين اختلالات و اغتشاشات، گويى از پيش، آگاه است. واكنش‏اش گشودن بال تن است براى پرواز و رفتن و سر دادن اين نوا با چهچهه‏ى خود كه: زندگى اين گونه است. با اين كه از سرآغاز بال گشودن، او زندگى ديگرگونه‏اى را جستجو كرده است. گونه ديگرى كه در "آرزو"ى سروده‏اش آمده است: ‌«چشمه‏هايت پر آب / دريايت پر ماهى / دست‏هايت پر از ترنم / بهارت پر بار / خورشيدت درخشان / كودكانت جسور / سرزمينت آزاد / جهان را گسترده مى‏خواهم چنين / و وطن را.»به اين "آرزو"ى شاعر، واقعيت ناجور كنونى پاسخى ديگر داده است. جهان گسترده است؛ آرى! اما براى فرار و پناهندگى جستن. وطن نيز گسترده است؛ آرى! اما براى مخفى شدن از دست پيگرد. پيگردى كه در خواب و بيدارى چون كابوسى همراهت است تا بگريزى. گريزى به جنوب شرقى و يا شمال غربى. جنوب آبش كوسه دارد، و بلم كج شده مسافرين را طعمه كوسه مى‏سازد. روايت قربانيان گذر از خليج فارس را بارها شنيده‏ايم. شمال نيز "برادر بزرگ" دارد و فقط طفيلى‏ها را مى‏پذيرد تا بعد در باكو و تاشكند به بيگارى وادارشان كند. پس دو راه مى‏ماند: يكى كوه و كمر جنگل شمالى، و دوم كوير و بيابان جنوبى است. در شمال خستگى است و سرما و برف و بوران تا به "آكسارا"ى استانبول برسى. در جنوب تشنگى است و خاك و غبار و هواى دم كرده تا به فرودگاه "كراچى" برسى. سپس با كلى فلاكت و بدبختى از اين دو ايستگاه مى‏پرى سوى اروپا. اروپاى متمدن، اروپاى حقوق بشر، اروپاى تساوى حقوق. وقتى كه رسيدى و به اصطلاح جا افتادى، تازه مى‏فهمى كه خارجى هستى؛ و خارجى موضوع عينى تبعيض در اروپا است. فيلت ياد هندوستان مى‏كند و وطن انتزاعى را دوباره مى‏طلبى. كدام وطن؟ همان جايى كه بايد فرارت را شروع مى‏كردى؟ خاطره‏ى تلخ و سياهى است؛ و يا گاه گزنده طنزى كه دامن شاعر ما را نيز مى‏گيرد. وطن انتزاعى گاه كار دست حال و هوا و حواس آدم مى‏دهد. شاعر خود در "بيدار" بخشى از واقعيت وطن را مى‏سرايد: ‌«بيدار / آمدى و خراب شد وطن / در بركه‏هاى شب سراب شد وطن / خواندى به گوشمان / آيه‏هاى خون / خواب شد، / بيدار شد وطن.»با اين حال همين سه شعر ياد شده آينه‏ى تمام نماى تجربه غربت است و شاعر در برابر واقعيت كنونى آن وطن و اين جهان سه رهيافت متفاوت پيش مى‏نهد. رهيافت‏هايى كه نه از نوع آيه‏هاى پيامبرانه و نه فرمايشات شاهانه و نه مصوبات دفتر سياسى حزب‏اند. هنر، و به ويژه شعر، اين گونه با انسان‏ها روبرو نمى‏شود. مخاطب زيردستان نيستند تا موظف به انجام وظيفه شوند و به صورت انسان‏هاى مسخ شده درآيند كه سرلوحه‏ى زندگى‏شان "مأموريم و معذوريم" است. شاعر با شعر مخاطب را همدم و مونس و همنوع مى‏گيرد. شعر اگر رهيافتى را بنماياند آن را به مشورت مى‏نهد. اين رهيافت‏ها را بنگريم تا از فراى آن‏ها، شايد به رهيافت شعر برسيم.ابتدا در "پرنده مهاجر" مى‏خوانيم: ‌«... / تلنگرى بر جان خواب / تلنگرى بر نبض زمان / زمين دهان مى‏گشايد و آسمان درب / پس با من بيا / با من بخوان / از بدايت آغاز تا نهايت ايجاز.«سپس در "بيدار" مى‏خوانيم: ‌«... / مرا به بر بگير / نه در كنار / اى يار، / بيدار / مرا به بر بگير و ببر / تا بهارى ديگر.»و سرانجام در سومين رهيافت كه در "آرزو" آمده است، مى‏خوانيم: ‌«تنها راهى كه به دريات مى‏برد / نگاهى به گل سرخ / ديگر هيچ كجا نخواهى ايستاد / حتا برابر عشق.»يك نگاه به اين شعرها، كه مجموعا در سه دهه‏ى مختلف سروده شده‏اند و از دهه‏ى هفتاد تا نود مى‏آيند، ما را با رشد ذهنيت سراينده‏شان آشنا مى‏كند. "بيدار" در سال ١٩٧٩يا ١٣٥٧سروده شده است. رهيافت اول، سپردن خود به دست "يار" است. او يا شاعر را به بر مى‏گيرد و با بهار ديگر دوباره باز مى‏گرداند. ضعف اساسى اين نگاه در منفعل بودن نقش پيام‏دهنده است. خطكشى صرف با ظواهر سياست در اوضاع ملتهب و انقلابى، نشانه‏ى غفلت از جنبه‏هاى ديگر، از جمله فرهنگ و رفتار اجتماعى، در همزيستى و زندگى است. معلوم نيست كه آن يار، كه به صورت منجى تمام اميدهاى شاعر ما را به خود معطوف مى‏دارد، از پس اين وظيفه كلان برمى‏آيد؟ يك دهه بايد بگذرد تا شاعر در شعر پاسخى بدين پرسش دهد. در "آرزو" كه محصول دهه‏ى هشتاد است، سرخوردگى سراينده به مثابه عاقبت ناخوش آن دل بستن خوش‏خيالانه به يار، اين گونه بيان مى‏شود: ‌«ديگر هيچ كجا نخواهى ايستاد / حتا برابر عشق.»اين بى‏توجهى به عشق اما لحظه‏اى است. اگر چه شايد زمان اين لحظه بلند و يا كوتاه باشد. ايراد در خود عشق نيست و يا در دلبستگى شاعر به آن. چرا كه مگر سرودن بى عشق هم ممكن است؟ مسئله‏ى اساسى تحول رفتار و نقش شاعر است در رابطه با معشوق. در "پرنده مهاجر" اين تحول صورت مى‏گيرد و شاعر نقش پويا و فعالى براى خود منظور مى‏دارد. "پرنده مهاجر" كه در سال‏هاى نود سروده شده فراى مرزهاى شعرهاى قبلى مى‏رود. اين فرا رفتن هم در ذهنيت سراينده و هم در بازتاب ويژگى‏هاى شعر او بازتاب مى‏يابد. ذهنيت اين گونه تحول خود را اعلام مى‏دارد: ‌«.... / زمين دهان مى‏گشايد و آسمان درب / پس با من بيا / با من بخوان / از بدايت آغاز تا نهايت ايجاز.»سراينده نقش فعالى در برقرار كردن رابطه‏ى عشقى بر عهده مى‏گيرد. نقش فعالى كه حاصل خودآگاهى شاعر است. ديالكتيك درونى شعرها و رشدشان در گذر زمان، خبر از درگير بودن سراينده با همنوعان و جهان اطراف مى‏دهد. درگيرى كه دستاوردهايى براى "طرفين دعوا"، يعنى شاعر و جامعه دارد. در شعر اول شاعر با بخشى از حاكميت و تنها در حوزه‏ى سياسى با نقش مرد درگير مى‏شود. غفلت از حوزه‏هاى مهم فعاليت ديگرى نظير رفتار فرهنگى و آداب و رسوم اجتماعى، شاعر را به دام منفعل ماندن در عرصه‏ى ارتباطگيرى با "يار" مى‏كشد. شعر دوم به زير سؤال رفتن "يار" و آشناى با حوزه‏هاى در قبل ناديده را بيان مى‏دارد. در اين جا همچنين ديد شعر فراى مرزهاى "وطن" رفته و جهان را در چشم‏انداز خود قرار مى‏دهد. جايگزين شدن جهان به جاى وطن، فقط تبديل كمّى نيست. كيفيت نگاه در ديدن كليت بالا مى‏رود. سرانجام شعر سوم با گشودن بُعد ديگر، يعنى آسمان، فضاى شعرى را تكميل كرده است. و رفتن و ترانه خواندن - به مثابه ويژگى‏هاى برجسته‏ى انسانى كه تجربه‏ى غربت عمده‏ترين حوزه‏ى شناخت او را مى‏سازد - هم در سطح عمودى و هم در سطح افقى انجام مى‏گيرد. زمان به مثابه بُعدى از فضاى اثر هنرى، نيز سهم اساسى مى‏گيرد و از نظر دور نمى‏ماند. "از ابديت آغاز تا نهايت ايجاز" همچون از الفِ آغاز تا ىِ پايان، كه جهان نمادها و قراردادهاى زبانى ما را تشكيل مى‏دهند، تمام كليت زمان را در نظر مى‏گيرد.شهرزاد - كبرى امين سعيدى - تاكنون سه دفتر شعر و نثر آهنگين به دست انتشار سپرده است: "١- با تشنگى پير مى‏شويم"، "٢- توبا" و "٣- سلام آقا". او تا آن جا كه اطلاع و عقل نگارنده‏ى اين سطور قد مى‏دهد، يكى از مهم‏ترين شاعران سى - چهل سال اخير است كه در غريبه ماندن براى شعرخوانان ما و در غريب بودن خودش در جامعه‏ى ايرانيان، مسئله‏ى غربت را تشخصى فردى بخشيده است. او با همين سه دفتر شعر نشان مى‏دهد كه در گذار اين دهه‏هاى پرتلاطم زندگى ما بيكار ننشسته است. گذشت زمان را نردبانى ساخته و با هر شعر گامى بلند در شفاف ساختن خود و اطرافيان برداشته است. خودآگاهى او هم از آگاهى فمينيستى بهره مى‏گيرد - حتا اگر اين بهره‏گيرى به راحتى خودنمايى نكند - و هم از آگاهى زيبايى‏شناسى. اين توفيق، شايد بلاواسطه از تجربه‏هاى زندگى پيچيده و سخت او و نيز جدلى كه او با ارزش‏هاى حاكم چه در خود و چه با ديگران دارد، منتج مى‏شود. او شاعرى است كه عصيانش او را به بيرون چارچوب‏هاى "كسب و كار" شاعرانگى تبعيد كرده و براى شعرخوانان ما به صورت چهره‏اى ناشناخته باقى مانده است.----------*

-

اين مطلب براى بار نخست در نشريه‏ى نيمه ديگر، چاپ در ايالات متحده آمريكا، شماره ١٥/١٦پاييز و زمستان ١٣٧٠انتشار يافته است.

-

-
-

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!