گرایش جنسی صادق هدایت
نوشته نسیم
-
روانکاوی ادبی آنطور که بايد و شايد، هنوز در کشور ما جا نيفتاده است. من روانکاو ادبی نيستم، اما به مطالعه در اين زمينه علاقمندم و می دانم که برای پژوهش و تفحص در جان و روان يک نويسنده، علاوه بر تسلط به علم روانشناسی و روان پزشکی، آشنائی با سبک های مختلف ادبی، آثار نويسندگان و ادبيات جهانی نيز لازم است. همچنين کمی شهامت نيز بايد داشت. بنا به آنچه گفته شد نوشته زير روانکاوی شخصيت صادق هدايت از طريق آثار او نيست، بلکه می خواهم "از ظن خود" يار هدايت شوم و برداشت شخصی خودم را با شما قسمت کنم. نوشته ها در باره هدايت کم نيستند و کتابهای زيادی در تحليل نوشته های او، بخصوص " بوف کور" نگاشته شده اند. در اينجا من از همه آنها می گذرم و فقط به کتاب " آشنائی با صادق هدايت" نوشته م. ف. فرزانه، چاپ دوم - نشرمرکز بسنده می کنم. کتاب آقای فرزانه از آن رو اعتبار بيشتری دارد که ايشان آشنائی و دوستی خيلی نزديک و طولانی با هدايت داشته است و از طريق کتابش، خواننده با نکات تازه و ناگفته ای از گوشه های زندگی و روحيه هدايت آشنا می شود. البته طبق يادداشت ناشر، نسخه چاپ مرکز با نسخه اصلی کتاب که اولين بار در پاريس منتشر شده، تفاوتهايی دارد اما من امکان دسترسی به آن را ندارم. آشنائی فرزانه با هدايت در شرايطی صورت می گيرد که هدايت يک نويسنده ومعروف است و فرزانه يک پسر جوان هفده ساله محصل دبيرستانی. فرزانه اولين بار، هدايت را در رستوران " پرنده آبی" در ظلع شرقی ميدان فردوسی ملاقات می کند. اين ملاقات را آقای گوهرين ( مولوی شناس، درويش مسلک، روشنفکر و آزاد انديشی که انگليسی را خوب می داند) ترتيب می دهد. هدايت در همان اولين ديدار " ضمن اينکه طرف صحبتش آقای گوهرين بود، اما زير چشمی نگاههای سريعی به قيافه من انداخت." ( ص. 29 کتاب)بعد از آن اولين ملاقات، هدايت با فرزانه و گوهرين در خانه خود هدايت اتفاق می افتد و هدايت کتابهای نويسندگان زير را به فرزانه جوان معرفی می کند: کافکا، کالدول، اشتين بک، سارتر، کامو، ويرجينيا وولف، سامرست موام و جويس. مدنی بعد، وقتی فرزانه برای اولين بار به تنهايی به خانه هدايت می رود، مصدری که در را باز می کند، می گويد که " صادق خان منزل نيست." حال آنکه فرزانه هدايت را از پشت پنجره می بيند.(ص.39)از نويسندگان فوق، ويرجينيا وولف يک نويسنده لزبين انگليسی است و کافکا هيچوقت ازدواج نکرد و در باره گرايش جنسی او حديثهای فراوانی بر زبانها است. آشنائی فرزانه و هدايت بيشتر ميشود تا جائی که هدايت از فرزانه می خواهد که از خانه اجازه بگيرد که دير به منزل برود تا بتواند با هدايت به تئاتر برود. حسن قائميان ( در جمع دوستان معروف به ملولی- که همجنسگرا هم هست) و از دوستان صادق هدايت، در موقع آنتراکتتئاتر" سرباز شکلاتی" برناردشاو، هدايت و فرزانه را با هم می بيند. اين اولين ديدار قائميان با فرزانه است. در همانجا قائميان شروع به مدح و تمجيد از فرزانه می کند و فرزانه می نويسد " من هم شنيده بودم که قائميان اهل غلام بارگی ( همجنسخواه) است" (ص.43)در پايان نمايش تئاتر، قائميان دوباره نزد آنها می آيد و پيشنهاد می کند که با هم به بار " ماسکوت" بروند ولی هدايت فرزانه را به خانه می فرستد(ص.43)( و خودش با قائميان می رود.؟؟؟؟)دوستان و همکلاسيهای فرزانه جوان از روابط فرزانه و اينکه توانسته با يک نويسنده مشهور رفت و آمد داشته باشد، داستانها میسرایند و می گويند " هدايت بچه باز است و حالا بند کرده به فرزانه." (ص. 44) فرزانه بعد از ديپلم گرفتن و آشنائی بيشتر با هدايت، بالاخره دل به دريا می زند و از هدايت می پرسد" بعضی از رفقا می گويند که شما با زنها ميانه خوبی نداريد."(ص.48) و بعد از هدايت می خواهد که يک قرار ملاقات با دختر حاج آقا حسين ملک (که خواهرش همکلاسی فرزانه در انستيتوی فرانسه است) بگذارد.(ص.48). هدايت به سئوال فرزانه در باره ميانه با زن ها جواب مستقيم نمی دهد اما حاظر می شود با دختر حاج آقا حسين ملاقات کند آنهم در يک کافه و نه در خانه خود هدايت و دليلش را اينطور توضيح می دهد" مادرم از ترس اينکه مبادا عشق پيری پدرم بجنبد، حتی کلفتهايی که انتخاب ميکند هم بايد کور و کچل باشند."پس مادر هدايت از جنبه روابط پسر خودش (صادق هدايت) با دختران و زنان خيالش امن بوده و می دانسته که " اهل اينکارها نيست" و ترسش اين بوده که شوهرش (پدر هدايت) به دختره گوشه چشمی بيندازد. بهر حال کافه نادری بعنوان محل ملاقات تعيين ميشود و جالب اينکه در زمان حکومت پادشاهی پهلوی کافه نادری پاتوق غير علنی همجنسگرايان تهرانی بوده است( بقول يکی از همجنسگرايان مسن تهرانی که او را می شناسم). بهر رو، فرزانه می خواهد از هدايت جوابی در باره " ميانه صادق هدايت با زنها" داشته باشد، پس دوباره به او رو می کند و می پرسد " عقيده شما راجع به هموسکشواليته چيست و چه فکر می کنيد؟"(ص.49) جواب هدايت: " بنده چه فکر می کنم؟ از شکسپير گرفته تا خواجه..... همه ایشان اينکاره بوده اند. حيوانات هم اينکاره اند، سگ، خر....طبيعت اينجوری است. گيرم در اينجا معنی همه چيز عوض ميشود. اين جا طبيعت هم تغيير ماهيت می دهد. مردها برای اينکه جلو سر و همسر مرد حساب بشوند، خودشان را می زنند به بچه بازی.Selection naturelleغير از عشق است. برای مردهای اينجا بنداز، مردی حساب ميشود..... و اسمش را ميگذارند نظربازی. آنوقت آنهائيشان که اصولآ، بيولوژيکمان اين کاره اند، جانماز آب میکشند...... زيبائی پسنديدن ربطی به زن و مرد بودن ندارد. آدم قشنگ قشنگ است، اين حساب استتيک است نه......حيوانی..... خودشان هزار و يک جور فسق و فجور دارند و جانماز آب می کشند، ولی وای به وقتی که بشنوند نوابغ همه هموسکسوئل بوده اند. همه اشان ميخواهند ادای اسکار وايلد و ژان کوکتو و (آندره) ژيد را در بياورند..... آدميزاد همه جور هست. مثل حيوانات، گيرم واسه ی آدم عامی جز آنچه اخلاق يادشان داده چيزی وجود ندارد. اما اين که سند نمی شود." (ص.50-49)خواننده اينجا متوجه می شود که صادق هدايت در آن روزها نويسندگان همجنسگرای عصر خود را خوب می شناخته و گرايش جنسی آنها را ميدانسته است. بخصوص که در غرب اين نويسندگان از جمله پيشگامان نهضت آزاديخواهی همجنسگرايان بشمار می روند. نويسندگانی همچون اسکار وايلد، آندره ژيد، پروست و ژان کوکتو.( حدود دهسال پيش وقتی تصادفی با يک نويسنده نيمه معروف آشنا شدم و بعد از مدتی بيشتر خودمانی شديم، طرف گرايش به همجنسخواهی خود را با هزاران حرف و اشاره بيان ميکرد اما از گفتن علنی موضوع پرهيز داشت تا بعد از چندين ماه آشنائی فرصتی پيش آمد و با هم تنها شديم. به طرف اعلام کردم که من با همجنسگرايی مخالفتی ندارم و با زبان بی زبانی به طرف حالی کردم که ميدانم که همجنسگراست. اما اين نويسنده بدون اينکه گرايش جنسی خود را نفی کند، درست همان حرفهای هدايت به فرزانه در باره هنر استتيک و قشنگی و... را به خود من ميگفت و من هم ديگر اصرار نکردم- بگذريم.)بهر حال فرزانه جوان و کنجکاو از هدايت می پرسد " آيا در اينباره کتابی داريد که بدهيد من بخوانم؟" و هدايت جواب می دهد " کتاب؟ از کجايش ميخواهی شروع کنی؟ از فرويد؟ از عرشفيلد؟ از ژيد؟ از پسيکوپاتيا سکسواليس؟ از کجا؟...." (ص.50) هدايت بعدآ بلند ميشود و چندين کتاب از قفسه در آورده جلو فرزانه می گذارد. فرزانه سه تا را انتخاب می کند و هدايت ميگويد " غير ازCorydonژيد، آن دوتا حرفشان در باره هموسکسواليته نيست. فقط چشم و گوش آدم را باز می کنند که مسائل آدميزاد را با اخلاقيات قاطی نکند"(ص.50) و در همانجا رو به فرزانه می گويد " بهر حال خاصيت خواندن اين کتابها اين است که اقلآ از عقايد کلثوم ننه دفاع نکنی، مسئله را روشن تر ببينی يا درستر بگويم حرفهای احمقانه را کمتر قبول کنی و قدری پی عقل و منطق بروی."فرزانه کتابها را ميگيرد و با خود می برد که بخواند. بعدآ وقتی فرزانه کتابها را بر ميگرداند و ميگويد کوريدون آندره ژيد ( موضوع کتاب همجنسگرايی است) را نپسنديده، هدايت جواب می دهد " از قرار معلوم زن و بچه ای به هم خواهی زد....(ص.51)
-
-
به عبارتی هدایت به این نتیجه می رسد که فرزانه خالی از هرگونه گرایش به همجنسگرایی است. هدایت کتاب مسعود فرزاد که در لندن نوشته و برای او (هدایت) ارسال شده را هم به فرزانه می دهد که بخواند. عنوان کتاب: «قضیه نجیبه خاتون» می باشد و داستان خانمی است که در لندن یک مرد انگلیسی او را بلند می کند و وقتی او را به اتاق خودش می برد، نجیبه خاتون متوجه می شود که آن شخص زن است، نه مرد. (یک داستان لزبینی و سرگذشت زن لزبینی است که برای فرار از فشار جنسی خود زن های خیابانی را بلند می کند و به عشق بازی با آنها می پردازد.) ( احتمالاً این اولین داستان مدرن فارسی در باره همجنسگرایی و زنان لزبین در ادبیات فارسی است که متاسفانه در دسترس نیست).
این را هم اضافه کنم که به گفته ی هدایت، کتاب « وغ وغ ساهاب» را هدایت و مسعود فرزاد با هم نوشته اند.(ص.57)
هدایت کتاب «یعقوب و برادرانش» نوشته توماس مان را می خواند و آن را به فرزانه هم می دهد. توماس مان نویسنده معروفی است که نتوانست گرایش همجنسگرایی خودش را قبول کند و ازدواج کرد، اما «مرگ در ونیز» (داستان عشق مردی مسن با پسری جوان) را نوشته و قصه عشق و عاشقی خود توماس مان با پسران جوان زبانزد خاص و عام است و در کتاب هایش موج می زند.(1)
می دانیم که توماس مان، اسکار وایلد، آندره ژید، پروست، کوکتو و… از نویسندگان معروف، همه از پیشگامان نهضت آزادیخواهی همجنسگرایان اروپا بوده اند. در زمان آنها، همجنسگرایی در اروپا کماکان ممنوع بود و تقبیح شده، چه برسد به ایران خودمان که همجنسخواهی هنوز یک تابوست.
فرزانه بعد از گرفتن دیپلم برای ادامه تحصیل به فرانسه می رود و مدت کوتاهی بعد از رفتن فرزانه، هدایت هم راهی فرانسه می شود. دو روز بعد از ورود هدایت به پاریس، فرزانه و هدایت قرار شام می گذارند. برای یافتن محل مناسب برای شام با هم صحبت می کنند و آخرش فرزانه می پرسد: « پس کجا برویم؟» و هدایت جواب می دهد: « یک جایی که اگر هنوز هم وجود داشته باشد، انگشت به دهان حیران میمانی». (ص189)
از کلمه هنوز در جمله هدایت معلوم می شود که او در سال های قبل که در پاریس بوده، به این محل سر می زده و آن را خوب می شناسد، اما این چگونه محلی است؟ تعریف آن را از زبان فرزانه بشنویم: « دوتا بلیط خریدیم و وارد شدیم. وقتی چشمم به روشنایی ضعیف فضای آنجا عادت کرد، در کمال تعجب متوجه شدم که برخلاف دانسینگ های معمولی، مردها فقط با زن ها نمی رقصند و بین ایشان جفت هایی دیده می شد که زن با زن و مرد با مرد در حال رقص اند…. و بعدش زن سیاهپوستی که وقتی لباسش را در آورد معلوم شد که مرد است، نه زن». (ص189) می دانیم که برای رستوران رفتن و غذا خوردن، بلیط خریدن لازم نیست و از توصیف فرزانه متوجه می شویم که محل، یک بار متعلق به همجنسگرایان بوده است. این نشان می دهد که هدایت بارهای محل تجمع همجنسگرایان پاریسی را می شناخته و به آنجا رفت و آمد داشته است.
محل دیگری که هدایت، فرزانه را با خود به آنجا می برد، کافه ی «مادام آرتور» است. توصیف این را هم از زبان فرزانه بشنویم: « پیشخدمت کافه مادام آرتور، خانمی قد بلند و بلند ناخن که وقتی نوشابه ها را روی میز گذاشت، متوجه مژگان مصنوعی و ته ریش مردانه او شدم و بعد کسی که برای سرگرمی مشتریان تصنیف میخواند، مردی بود در لباس زنانه». (ص 238-239)
در همانجا هدایت می گوید: «اینجا جای هر کسی نیست. مثل «مونتانی سنت ژنویو» جای آدم های وارد است». و فرزانه می نویسد: «آدم های وارد؟ «مونتانی سنت ژنویو»؟ در آنجا هیچ آداب و رسوم اخلاقی مراعات نمی شد. آزادی کامل، در حدودی که به آزادی دیگران لطمه نزند مبنای محیطش بود. نه تنها مشتریان از هر طبقه و صنفی بودند، از نقاش گرفته تا سمسار و دانشجو، بلکه هنرپیشگان و….. در آنجا زن های همجنس باز، مردهای همجنس باز، عشاق در پی محیط هیجان انگیز، عیاشان و مردم معمولی مشتریان را تشکیل میدادند». (ص 238-239)
از یک طرف می دانیم همجنسگرایی در آن دوره، در غرب قانونی نشده بود اما اینجا و آنجا همجنسگرایان تحت پوشش های مختلف، کافه ها و بارهای خاص خود را برپا می کردند. از طرف دیگر همانطور که در بالا گفته شد، نویسندگانی همچون ویرجنیا ولف، اسکار وایلد، پروست، آندره ژید، کوکتو، توماس مان و… همه در کتاب های خود به توصیف زیبایی های عشق همجنسگرایانه پرداخته اند و امروز همه می دانند که این نویسندگان نه تنها خود همجنسگرا بودند، بلکه قلم و هنر خود را در خدمت تلاش برای خودیابی و خودآگاهی همجنسگرایان به کار گرفتند و نوشته های آنان انعکاس اعتراض به ناعدالتی ها بر علیه همجنسگرایان است. به همین دلیل در غرب از آنان به عنوان پیشگامان نهضت خودیابی و خودآگاهی همجنسگرایان یاد می شود. هرچند که خود آنها چنین ادعایی نکرده اند.
در اینکه چرا تعدادی از انسان های اجتماع از نظر جنسی به همجنس خود گرایش پیدا می کنند، تئوری های زیادی مطرح شده اند که یکی از آن ها در مورد مردان همجنسخواه این است که ممکن است پدر بنا به موقعیت شغلی کمتر در خانه بوده و فرزند پسر در کودکی در تماس وسیع و گسترده با زنان خانواده قرار داشته است.
ما در صفحه 361 همین کتاب (فرزانه) می بینیم که هدایت در کودکی در چنین محیطی رشد کرده است. و فرزانه هم شهادت می دهد که: « گره اصلی زندگی شوم هدایت ناشی از رابطه اش با پدر و مادر و به خصوص با مادرش بوده است». (ص320)
به اعتقاد من، نوشته های هدایت، به خصوص در «حاجی آقا»، «سگ ولگرد»، «زنده به گور»، «البعثه الاسلامیه» و مهمتر از همه در کتاب «بوف کور»، قبل از هر چیز فریاد نویسنده ی همجنسگرای ایرانی در آن شرایط سخت و تاریک محیط فرهنگی خودش است و ناامیدی اش به بهبود آن شرایط در زمان خودش، و نه هیچ چیز دیگر. (منظورم این نیست که هدایت دیگر غم وغصه ی دیگری نداشته است).
جلال آل احمد در مجله «علم وزندگی»، تهران، شماره دی ماه 1330، بهترین توصیف را ارائه میدهد: «بوف کور تجسم تمام کینه هایی است که یک فرد ناتوان نسبت به تواناها دارد و به این طریق خود را از دیگران بیگانه می یابد».
در سرتاسر کتاب های هدایت، بیزاری از خرافات، تملق، زورگویی، دروغ، خفقان و… موج می زند. هدایت میگوید: «می خواهم سرتاسر زندگی خود را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره ی آن را – نه شرابش را– قطره قطره در گلوی خشک سایه ام بچکانم». (ص316) در صفحه 305 کتاب، فرزانه می نویسد: «مرگ در زنده به گور زشت است. حاصل بیماری است، پوچ و مسخره است، گریز از زندگی است. قهرمان داستان ریشه ناکامی هایش را در خودش میداند، خودش است که نتوانسته با محیط جور بشود».
« هدایت داستایفسکی را می ستاید، حداقل به این دلیل که هنر را از دیگران می گیرد و مطلب مال خودش است و همچنان روسی می ماند». (ص.70) هنر هدایت هم درست همین است. هنر را از کافکا، آندره ژید، کوکتو، وولف، اسکار وایلد و توماس مان می گیرد (همه همجنسگرا- نگارنده) اما مطلب از خودش است و ایرانی می ماند. جمله معروف هدایت در شروع کتاب بوف کور (در زندگی زخم هایی هست…) در واقع نویسنده درد و رنج همجنسگرایی خودش را به شیوه خاص خودش به تصویر می کشد. که روح آدم را مثل خوره می خورد و آدم نمی تواند این درد ها را به کسی بگوید. و یا: «چه خوب بود اگر می توانستم افکار خودم را به دیگری بفهمانم… نه، یک احساساتی هست، یک چیزهایی هست که نمی شود به دیگری فهماند، نمی شود گفت، آدم را مسخره می کنند». (ص.27 بوف کور) درکتاب های هدایت، همچون کتاب های نویسندگان همجنسگرای اروپایی قهرمان داستان تنهاست، عیب و نقص و اشکالات فرهنگی و اجتماعی را می بیند، به آنها پوزخند می زند، از اینکه او را درک نمی کنند عصبی و ناراحت است و سعی در گریز از واقعیت ها را دارد. از این زاویه، نه تنها همجنسگرایان که تمام انسان های اجتماع که به نوعی اخلاق و نرمهای اجتماعی را خشن و سرکوبگر می دانند، با قهرمان کتابهای این نویسندگان اظهار خود بودن می کنند و خویشتن را بازمی یابند. این همان رمز محبوبیت این نویسندگان و کتاب های آنان است.
از همین زاویه، همه این ها بخشی از شرح حال همجنسگرایان ایرانی در طول تاریخ کشور ماست.
بر زنان و مردان همجنسخواه ایرانی است که پیشگامان نهضت خود را کشف کنند، که کم هم نیستند، از عطار و مولوی گرفته تا حافظ، از ابومسلم خراسانی تا هدایت و سیرجانی، از… تا….
-
برگرفته از مجله الکترونیکی «سه کاف/شمارهی ۳۰»
-
به علاوه مسائل جنسي هر كسي مسائل شخصي اوست و شايسته نيست اينطور حدس و گمان هاي خود را در مورد كسي كه حتي وقتي زنده بود به دوست و شاگردش هم توضيحي نمي داد نشر دهيد و پخش كنيد.
http://3kkk.wordpress.com/
اينطور اگر باشد من هم همجنسگرا محسوب میشوم. چون به مطالعهی آثار تحليلی در اين حوزه (از جمله همين مقاله) علاقه دارم و در ضمن رفقای همجنس خود را بسيار بسيار دوست دارم.
در ضمن دوستدختر هم ندارم و زندگی تنها و مخصوص به خود را دارم. پس من همجنسگرا هستم؟!
آخر اين چه طرز تحليل کردن است؟ آن هم از نوع روانکاوانه!
متاسفم که سايت اثر که يک نشريهی انديشی-تحليلی میديدمش از نشريهی الکترونيکی سهکاف مطلب منتشر میکند.
اين سهکاف همان سهکاف معروف نيست که يک سايت پورنوگرافی بود؟ منبع شما يک سايت پورنوگرافیست؟
متن فوق را مطالعه نمودم. بسيار جالب بود.
بي شك هيچ نويسنده اي در طول تاريخ همانند صادق هدايت جسارت ورزيدن به خدا و ائمه اطهار عليهم السلام را پيدا نكرده است. نويسنده اي كه در تمامي نوشته هايش اعتقادات راسخ و مسلم تشيع را به باد استهزا و تمسخر گرفته است. با كمال تأسف و تأثر براي جوانان اين مرز و بوم كه مشتاق آثار اين نويسنده هستند و همچنين براي كساني كه مروج آثار وي مي باشند. مسلما بزرگ نمايي صادق هدايت و نشر آثار وي مبارزه و تأئيد تمامي افكار و اثار وي مي باشد كه جز توهين و جسارت به خاندان عصمت و طهارت چيزي ديگر يافت نمي شود.
من تمامي كتابهاي هدايت را مطالعه كرده ام و حاصل تحقيقات خود را در مقاله اي جمع آوري كرده ام. از دوستاني كه تمايل دارند با خواندن مقاله مذكور به حقيقت افكار و اعتقادات صادق هدايت پي ببرند مي توانند با ايميل من به آدرس hamedmahdavian@yahoo.com ارتباط برقرار كرده تا در اسرع وقت در اختيارشان قرار دهم.
به اميد روزي كه بت صادق هدايت در ميان افكار جوانان اين مرز و بوم شكسته شود.