اثر
دفتری ويژه فرهنگ و نقد فرهنگ
Sunday
Louis Fürnberg
-
در پارک مونزا
-
Im Park von Monza
Louis Fürnberg
1957-1909
-
لوئیس فورنبرگ
برگرداننده: حسن واهب زاده

جنگلهای میهنم حالا به هنگام بدرود شعله می کشد،
دیگر پائیز هم خسته است، و تابستان
مدتهاست که بخواب رفته است.
اگر انگشت به تنۀ سپید سپیدار بزنی
لرزش سبکی پدیدار می شود
به قراری که درختان آلش قد خم می کنند
و بلوطها خیره خیره چشم به زمین می دوزند،
ولی نه با آن غرور سابق که در برابر تگرگ وباد
سماجت بخرج می دادند.
همه دلالت بر فرارسیدن پائیز می کند.
* * * *
میهنم را در این سحرگاه
از سوی رود مولدوا مه فرا می گیرد،
و شهر باستانی با هزاران برجهایش
قایم موشک بازی می کند و روز فرتوت
اگر گاه بیگاه شعله بکشد
با رنگهای تیره بر فراز کوه لورنتس
تور می بافد.
ببین آنچه را که پائیز آتش زده است
چگونه شعله وراست
و مشعل های رنگ برنگ چه سان برق می زنند.
هنوز اندکی گرما هست تا بدرود
بتدریج انجام گیرد و زیاد درد آور نباشد.
* * * * *
کنون در میهنم سراسر شب
چاهها هم زیرگوشی نجوا می کنند
و از حوضچۀ تنگشان ستارگانی که
جلوتر طلوع کرده اند سیراب می شوند
و بمانند باران نقره فام فرو می ریزند.

کنون در میهنم برگها جوانه می زنند
* * * *
]]
...بعد از ظهر طولانی است و من در پارک باستانی
در جادۀ بی انتها خواب می بینم،
آنجائی که تابستان با بطالت
بر روی بوته های درختان غار و بلوط
زیر نوری که بمانند گل شکفته می شود
خود را گرم می کند. آری تابستان بسان نیمروز
معمولا تنبل است، و شاید از رایحۀ مطبوع،
و رنگهای سنگین کاملا اشباع شده است.
او ارباب خوبی است، به چه دلیل حسود باشد،
این همه ثروت را با دودست هم
می تواند بر باد دهد. و ما
نمی توانیم اورا ولخرج بنامیم،
چرا که ثروتش لایتناهی است و از نو
انبار غله اش پر می شود اگر خالی شد.
این عنایتی است که بین او و طبیعت اتحاد مرئی
وجود دارد که با آن همزیستی می کند.
* * * *
زنبوران وزوز کنان در حال تاب خوردن
بر روی گلها و شبدر ها هستند
که در شیار درازی در حاشیه ی علفها
موج می زننند، وبر روی چمن
بوته های ماش وحشی آنچنان نفوذ می کنند
بمانند لکه های تابلوهای نقاشی آب رنگ.
سرخسها رشد می کنند و با ناخنهای
زرد وپژمردۀ خود روکاری دیوار را
تخریب می کنند.
در رگه های آبهای گل آلود که در بستر خاک رس،
سنگین و مارپیچی زمزمه کنان پیش می رود،
قورباغه ها نشسته اند و حرافی می کنند
و با خشم به دنبال پروانه های در حال پرواز
خیز بر می دارند، بهنگام تماس با دماغهایشان.
III
جنگل پارک مونزا درست بهمانسان
معطر است که پارکهای میهنم.
اینک گلۀ آهوان در میان درختان
ناگهان به دور و بر خیره می شوند.
مادر آهو چشمان هراسناکش را
به اطراف می چرخاند، خطر را احساس کرده
دو تک در می رود و فرزندان خود را
در پیشاپیش خود می راند.
از دورطنین خندۀ کودکان بلند می شود.
ای نمونه های همسایگی مشکل،
ای آهو بچگان، ای خوشبختی، ای نا آرامی،
ای مخلوقات زمینی!
* * * * *
آسمان، آنچنان با مهربانی بر فرازما

کشیده شده است که مرا وادار به رقصیدن می کند.
بخار آبی رنگ در نوسان است، و موسیقی
درسیلاب رنگارنگی است با ظرافت اسراف شده!
عطر ترانۀ پرندگان و پروانه ها و چمن
بر فراز تابستان بسان بخار در تبخیر است.

آه! تردید نکن، بازوهایت را برگشا!
پرواز کن! در ژرفای آن غوطه بخور!
همچون ملودی باش! برقص آی!
خروش شادی سر کن! وبسوز و با آن
زایل شو! و با چلچله ها به آن دور ها
پرواز کن! بر موج کیهان بمانند آه و بهم خوردن
بال باش! بسان بچه و پروانه و آهو کوچولو باش!

ای جشن زندگی! حتی اگر خوشی و اندوه
گاهی در هم آمیزند، اندوهت بالاخره
همچون دود زایل می شود و می رود.
نترس!
شادیت در پایان، شاهانه بزرگ می شود.
بهتر خواهد بود اگر عصای اندوهت را
در هم شکنی!
ببین! سایه هم نور است!
بپا خیز و حرکت کن!
دلسرد مباش! زندگی واپس نمی نشیند.
این هم عصیان است وقتی که دانه
پوستۀ خود را بر می شکند و از زمین
سر بیرون می آورد.
و همانطور آنهم عصیان است وقتی که
پرندگان به پرواز در می آیند!
همانطور که آهو جست می زند
و نوزاد فریاد می کشد!
همیشه پیروزی از آن اوست، از آن او،
از آن زندگی!

چگونه قلبت دستخوش شرم می شود
آخر هر ضربان آن برای ساعات جشن
خود را آرایش می دهد، و یخ
چگونه روحت را می پوشاند، وقتی که
آتش آن در شب قیرگون هم می درخشد؟

آه! از این پارک و از این پائیز گذر کن!
تسلی پیدا کن! تو هرگز نمی توانی
بازنده باشی!
اگر باد در هم بشکند بگذار قلبت به آرامی
پرواز بکند، وقتی که به حاشیۀ برگی چسبید
در جائی به دریای شاخ و برگهای فروریخته
فرو می نشیند.

کی می تواند سرشک از دیده ببارد؟ جز تو!
توئی که در لبهایت گل شادی
دیگر دارد شکوفه می کند.

-
--------------------------------------------------------------
-
-
-
-
-
-