شنبه
Mehdi Shad
شعر فارسى در دهه‏هاى شصت و هفتاد
مهدی استعدادی شاد
-
شعر را معمولا نه مثل شراب، كه سالانه برآورد و رده‏بندى مى‏شود، هر ده سال يك بار مى‏سنجند و دوره‏بندى مى‏كنند. چنانچه نمونه‏اش را در كتاب دو جلدى "شعر نو، از آغاز تا امروز" محمد حقوقى دیده­ایم؛ کتابی كه از سال 1301تا سال 1370را به هفت دهه‏ى شعرى تقسيم كرده و در هر دهه، نمونه‏هايى از سرايش شاعران شاخص‏اش را به دست داده است.اين گزينش شعر شاعران چه آنجايى كه بى‏غرضانه تدارك ديده مى‏شود (نمونه‏ى ياد شده از محمد حقوقى به سال 1371) و چه جايى كه غرض‏ورزى و تمايلات جرگه‏اى را مبناى تهيه خود دارد (مثلا انتخاب شعر از سوی مرتضى خاكى با عنوان "روشن‏تر از خاموشى" به سال 1368) بهانه‏ایى برای سنجش وضعيت شعر مى‏گردند.
آنهم وضعيتى كه در آخرين سال دهه‏ى هفتاد با شيوع رفتن شاعران چندى، بسيار شكننده و غمناك گشته است. از مرگ رحمانى تا نادرپور و از مرگ شاملو تا جلالى و مشيرى و... مى‏شنويم. در كنار اين همه فقدان جبران‏ناپذير، اينجا براى آن كه سنجشى از شعر فارسى‏ى دو دهه‏ى اخير را مصوّر كنيم، رسانه‏هاى متفاوتى را مى‏توان به خدمت گرفت.تابلوى نقاشى، يكى از اين رسانه‏ها است. رسانه­ای كه تصويرى از وضعيت شعرى مى‏تواند به دست دهد. آنهم وقتى هنرمندى مثالين بر صفحه‏ى كاغذ يا روى بوم، چهره‏هاى شاعران شاخص را همچون نمايندگان رگه‏ها و سبك‏هاى جذاب شعرى برنمايد. در اين رسانه، مخاطب با صحنه‏ى ثابتى روبرو است. مخاطب در تماشاى خود بر نيمرخهاى گوشه و كنار و بر رخسارهاى مركزى تابلو مى‏تواند مكث كند. قديمها چنين تابلوهايى را براى تزئين جلد کتاب گزينشهاى شعر معاصر استفاده مى‏كردند. یادتان هست؟ليكن آن ثبات صحنه‏ى تماشا، هنگامى كه از "قطار معروف تاريخ" همچون رسانه‏ى مصوّرسازى سنجش خود بهره بريم، ديگر برقرار نيست. چون هم حركت قطار مفروض و هم گردش تصاوير فيلم‏بردارى از آن، باعث تحرك صحنه‏ى تماشا مى‏شوند.در واقع با تغيير رسانه‏ ياد شده كه ما را از دنياى نقاشى به جهان سينما ‏كشاند، گزينش مناسب‏ترى نيز صورت مى‏گيرد. آنهم گزینشی براى نشان دادن تحولات و جريان‏يابى شعر فارسى که بعد از انقلاب 57 بوجود آمده است. در اینجا از يكسو، امكانات بيشتر صحنه‏ى متحرك فيلم نسبت به صفحه‏ى ثابت تابلو و از سوى ديگر، فضاهاى مختلف درونى و بيرونى قطار (از ايستگاهها تا واگنهاى درجه يك و دو) راوى شرح حال شعر معاصر را بر آن مى‏دارد كه از تمثيل "قطار تاريخ" بهره گيرد. البته ناگفته پيداست كه اين گزينش وامدار تلقى‏اى از زمان است كه حركت تاريخى را خطى و نه مثلا مارپيچى يا حلقوى مى‏بيند.بارى. قطار تاريخ، يعنى اين رسانه‏ى مصوّرسازى سنجش ما، به واقع كه از مراحل و رخدادهاى متفاوتى گذشته است. از جا به جايى در حاكميت سياسى و از سركوب مخالفان و جنگ هشت ساله گرفته تا شكل‏گيرى يك نومانكلاتورى جديد. نومانکلاتوری يعنى آن مفهومى كه ميلوان جيلاس براى توضيح قشر تازه به قدرت رسيده در نظامهاى فراگير برای حكمت سياسى آفريده است. در مقابل اين وضعيت، سرانجام به رخنمايى جنبش روشنفكرى و حضور مردم براى غلبه بر بیداد مى‏رسيم كه در دو دهه‏ى اخير فراگيرترين شكل استبداد، يعنى توتاليتاريسم مذهبى و تماميت‏خواهى فقيه را تجربه كردند. تجربه‏اى كه براى پاره‏اى از متفكران جهان همزمان است با آغاز دوران پسامدرن. وقتى نازيسم و استالينيسم به صورت آخرين تجربه‏هاى سياسى مدرنيته تفسير مى‏شوند. میشل فوکو دوران انقلاب 57 ایران را سرآغاز پُست مدرنیته خوانده است.حالا با اين همه رويداد و حادثه، طبيعى است كه شعر فارسى همچون ظرفِ مظروف انديشگرى ما بى‏تغيير نماند. اين نظام معرفتى ما، چه در پوست‏اندازیهاى خود و چه در نظارتى كه بر اوضاع و احوال داشته، گام به گام بازتابهاى متفاوتى را نمايان ساخته است. به هر حال شاعران در فرهنگ مردم همواره بسان دريچه‏اى تازه بر جهان مطرح بوده‏اند.در اين ميانه، يكى از دگرگونیهاى شعر فارسى دو دهه‏ى اخير همان پياده گشتن برخى از همسفران و امحاى بعضى از سبكهاى سرايش بوده است. در حالى كه تازه واردانى به قطار مى‏رسند و شكلهاى بيان جديدشان جلوه‏گر مى‏شود.اينجا اما پياده گشتن و امحاء به معناى مرگ و زندگى ظاهرى شاعران سوار قطار نيست. چه بسا كه برخى مثل فروغ فرخزاد يا سهراب سپهرى به رغم مرگ زودرس‏شان، در اين دو دهه نه تنها در قطار ياد شده رهسپار بوده و شعرشان موضوع توجه و قرائت بسياران شده، بلكه حتا به دريافت كوپه‏هاى اختصاصى نيز رسيده‏اند. تاثیرشان حتا در سینمای ایرانی امروز که به شهرت جهانی رسیده، هویدا است.امحا و پياده گشتن، در واقع، آن قرعه‏ى بد و ناگوارى است كه نصيب همنوايان حاكميت جديد مى‏شود و آنان را از اقبال همراهى با جريان شعر و شاعرانى كه نه با قدرت بل بر آنند، محروم مى‏كند. نمونه‏اى از اين بداقبالان جا مانده، طاهره صفارزاده است كه در دهه‏ى پنجاه و در دوره‏اى كه از تداوم سرايش فروغ جوانمرگ خبرى نبود، همچون اميدى براى آتيه شعر مدرن مطرح گشت. نام او را گزينه‏ها و تاريخچه‏هاى شعر آن دوره ثبت كرده‏اند. صفارزاده در جريان انقلاب و با آن تمايل همنوايانه با قدرتمداران كه دورى از بدعت و بدايع شاعران مدرن است، به خيل سرايندگان رنگ‏پريده و حيف و ميل شده‏اى چون مهرداد اوستا، على معلم و موسوى گرمارودى پيوست و محو شد. بر همين گردونه، سرنوشت برخى ديگر اينگونه رقم خورد كه در تركيبى از عافيت‏طلبى و مصلحت‏انديشى با تغيير روش و شيوه‏ى سرايش از قطار مذكور بازماندند. نمونه‏اى از اين "عاقبت به خيرى" را در نزد شهريارها، كدكنى‏ها و سايه‏ها مى‏توان بازيافت. افزوده بر اين كه سايه (هوشنگ ابتهاج) با تمايلات حزبى خود در توجيه بيداد قدرت نوخاسته كه كشاكش يك قرنى سنت و تجدد را براى دوره‏اى به نفع ارتجاع حاكم حل كرد، با شاعرى چون سياوش كسرايى هم سرنوشت مى‏شود و دور از نبض تپنده و پوياى شعر مدرن و تحولات نگرشى‏اش در حاشيه توجه‏ها مى‏ماند.نقطه‏ى مقابل اينان كه با تمايز شعر و قدرت خط كشى مى‏شود، در واقع شاعرانى هستند كه به رغم اعمال سانسور و تلاش حاكميت براى حذف‏شان از عرصه‏ى فرهنگ و اجتماعيات بيش از پيش در حيات شعرى مطرح مى‏گردند. شاملو، بهبهانى، نادرپور و خويى، نمونه‏هايى براى چنين همايشى هستند كه شايد اينجا و آنجا به لحاظ سليقه­های زيبايى‏شناسيك خود حتا در برابر هم قرار گيرند، ولى با هم سوار رسانه‏ى مورد نظر ما، يعنى قطار شعر مدرن فارسى، به پيش تاخته‏اند. البته براى اولين بار اين پيشتازى شاعرانگی فقط به درون ايران خلاصه نشده و در خارج از كشورنیز، سرایش تبعيديان و مهاجران ايرانى را در بر داشته است.بهر حال در دو دهه‏ى ياد شده هنوز شرايط ايده‏آل هنر براى هنر مهيا نبوده تا ارزشگذارى هنرى بى‏نياز از مشاهده اجتماعيات موجود در سرايش و شعر باشد. همان مسائل اجتماعی كه هنر و شعر ما را به واكنش برمى‏انگيختند.
بخشى از رشد نقد و سنجش ادبى ما هم از بررسى اين انگيزش قوام و نیرو گرفته است. بدين ترتيب چهره‏هاى ياد شده با حضور برجسته‏اى كه ناشى از ارزش‏آفرينى فرهنگى، جرأت هماورد اجتماعى و تلاش مطبوعاتى بوده است، نشان ‏داده­اند که قطار شعر فارسى فقط بر مسير دستاوردهاى فنى زبان و ابتكارات سبك سرايش، يعنى آنچه در تحولات زيبايى‏شناسيك خلاصه مى‏شود، جلو نرفته است. اشعار پُر طرفدارى چون "در اين بن‏بست" شاملو، "آه عشق ورزيدم با چگونه حيوانى" بهبهانى و "نوروزانه" اسماعيل خويى گواهى چنين مدعايى هستند.اشاره‏ى ضمنى اين نكته‏ى ياد شده بدين امر است كه يكى از دگرگونیهاى مهم در دو دهه‏ى اخير در جاهايى حادث شده كه قول و قرار بر سر نوآوریهاى گروهى در سبك سرايش و بدعتهاى تازه در كاربرد فنى زبان شعر بوده است. جنبشهاى آوانگارد واقعى يا خود پنداشته‏ى شعر فارسى پيش از انقلاب 57كه به گرايش‏هاى "موج نو"، "شعر حجم" و "شعر ناب" معروف شدند، پس از انقلاب، ديگر همچون همايشى نظرى و سرايشى از گروهبندى شاعران مطرح نبوده­اند. احمدرضا احمدى و رؤيايى و آتشى كه از عناصر مطرح آن گروهبندى‏هاى ياد شده بودند، پس از انقلاب فقط به صورت فردى و كمابيش رُخنمايى كرده‏اند.آنچه در اين سالها با عنوان "شعر گفتارى" گروهى از شاعران جوان‏تر را با خود به ميدان آورده، به صورت آگاهى نهفته در واكنش به جريانهاى مسلط شعرى به تدريج نطفه بسته و رشد كرده است. از آنجا كه يكى از ويژگیهاى "شعر گفتارى" تمايلش به زبان عادى و محاوره است و شاعرش با زبان شعرى خاص خود مشخص نمى‏شود، معيارهاى ديگرى را براى شناخت شاخصان اين عرصه مى‏طلبد كه هنوز آنچنان كه بايد نقد ادبى ما بدان نپرداخته است. اين گرايش شعرى كه به تدريج در دهه‏ى هفتاد به موضوعى براى توجه و نگرش بدل گشته، در دهه‏ى آينده توضيحاتى را باعث خواهد شد. نقد ادبى ما با اتكا به اين تاريخچه‏ها و گزينشهاى قبلى و معاصر، مثل "تاريخ تحليلى شعر" لنگرودى يا "هزار و يك شعر" سپانلو و با در نظر گرفتن متون نقد و سنجشى، مثل "چرا شاعر نيمايى نيستم" براهنى يا "در ستايش شعر سكوت" زنده‏ياد هوشنگ گلشيرى، به پاى اين امر مهم خواهد رفت.×حالا پس از مقدمه‏ى مختصر پيرامون وضعيت شعر و شاعرى پس از 57سراغ نمونه‏هايى مشخص از سرايش و نقد آن دو دهه‏ى اخير برويم. يكى از مهم‏ترين دفاتر شعر پس از انقلاب 57مجموعه‏ى شعرى از احمد شاملو است با نام "مدايح بى‏صله". اين كتاب تاكنون در دو مكان مختلف خارج و داخل ايران به چاپ رسيده است: بار نخست در سوئد، به سال 1371یا 1992 ميلادى) و بار دوم در تهران به سال 1378یا1999 ميلادى.نگارنده‏ى اين سطور پيش از اين (به هنگام چاپ اول) اين كتاب را در مقاله‏اى با نام "سروده‏هاى پر ارج" (نشريه آرش، شماره 24 چاپ پاريس) بررسى كرده و آن را در زمره‏ى ادبيات تبعيدى شمرده است. اين برآورد اثر هم به دليل ناهمنوايى اشعارش با گفتار رسمى و تقابل با ايده‏هاى حاكم است و هم به خاطر تلاشى است كه شاعرش براى ایجاد گفتمان ناخشنودان از وضعيت حاكم مى‏كند. به واقع احمد شاملو يكى از روشنفكران و انديشگران نادر جامعه ايرانى بوده كه امكان و توانايى ايجاد ديسكورس (گفتمان) را داشته است. البته در بازبينى و تکمیل مطلب قبلى خود كه در كتاب "شاعران و پاسخ زمانه" انتشار يافته، در ميان نگرشهاى كنكاشگر در آثار شاملو نه دنبال يافتن نشانه‏هاى "زبان آركائيك" ،كه برخى را به انحراف در بازشناسى جايگاه شاعر كشانده است، بلكه در پى سنجش مشروعيت حماسه‏سرايى و نقد دريافت شاملو از مفهوم حماسه در شعر امروزى بوده‏ام.اكنون در پس درگذشت شاملوى شاعر، كه همچون شخصيتى بارز در شعر امروزى فرهنگ ملى برباليده است، بى‏مورد نيست اگر هنگام نگاه به شعر فارسى‏ى پس از انقلاب سراغ آن مجموعه شعرهاى ياد شده را بگيريم و تورقى در دو چاپ مختلف آن داشته باشيم.در نخستين گام تورق و قياس در چاپ مختلف كه از نگاه به فهرست عناوين شروع مى‏شود، به جز وجود دو رسم‏الخط متفاوت، يك جا به جايى نيز مشخص است.
در چاپ نخست، شعرى با عنوان "گزارش" را در برابر داريم كه در چاپ دوم خبرى از آن نيست و به جاى آن شعرى با نام "اين صدا" آمده است.شعر "گزارش" در كتاب ياد شده، ص 80 ،به قرار ذيل است: »حمالانِ پوچى / مرزهاى دشوار تحمل را شكستند. / - تكبير برادران! / همسرايانِ وحدت / با حنجره‏هاى بى‏اعتقادى / حماسه‏هاى ايمان خواندند. / - تكبير برادران! / كودكانِ شكوفه / فسانه‏ى دوزخ را تجربه كردند. / - تكبير برادران! /... / ما با نگاه ناباور / فاجعه را تاب آورديم. / هيچ كس برادر خطاب‏مان نكرد / و به تشجيع ما تكبير برنياورد/ / تنهايى را تاب آورديم و خاموشى را، / و در اعماق خاكستر / مى‏تپيم/« شاملو شعر خود را كه به تاريخ 63/9/12است، به پروين و ابوالحسن ونده‏ور هديه كرده كه خوش به حال‏شان! پيش از آن كه درنگى در شعر "گزارش" كنيم و تقابل‏هاى عناصر آن را هم چون موتور تحرك فهم و دريافت شهر مورد نظر گيريم، شعر "اين صدا" را كه در چاپ دوم به جاى شعر "گزارش" نشسته و در واقع آن متن پيشينى را تكميل كرده است، مى‏خوانيم: »اين صدا / ديگر / آواز آن پرنده‏ى آتشين نيز نيست / كه خود از نخست‏اش باور نمى‏داشتيم - / آهن / اكنون / نِشترِ نفرتى شده است / كه دردِ حقارت‏اش را / در گلوگاهِ تو مى‏كاود. / / اين ژيغ ژيغِ سينه‏دَر / ديگر / آوازِ آن غلتكِ بى‏افسار نيز نيست / كه خود از نخست‏اش باور نمى‏داشتم - / غلتكِ كج پيچ / اكنون / در هم شكننده‏ى برده‏گانى شده است / كه روزى / با چشمانِ بربسته / به حركت / نيروى‏اش داده‏اند.« كتاب ياد شده، ص 77. اين شعر برخلاف شعر قبلى تاريخى را با خود ندارد و گويا بايستى ادامه يا تكميلى شعر "گزارش" تلقى و خوانده شود.و اما آخرين نكته‏اى كه از قياس ميان دو چاپ ذكر شده مى‏ماند در بخش توضيحات است. چنانچه از كتاب دومى توضيح شعر "پيغام" كه در كتاب چاپ نخست آمده، حذف شده است. در آن توضيح سرايش شعر "پيغام"، شاملو اشاره‏هايى به كشتار انسانهايى چون توماج، مخدوم، واحدى و جرجانى (انقلابيون تركمنى) كاك فؤاد (مبارز كرد) و سعيد سلطانپور (شاعر و كارگردان تئاتر) دارد و شعر را به خاطره‏ى بلند آنان تقديم كرده است.بارى. دقت در همين دو شعر ياد شده از احمد شاملو كه تجربه‏ى شاعر از زمانه‏ى خود را بازتاب مى‏بخشد، مخاطب را به بحث مهمى در دنياى نقد ادبى و نظريه ادبيات مى‏كشاند. اين بحث بر سر توانايى شعر در سده‏ى بيستم درگرفت. اين كه با تجربه‏ى نازيسم آلمانى (يعنى يكى از بازنمودهاى توتاليتاريسم در قرن قبلى) ديگر امكانى براى سرايش نيست. مبتكر اين بحث، فيلسوف آلمانى تئودور آدورنو بود. او با اشاره به كشتار و قتل‏عامهاى اتفاق افتاده در دهه‏هاى نيمه اول سده‏ى پيش، وجدان آدمى را چنان خدشه‏دار و مجروح و موقعيت انسانى را چنان ذلت‏بار و فروپاشيده مى‏ديد كه ديگر توان سرايش و سرودنى را نامتصور مى‏دانست. البته در رد نظريه‏ى آدورنو، بسيارى از جمله شاعرانى چون پل سلان به پاسخ برآمدند.در واقع آن دو شعر ياد شده از شاملو را در متن همين بحث ياد شده بايد در نظر گرفت و آنها را چون پاسخى در دفاع از توانايى سرايش و شعر در بازتاب تجربه‏ى استبداد خودكامه بازخوانى كرد. چون تمام عناصر عمده‏ى توتاليتاريسم تجربه شده در ايران اين دو دهه در دو شعر شاملو بازتاب يافته‏اند و شاعر در حاشيه خواندن مستقيم و ضمنى آن عناصر به اسم خودشان به پاسخ تجربه‏ى خويش نيز برآمده است.در شعر "گزارش" به طور ويژه و ساير شعرهاى "مدايح بى‏صله" به طور عمده، شاملو از تجربه‏ى خود همچون ناظرى آگاه بر روند وقايع مى‏گويد. اين گفتن و انتقال تجربه، تمام "تأملات پيرامون شعر" را كه بى‏اعتنا از كنارش مى‏گذرند، دچار كمبود مى‏سازد. چنان چه اين نقصان را در انديشه‏ورزى متفكران معاصرمان (عناصرى چون بابك احمدى يا مراد فرهادپور) مى‏توان باز يافت. چه نگرش بابك احمدى كه (در كتاب بررسى "تذكره اولياى عطار") اشاره‏هاى گذرا و از دور به نام و سرايش شاملو مى‏كند، و چه نكته‏بينى مراد فرهادپور كه (در كتاب "عقل افسرده" و در مقاله‏ى "تأملاتى در باب شعر") در حين پرداختن به بحث آدورنو و سلان بى‏تفاوت و بى‏توجه به سرايش شاملو در اين دو دهه مى‏ماند كه جوابهاى مشخصى به آن بحث دارد، خبر از آن كمبود ياد شده مى‏دهند.هر بازخوانى از آن دو شعر ياد شده‏ى شاملو، مخاطب را با تصوير خودكامگى تجربه شده پس از انقلاب روبرو مى‏سازد. تصويرى تشكيل شده از اجزاء آن نظام فراگير كه در رابطه‏ى توده‏ى انبوه مردم مجذوب شده و رهبر فرهمندى ساخته شده است و با زبانى اختصارى و محدود تكلم مى‏كند. شاملو از راز و رمز اين زبان فروكاهيده شده به شعارهاى پوچ و توخالى كه تنها به كار تهييج مى‏آيد تا سيلى مضطرب و دهشتناك به راه اندازند، پرده برمى‏گيرد. او دو سوى اين به اصطلاح "گفت و گوى اجتماعى" را كه در واقع فرمان رهبر و حرف‏شنوى عوام است، افشا مى‏نمايد. مفهوم كليدى تشجيع، در شعر "گزارش"، كه به معناى جرأت بخشيدن و قوت دل دادن است، در كاركرد نادرست اجتماعى خود همچون نشانه‏اى ميان دال و مدلول سرگردان مى‏ماند. در يك سو، توده فريب خورده‏ى جهل خويش و تحميق فريفتارى رهبريت است و در سوى ديگر، تكبيرى كه اين دو سوى رابطه گيرنده و فرستنده را فعال مى‏كند. شعر "گزارش"، در همان بند اول خود، اين مجموعه را كه زير ساخت نظام خودكامه است در برابر دگرانديشانى قرار مى‏دهد كه با عنوان "كودكانِ شكوفه" مطرح مى‏شوند. كسانى كه به فضای تجربه‏ى "افسانه‏ى دوزخ" وارد مى‏شوند كه چون نمايشى در زندگى واقعى با بازيگرانى چون "حمالان پوچى" و "همسرايان وحدت" به اجرا درآمده است. شاملو خود را همچون تنى از جمع شاهدان و قربانيان توأمان مى‏سرايد كه "در اعماق خاكستر" با تاب آوردن به زندگى‏اى ادامه مى‏دهند كه بر خودكامگى نظام چيره خواهد شد. اين اميدوارى نهايى در شعر اول را آن "غلتكِ كج پيچ" در شعر دومى تأييد و تأكيد مى‏بخشد كه با تلف كردن محركان خود از پاى خواهد ايستاد. رهبری که دسته دسته از هواداران خود را تلف می­کند. همين جا رهنمود شاعر، خود را عريان مى‏سازد كه چيزى جز امتناع از همراهى با "غلتكِ كج پيچ" نيست. شعر شاملو در مقابل تحميلات اجتماعيات كه در زبان سياسى تبليغات خودكامگى بيان مى‏شود، به واكنش تن زدن از مقابله در زبان سياسيون حاكم برمى‏آيد و عرصه زبانى متفاوت از زبان رسمى، يعنى "كتاب كوچه" و نه لسان حوزه‏اى و لحن موعظه و نيايش را برمى‏گزيند.
شايد اين عملكرد را كه شعر شاملو تعریف می­کند و بيان مى‏دارد، مبارزه‏ى "غير سياسى" و فرهنگى با سياست‏مداران وقت نام نهاد. مبارزه­ای كه براى پيروزى خود دنبال روزنه‏ها و دريچه‏هاى تازه گشته است تا از اين مخمصه‏ى تاريخى به در آييم. و شاملو شاعرى بوده كه، در کناردهه‏ها قطارسوارى، در دو دهه اخير نیز همچون لوكوموتيورانی افسانه‏اى در بلند و كوتاهى آهنگ سرعت قطار شعر ما دست داشته است.
-
3نوامبر 2000
-
-




-


-


-


2 Comments:
Anonymous ناشناس said...
naghdi bar in maghaaleh ra dar injaa bekhaanid:
http://www.dingdaang.com/article.aspx?id=160

Anonymous ناشناس said...
سایتی که برای نقد این مقاله گذاشته شده در حال حاضر در دسترس نیست سایت دیگری رو سراغ ندارید؟؟

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!