گفتمان من(شاعرتروریست است)
نوشته:جمال جمعه – شاعر،مترجم وپژوهش گر عراقی
ترجمه:حمزه کوتی
1)
نوشتن دفاع ازخویشتن است به شکل هجوم،هجوم ضدنامعنا،رفتن به اندرون،بازگشتن به ژرفا،بازگشتن به اندرون صدف برای جلوگیری ازسنگ های دیگران،که نه به قلب می رسندونه به سر.
شعربازداشت کردن چشم خواننده دربرهه ای اندک برای خلیدن به قلب اش وشست وشوکردن مغزش به معنایی
دیگر،برای حیاتی که مادرنظرمی گیریم،برش می دهیم ونامگذاری می کنیم.معنایی ابداع شده که به قالبی که فرداانکارمی کنیم؛وابسته است.وآن رابانوشتن قالبی دیگرنقض میکنیم،که هموارساختن راه حیات رادرقلب
آنانی که فردابازداشت می کنیم؛ازسرمی گیرد.
شاعران خوب تروریست اند.شعربازداشتی همیشگی وشست وشوی مغزی است.
2)
شاعر،شاعردیگرراشادنمی کند.شاعران تروریست اندازجهاتی دیگر.ازدیگری پیش تاختن وکوتاه کردن ناخن واژه هایش.محدودکردن اثرگذاری متن اوبامتنی تکنیکی تروبااصابتی دقیق تردرموطن قلب.پیش تاختنی هرچه بشتاب تربرای صیدسرها.
شاعران کارگزاران آینده وجیره خواران گذشته اند،عنوان هایی درخشنده وسرآغازهایی مغناطیسی،طعمه هایی برای صیدعواطف آدمیان وبه چنگ آوردن آنان،پذیرفتن اجباری عقیده شعر(وآیاشعرراعقیده ای هست؟)
منتقدان دشمن شاعران اند.یابنده ی تله هاشان،خنثاگر مین های آنان،جاسوسان جنگ گروهک های متن ها،
برانگیزاننده ی آنان به آفرینش آنچه که ازتکه پنیرفریبنده تروازدینامیت برای هدف قراردادن مژه ی خوانندگان
وبرای به لرزه درآوردن زمین زیرعقیده هاشان وآنچه راکه قبول دارند؛سخت تر.
خواننده خوددربرابرسلاح کلمات ،بی سلاح است.
3)
نوشتن،نوشتن شعرباجدایی وجدانی وکلی ازموضوع آغازمی شود.لحظه ی بریدن کامل ازهستی وآنچه روزمره است.نقطه ی آغازین قلم برکاغذخودشکافی است دردیوارزمان برای به درآمدن هوای ابدیت وتنفس کردن ازآن به شکل سطرهایی.جاودانگی شعربه حجم شکاف این دیواروبه اندازه ی هوای تنفس شده ازابدیت وابسته است.
اگرشدوبه شکاف ورق،ورق زمان نگریستی ،توپی می بینی دردست های کودکی که درباغ های وقت بازی می کند.آن کودک توهستی وآن توپ،عقل است.
4)
الفبارمزهایی رازآگین است.کردوکارآن دردقت چیده شدنش نهفته است.درآمیزش کیمیایی خاص برای دگرگون
کردن مزاج راقصان برگردآتش.
شاعرخوب بدویت گرایی متمدن است ؛ساحری به معنایی دیگر.
5)
تاریکی محک بزرگی است برای چشم شاعر.محک آنچه درتاریکی می بیند.شاعران عادی ،شاعران روزند.
می بینندآنچه راکه دیگران می بینندوادعامی کنندکه دیده اند،اماکورنددردیدن تاریکی درون خود.هرچه شاعر
چشمان خودراازدیدن نورهمگانی دروغین بست،اندرون خودرابه وضوحی برترمی بیند.شاعراول نگرنده
تاریکی اول است.نگرنده بزرگ روزهابربال شب.ازنامرئی به مرئی رفتن،این است بازی شعر.شاعرهمزمان خواننده ونویسنده است.می خواندآنچه راکه می بیندومی نویسدبرای آنکه نمی بیند.شاعرتنهاانسانی است که چشمان گربه داردودرتاریکی می بیند.بگذاریدبنویسم وچراغ راروشن نکنید.
6)
شاعردربرابراشیاءچیزی نمی داند.سرمست به آنچه مست نمی کند.تدوین گرهیروگلیف چیزهایی که فراموش کردیم.غریزه نزداوعقلی تفسیرناشدنی است.آنچه دربرابرش رخ می نمایدازصدهاسال پیش درژرفایش نهان است.پس اوعارف است بدون یافتن علت.شاعرغیب نگری غریزی است.گمان برای اوناخدای عقل است.
7)
...وتروریست چنین است.ایدئولوژی هابرای اوکشف نثرگونه وکنداشیاءست.کندروی تسلیمی به سوی پذیرش آنچه اوبرآن است.قانون گذاری برای غریزه.رعبی افراطی .انگیزه ی یورش ناگهانی برای اوهمان ضربه ی شاعرانه ای است که هرآنچه زیرهفت تیراوست می لرزاند.وهرآنچه قانونی وازآن تهی شده به جنبش در می آورد.رؤیاوکردوکاراوبیرون آمدن ازقانون جماعت وتصاحب کردن استبدادگون احساسات آنان تاوقتی که اواملا
می کند.وتاوقتی که چشمانشان به لوله ی کلمات خیره است؛برای تغییردادن آنچه که می خواهیم ومی بینیم که
حق است.
آه ...ای گذرتندهواپیماها!
8)
کشف نورچگونه است؟
وچگونه است اوج گرفتن ازناخدایی ضدتو؟
این هاپرسش های شاعروتروریست است.
9)
زبان همزمان سپروسلاح است.سلاحی که برتومنفجرمی شود.وسپری که هردهانه ازآن تورابه شکستی می کشاند.تعامل بازبان ،تعامل استیلاگری وچیره گری است.هرکرنشی دربرابرآن عقب افتادن ازرهایی ازسلطه ی
آن است.بنده ی شیوه ی قدیمی شدن باشیوه ای دیگر.
مانیستیم مگرویران گراین شیوه.عصیان گربرسلطه.هرسلطه ای حتی اگرباماباشد.هرتفاهمی همراه باپیوندی سلطه گرانه خیانت به وظیفه ی شعروانقلابی گری آن است.سلطه ی زبان معادل سلطه ی دولت است.برماست که باآن قانونی رفتارکنیم وطبق قوانینش حرکت کنیم.وراه آن به اوضربه بزنیم.هرقانونی سرکوبی نهانی است.که ضدآن همدستی شده.به دست آوردن هربخش سست شده درگیره ی سرکوب گربرای رهاشدن وبازگشتن به میدان جنگ.بازی جنگ کک هایی که قلب راخون آلودمی کنندوتاحدمرگ آزارش می دهند.
کشتن،کشتن تن قدیمی خودغایت ووسیله است.باآنکه مادرطول حیاتش باخونش زندگی می کنیم .می بایدکه به تنی دیگروخونی دیگرانتقال یابیم.
10)
زبان ضدشاعراست تاوقتی که می نگرد.هرچه چشمانش وسعت یابدمی بیندکه اورابه بندمی کشاندوبال های پروازش رادرهم می شکند.زبان آگاهی چیزی نیست مگردرک گستردگی اختناقی است که انگشتگان اورا درهوای زبان-سلطه اصابت می کند. خود دشمن آن است.زیرا که دوست دیگری نیست. اصلاح کردن این دوست-
دشمن،بنده- سرور چگونه ممکن است. وچگونه است کوچک کردن او به ابعاد افقی که خود همزمان عمودی است؟
مسئله ازحدآموزش فرا نمی گذرد.مهارت یافتن دررهاشدن وفرود سریع، درتغییر جهت دادن ودوباره بازگشتن .مهارت تکنیکی ضامن چیره شدن است.
شناخت خودوسیله ای است برای چیره شدن.وچیره شدن خودنیرویی است که دگرگون می کند.
ابتکارزبانی بالاتراززبان به رؤیایی بالاترازنگاه وسعت می یابد.واین است هد ف:دگرگونه باش،خشمگین باش،
ضدجریان حرکت کن،پایداری کن ،پولادین باش،سوراخ کن.
11)
شعربسته های موادمنفجره است که انفجارشاعررادربردارند.وهرچه انگشتان شاعرواثرآن هاپنهان شود،انفجاربه شدیدترین وجه صورت می گیرد.زیرابه سروقلب نزدیک خواهدبودوزبان چیزی نیست جزیک بسته شکلات که درون آن بمبی ساعتی جاسازی شده است.قوت انفجارشعربه اندازه ی آن تکه ای است که لای
دندان هایش نهاده شده ودندان ها میله هایی برای بازداشت کردن زبان اند.ودهان چیزی نیست مگرسلولی انفرادی.
برآنان حمله بریم تاانفجارمادرجمجمه ها شان شنیده شود.
12)
اعتراف می کنم که اندکی دیوانه ام.شیفته ی تندشیرجه رفتن ویقه گرفتن.کودک درونم آزاداست؛واین باعث
می شودکه بسیاری ازکسان به من رشک ببرندودوستم نداشته باشند.آیادراین میا ن فاصله ای بین مجنون و
کودک هست؟
وجنون چیزی نیست مگراجازه نامه ای دائمی برای رفتن به بلنداها.وکودکی نیزچنین است.جنون اختیارعقل
خشوت گر است برای بازگشتن به کودکی.تصمیمی زیرکانه برای کشف آنچه خارج ازتقالیداست به شیوه ای غیرتقلیدی وبدون هرگونه پیروی.
شاعر،کودک وپیامبرومجنون است.ویابگوییم:رؤیای نبوت راه جنون راروشن می سازدتاشاعرکودک بازآید.
اعتراف می کنم که شاعران دیوانه اند.
13)
به جست وجوی حقیقت نباش .حقیقت خودبه سویت خواهدآمد.به جست وجوی باطل باش تاحقیقت رابنگری که چه سان به تونزدیک می شودهردم که دست خودرابرچیزی غیرازحق می نهی .حقیقت باطلی آراسته است.روشنایی مسخره ای که شیفته اش شده اند؛درست به سان روشنایی ماه.حق راجست وجونکن به گونه ای که باطل راازیادببری .حق زیردست توست وباطل بالای آن.به جست وجوی آن درادیان وعقایدونظریات نباش.که تمام حقایق موجوددرنظریات وعقایدناقص است.حقیقت مطلق تنهادرشعرنهان است.
14)
"نه":افسون شاعراست.ضدتباهی شعروسستی روح.واژه نامه ی نقض ونوآوری .دوشمشیرمتقاطع فرودآمده
برکلاهخودشاعر-تروریست ومرتبه ای درمقام نوشتن.
"نه": شُکی الکتریکی دراعصاب که تمامی اشیاء رادچارنوسان می کند.شاعرباآن همیشه بیداراست وچشمانش
پشت سروجلورامی نگرند.هرگونه خرسندی ازآنچه هستیم ؛سستی درعصب نوشتن است.خیانتی به متن هستن وهستن متن.
"آری"چیزی نیست مگررسوایی قلب وسرکوب شدن شورش درپادگان های روح.
چه زیباست که به تواشارت می کنند:این شاعری است که "نه"گفت.
15)
خودراباهیچ شاعری مقایسه نکن .خودراباآنچه بدان بازخواهی گشت ویاممکن است که بازگردی ،مقایسه کن.
ای شاعرتونیستی مگرخواننده ای که خودراناگزیردیدازنوشتن آنچه که دیگری توانایی نوشتن اش راندارد.
گردش گری دائمی درمستعمره های روح.طواف گری ازلی برگردنوراگرکه وهم باشد.
16)
ای شاعران!
هرشاخه ای که درخت راترک گفت تبری شدوآزادی ازبرای ببران است.
17)
بگذاریدبگذرم.من تندبادی بیتابم.
-
-