-
ترجمهی فیلمنامه از آلمانی
دستفروش ِ چهارفصل(بخش اول)
نویسنده: راینر ورنر فاسبیندر
برگردان از نیما. ح
[این فیلمنامه در چند بخش و بهصورت پیایی بهفارسی برگردانده و در اینجا گزارده خواهد شد.]
فلاشبک: منزلِ پدر و مادر هانس
خانم اِپ – با روبدوشامبر، موهایش را بیگودی پیچیده – از پشت. نمای آمریکایی. در میزنند.
مادر از میانِ در ِ بسته میگوید: کی آنجاست؟
هانس: من هستم ـ هانس!
مادر در را باز میکند: اِ، تو هستی.
هانس وارد میشود. مرد میخواهد زن را ببوسد، ولی زن خود را عقب میکشد.
مادر: این هم از خصوصیاتِ تو است که حتماً باید شب بیایی.
هانس و مادر. دوربین از جلویشان میگذرد: مادر! من بیشتر از یک سال اینجا نبودم.
مادر: این که واردِ لژیون شدهای، به خودت مربوط است. اما چرا جوانِ مهربان و خوبی مثل مانفرد واگنر را با خودت میبری... مشکلاتی که من با پدر و مادرش پیدا کردهام. آنها من را مسئول میدانستند، من را! حالا او هم برگشته؟
هانس: مانفرد مُرده.
مادر: همیشه همینطوری است. بهترینها میمانند آن بیرون، و یکی مثل تو برمیگردد. زن از تصویر خارج میشود.
هانس: مادر، من تغییر کردهام.
مادر روی پلهها، نمای آمریکایی. رویش را برمیگردان: شیطان هم قبلازظهر شیطان است هم بعدازظهر.
حیاطخلوت
هانس ِ بزرگ و تنومند. او داد میزند و بهدور ِ خود میچرخد. نوشتهها بالای این تصاویر:
هانس هیرشمولر - ایرم هِرمان در
دستفروش ِ چهارفصل*
هانا شیگولا - کلاوس لوویچ - کارل شِیدت
آندرآ شُبر - گوستی کرایسل - اینگرید کاون - کورت راب
هایده سیمون
مدیر ضبط: کریستیان هوهوف کارل شِیدت
فیلمنامه: ایلزه تسوت
دستیار کارگردان: هَری بر
دستیار فیلمبردار: هربرت پِتسولد
نور: اِکِهارد هاینریش
صحنهآرایی: کورت راب
تدوین: تِآ اِیمِز
مدیر تولید: اینگرید فاسبیندر
فیلمبردار: دیتریش لُهمان
هانس: گلابی ِ تازه، گلابی ِ تازه! کیلویی دو مارک و چهل فنیگ! بهترین فرصت برای خریدن! گلابی ِ تازه، گلابی ِ تازه! کیلویی دو مارک و چهل فنیگ! بخرید، مردم، بخرید!
در حیاطخلوت دوربین دور خود میچرخد، نوشتهها بالای آن:
نویسنده و کارگردان: راینر ورنر فاسبیندر
محصول تانگوفیلم شمارهی یک
دوربین بهسوی ایرم میچرخد، نمای آمریکایی. زن دارد بندِ جورابش را محکم میکند. سرش را بلند میکند.
ایرم: چی است؟
هانس کنار گاری. مرد برای لحظهای به زن مینگرد، نیشخند میزند، سپس از نو داد میزند: گلابی تازه، گلابی تازه! بخرید، مردم، بخرید! بهترین فرصت برای خریدن! گلابی تازه! عالی! عالی!
ایرم بندِ جورابش را محکم میکند.
پنجرهای باز میشود. زنی بیرون را نگاه میکند.
اینگرید: آهای! هانس و ایرم بالا را نگاه میکنند. اینگرید از نزدیک: لطفاً دو کیلو برایم بیاور بالا. ولی درشت باشند.
نمای بزرگ از ایرم. بههانس نگاه میکند: تو نمیروی!
هانس از نزدیک. گلابیها را در پاکت میگذارد: من باید بروم.
مرد میرود. ایرم با نگاهش او را دنبال میکند. مرد از در ِ ورودی داخل میشود.
ایرم از نزدیک. بالا را نگاه میکند.
زن کنار ِ پنجره. پنجره را میبندد.
ایرم و کارن با یک مشتری.
از بالا. ایرم میرود بهسوی کارن.
مشتری: لطفاً دو کیلو گلابی.
راهپله
هانس بهطرف در میرود. میخواهد زنگ بزند، ولی همان موقع در بازمیشود.
اینگرید: بیا تو.
نمای نزدیک از هانس. نیمتنهی بالایی ِ زن: نه. شما... مرد با سر اشاره میکند: شاید یک دفعهی دیگر.
نمای بزرگ از اینگرید: هر طور که میخواهی.
نمای بزرگ از هانس: گلابیها را میگذارم اینجا.
اینگرید و هانس، نمای آمریکایی. مرد گلابیها را میدهد به زن. ممنون. زن در را میبندد.
در خیابان
هانس گاریِ میوه را میکشد. ایرم پشتِ سرش. دوربین جلوی آنها تاب میخورد.
هانس: واقعاً که! من حتی به آن زن دست هم ندادم.
ایرم: تو دقیقاً هفت دقیقه نبودی. در این هفت دقیقه فقط دست نمیدهی.
هانس گاری را نگه میدارد و میدود به آنطرفِ خیابان.
نزدیک است برود زیر ِ ماشین.
ایرم با وحشت رویش را برمیگرداند. هانس واردِ میخانه میشود.
میخانه
هانس کنار پیشخوان. فروشندهی زن به او ویسکی میدهد، هانس آن را یک مرتبه سَرمیکشد.
مرد از میان پنجره بیرون را نگاه میکند: ایرم کنار ِ گاری، زمین را نگاه میکند.
حیاطخلوت
هانس از نزدیک: گلابی ِ تازه، گلابی ِ تازه! ارزان! ارزان! گلابی ِ تازه! فقط دو مارک و چهل فنیگ! بهترین فرصت برای خریدن!
ایرم به یک مشتری گلابی میفروشد. زن گریه میکند: تو راستش را نمیگویی. هانس، نمای آمریکایی، رویش را برمیگرداند و میرود. ایرم میرود سراغ مشتری: باز هم چیزی میخواهید؟
مشتری: بله. ناراحت هستید؟
ایرم: اِ، میدانید، مردها... دو مارک و هشتاد فنیگ. خودتان میدانید دیگر. زن رویش را برمیگرداند. هانس از دروازهی ورودی خارج میشود.
میخانه
هانس واردِ میخانهی دیگری میشود: روز بهخیر. ویسکی لطفاً.
مردِ فروشنده: ناراحتی؟
هانس: ای، بد نیست. همیشه همین است. مرد مینوشد.
مردِ فروشنده: آره، میشناسیم.
نگاهِ دوربین بهسوی پنجره: ایرم گاری را در خیابان میکشد و از آنجا رد میشود.
هانس یک سکهی دومارکی را روی پیشخوان میگذارد: مرسی.
مردِ فروشنده: ممنون.
هانس میخانه را ترک میکند.
دوربین زوم میکند روی پنجره: هانس در خیابان به همان سمتی میدود که ایرم رفته بود.
کنار ماشین
هانس جعبههای بهفروش نرسیده را داخل وانت میگذارد. ایرم به مرد کمک میکند. کارشان تقریباً تمام است.
نمای بزرگ از هانس. مرد عرقش را از روی پیشانیاش پاک میکند، به ایرم نگاه میکند.
نمای بزرگ از ایرم. زن نگاهش را برمیگرداند.
نمای آمریکایی. هانس در ِ وانت را میبندد.
ایرم: میروم رناته را از مهدِکودک بیاورم.
هانس: باشد. من گلابیها را میبرم زیرزمین. خدانگهدار.
ایرم: ساعتِ هفت غذا روی میز آماده است. آنها از تصویر خارج میشوند.
منزلِ خانوادهی اِپ
ایرم و رناته کنار میز ِ آمادهشده نشستهاند. هانس نیامده.
نمای بزرگ از ساعت: ساعت پانزده دقیقه مانده به نه را نشان میدهد.
نمای بزرگ از ایرم. زن آهسته ناله میکند.
رناته از نزدیک. دخترک ناخنهایش را میجَوَد.
هر دو کنار میز. ایرم میزند روی دستِ رناته. لحظهای بعد:
ایرم: شروع کن. آنها غذا میخورند.
میخانه
هانس بههمراهِ پنج دوستِ دیگرش کنار میز همیشگیشان نشسته. او تقریباً مست است.
هانس: هیچی! او با مشت میکوبد روی میز: اتفاقی که افتاده قابل برگشت نیست. دوربین بهآرامی روی هانس زوم میکند: خُب تقصیر خودم بود. چرا باید با چنین کسی رابطه بگیرم؟ من احمقم! من که یک پلیس خوب بودم. واقعاً، هیچ مشکلی نبود! هیچی. تا این که این مادهخوک ـ هیچی.
دوست: اما او حداقل شهوتانگیز بود، یا نه؟
هانس: شهوتانگیز؟ چه میگویی مَرد. من او را در بازار ِ ویکتوالین تور زدم. فکر میکنم منطقهی ممنوعه بود. نسبتاً روشن است که او آنجا مشغول چه کاری است. میگویم: «همراهِ من بیا، کوچولو. در پاسگاه با هم صحبت میکنیم.» خیلی راحت با من آمد. هیچی دیگر. فقط میخواستم مشخصاتش را بگیرم. فقط مشخصاتش.
فلاشبک: در پاسگاه
هانس با اونیفرم، از پشت. او پشتِ ماشینتحریر نشسته. ماریلِه جلویش ایستاده.
هانس: اسم؟
ماریلِه: ماریله. ماریله کوزموند.
هانس تایپ میکند: تاریخ تولد؟
ماریله: 32. 5. 31 در مونیخ.
زن دکمههای ژاکتش را بازمیکند.
نمای بزرگ از هانس. سرش را بلند میکند.
نمای بزرگ از دستهای ماریله روی ژاکت.
نمای بزرگ از هانس. عرق میکند. عرقش را پاک میکند.
نیمتنهی بالایی ِ هانس از پشت. ماریله جلوی مرد بهآرامی زانو میزند، به مرد لبخند میزند و ظاهراً شروع میکند به بازکردنِ بندِ شلوار مرد.
هانس از جلو، جلوی او ماریله. سر ِ زن روی زانوی مرد قرار میگیرد و از تصویر خارج میشود. دوربین زوم میکند روی هانس. نمای بزرگ از هانس. مرد چشمانش را میبندد.
روی در پلاکادرهای افرادِ تحتِ تعقیب. در بازمیشود. رییس وارد میشود، و میبیند.
رییس: افسر نگهبان اِپ!
هانس: عذر میخواهم، من... مرد بهسرعت بلند میشود.
رییس از نزدیک: لازم نیست به من توضیح بدهید، افسر نگهبان. خودم چشم دارم. رییس رویش را برمیگرداند و میرود. در را دوباره بازمیکند: و باور کنید این برای شما عواقب خواهد داشت.
هانس و ماریله از نزدیک. ماریله در این میان بیدار شده. هانس یک کشیده میزند در گوش ماریله. دوربین تا نمای نیمهنزدیک برمیگردد. هانس خود را میاندازد روی صندلی. استراحتِ طولانی. آنها بههم نگاه نمیکنند.
منزل خانوادهی اِپ
نمای نیمهنزدیک از ایرم. زن در راهرو ایستاده و با تلفن صحبت میکند. در ِ اتاقخواب باز است؛ تختخوابِ استفادهنشده و صلیبِ بالای آن پیدا است.
ایرم گوشی ِ تلفن را گرفته: الو؟ الو! بله. - هیچی؟ بگویید، من خیلی نگرانش هستم. واقعاً او پیش شما نیست؟ - معلوم است. عذر میخواهم. ممنون. زن گوشی را میگذارد.
رناته در تختخوابش دراز کشیده و خواب است.
ایرم از نو شماره میگیرد.
ایرم: الو؟ منزل تسومشوان؟ من اِپ هستم، خانم اِپ. فقط میخواستم بپرسم آیا شوهرم پیش ِ شماست. ـ بله. هانس! ـ آره؟ ممنون.
زن گوشی را روی سینهاش فشار میدهد: ممنون. گوشی را میگذارد.
میخانه
ادامهی صحنهی قبلتر: هانس با دوستانش کنار میز همیشگیشان در میخانه.
هانس: معلوم است که این عادلانه بود. پس باید چکار میکردند؟ چی پس؟
کاملاً واضح است که چنین رفتاری برای پلیس قابل قبول نباشد. من اصلاً شکایتی ندارم. اگر خودم این را نمیدانستم که ... پس پلیس ِ خوبی نمیبودم، یا نه؟
و من یک پلیس خوب بودم. یک پلیس خوب.
خارج از تصویر صدای بههم خوردن در میآید، هانس سرش را بلند میکند: اینجا چه میخواهی؟
ایرم کنار در ایستاده: بیا برویم خانه. خواهش میکنم. همه برمیگردند بهسوی زن: خواهش میکنم بیا خانه.
هانس: هر وقت دلم خواست میآیم خانه. روشن است؟ آره؟
نمای نیمهنزدیک از ایرم: هانس ـ خواهش میکنم!
هانس بلند میشود. زوم روی هانس تا نمای بزرگ: گفتم هر وقت دلم خواست میآیم خانه، مثل اینکه خوب نمیشنوی؟ دقیقاً هر وقت خواستم، میآیم خانه؛ و نه چند ثانیه زودتر. روشن است؟! و حالا گم شو، وگرنه دعوایمان میشود.
نمای بزرگ از ایرم: خواهش میکنم هانس. خواهش میکنم.
هانس صندلیاش را پرت میکند بهسوی ایرم. ایرم بهسرعت میرود. صندلی میخورد به در و میشکند.
فروشنده: پولِ صندلیای که خراب کردی را میپردازی.
هانس: پولش را میدهم. معلوم است. پول صندلی را میدهم. پول همه چیز را میدهم. همه چیز.
یک دور دیگر. زود باش! مرد دوباره مینشیند: پس برای چی کار میکنم؟ اصلاً برای چی؟ همنشینان سرهایشان را بهنشانهی تآیید تکان میدهند.
دوست: دقیقاً.
خیابان، شب
ایرم از کنار ویترینها میگذرد.. او میگرید. اتومبیلی کنار خیابان نگه میدارد. راننده از داخل ِ اتومبیل بلند میشود.
مرد به ایرم: قیمتت چند است، خوشگل؟
ایرم از نزدیک، زن به مرد نگاه میکند. مرد دوباره مینشیند و اتومبیل حرکت میکند. ایرم همچنان از کنار ویترینهای چراغانیشده میگذرد - لباسهای عروس و لوازم خانگی پشتِ سر هم از تصویر خارج میشوند.
منزل خانوادهی اِپ، شب
در اتاقخواب. تاریک است. ایرم و رناته(در لباس شب) روی تخت نشستهاند و انتظار میکشند.
صدای بازشدن قفل در میآید. ایرم و رناته سرهایشان را بلند میکنند. هانس داخل میشود. مرد چراغ را روشن میکند. ایرم و رناته در نور. هانس وارد تصویر میشود.
هانس بهکندی میرود طرفِ کمد، کُتش را درمیآورد.
هانس، نمای آمریکایی. رویش را بهسوی ایرم برمیگرداند: ناله و زاری را تمام کن. بچه را ببر به رختخوابش و خودت هم بخواب.
ایرم از دیدِ هانس: خدایا، عجب خوکِ کثیفی هستی.
هانس میخندد: رناته برو بیرون. برو بیرون. دخترک فرار میکند.
هانس میخزد روی تخت بهسوی ایرم: بیا!
ایرم: به من دست نزن!
مرد یک کشیده میزند در گوش زن، میافتد روی زن. ایرم از خودش دفاع میکند.
ایرم: تو کتکم زدی. خوکِ مست.
هانس زن را کتک میزند: تو همان کاری را باید بکنی که من میگویم. تو زنِ من هستی، روشن است!
ایرم میگرید: بس کن، خواهش میکنم، خواهش میکنم.
نمای بزرگ از رناته. دخترک میدود بهسوی تخت: مامان، مامان! زن با درماندگی مشت میزند به هانس.
هانس زن را همچنان کتک میزند: تو اجازه نداری به من بگویی خوک. تو اجازه نداری. بابتِ این خیلی زیاد کار میکنم که تو حالا به من میگویی خوک.
ایرم: پلیس را صدا میزنم.
هانس: پلیس؟ میخواهی پلیس را صدا بزنی؟ خُب پلیس را صدا بزن. خُب صدا بزن. خوکِ کثیف! مرد زن را رها میکند و میافتد روی تخت: میخواهم بخوابم، میخواهم آرامشم را داشته باشم. فقط میخواهم بخوابم.
مرد خوابش میبَرَد. دوربین زوم میکند روی مرد.
منزل خانوادهی اِپ، روز
هانس روی تخت. او بیدار میشود.
هانس: ایرمگارد!
زن آنجا نیست.
هانس بلند میشود.
مرد در ِ اتاق پذیرایی را بازمیکند.
هانس: ایرمگارد!
نگاهِ دوربین بهسمتِ اتاق پذیرایی: کسی آنجا نیست.
مرد در ِ بعدی را بازمیکند، همچنان زنش را صدا میزند. سپس میرود بهدستشویی و ادرار میکند.
راهپله
هانس از آپارتمان خارج میشود، تکیه میدهد به نرده و فریاد میزند.
هانس: ایرمگارد! ایرمگارد! ایرمگارد!
مرد گریهکنان از روی نردهها خم میشود.
زنِ همسایه میآید. دستش را روی شانهی مرد میگذارد.
زنِ همسایه: میتوانم کمکتان کنم، آقای اِپ؟
هانس برمیگردد به آپارتمانش. زنِ همسایه میرود سراغ یکی دیگر از ساکنین خانه.
زنِ همسایه: شما هم متوجه شدید، دیشب؟
یکی از ساکنین: چه میگویید! چشم بر هم نگذاشتم...
زنِ همسایه: چنین زندگیای را نمیتوانم تحمل کنم. من نمیتوانم.
یکی از ساکنین: وحشتناک است.
زنِ همسایه میرود سراغ یک نفر دیگر در طبقهی بالا: شما هم متوجه شدید؟
آشپزخانه
نمای بزرگ از یک یادداشت: «من برای همیشه ترکت میکنم. دنبالِ من نیا. از تو جدا میشوم.»
گردش ِ دوربین بهسوی هانس کنار میز آشپزخانه، از نزدیک. مرد سرش را میانِ بازوانش گذاشته و میگرید. یادداشت در دستش است.
فلاشبک: منزلِ پدر و مادر هانس
پیش از جنگ. هانس پانزده سال دارد و مادرش چهل و پنج سال.
مادر از پشت، نمای آمریکایی. زن در آشپزخانه کنار پنجره ایستاده.
هانس بیرون از تصویر: مامان، میخواهم مکانیکی یاد بگیرم.
خانم اِپ رویش را بهسوی او برمیگرداند: نه، هانس. تو همچنان به مدرسه خواهی رفت. بههیچ وجه نمیخواهم، هانس، که تو شغلی یاد بگیری که در آن مجبور باشی دستهایت را کثیف کنی. بههیچ وجه. زن دوباره رویش را از مرد برمیگرداند.
هانس کنار میز آشپزخانه، از نزدیک: ازت متنفرم! ازت متنفرم، مامان. مرد سرش را مانندِ صحنهی قبل هقهقکنان میانِ بازوانش میگذارد.
منزلِ هایْده و کورت
ایرم نشسته روی مبل: و بعد من را کتک زد. نمیتوانید تصور کنید که چطوری من را کتک میزد. با مشت. با مشت من را میزد.
رناته. رناته! زن با عصبانیت سیگاری روشن میکند: بهشان بگو. نگاهِ دوربین بهسوی کورت، هایده، مادر، رناته در وسط. دخترک میدود بهسوی مادرش. بیرون از تصویر: خُب بهشان بگو که چطوری من را میزد. بگو بهشان!
رناته: مامان، مامان.
ایرم: دیگر برنمیگردم پیش ِ او. هیچوقت. شرمآور است.
کورت: معلوم است که نه. یک حدی وجود دارد، کسی اجازه ندارد از این حد فراتر برود. هر چقدر هم که بخواهند مراعاتش را بکنند.
آنا از میانِ تصویر میگذرد. دوربین همراهِ او میچرخد. ادامه بیرون از تصویر: و ما همیشه مراعاتش را کردهایم.
آنا: که اینطور؟ چطوری مراعاتش را کردهاید؟ مادر اتاق را ترک میکند.
کورت: ازت خواهش میکنم، آنا.
آنا: من فقط از شما میپرسم چطوری مراعاتش را میکنید. شما فقط او را تحقیر کردهاید، اگر روراست باشید.
هایده: این حقیقت ندارد! تو دروغ میگویی. تو دقیقاً میدانی که دروغ میگویی.
آنا رویش را از هایده برمیگرداند و بهایرم نگاه میکند: عذر میخواهم، ایرمگارد، اما بالاخره قبول کن: آنها او را تحقیر میکنند. آنها بهخاطر او خجالت میکشند.
ایرم، میانِ بازوانش رناته: آه، نه. نه، آنا، اینطور نیست. ما حتی اجازه داشتیم همیشه میوههایمان را اینجا در زیرزمین انبار کنیم. رفتارشان با او همیشه خوب بود. همیشه خوب.
مادر: پسرم همسرش را تا حد مرگ کتک میزند. اما او هیچوقت نخواست به حرفِ من گوش کند، هیچوقت.
آنا، زوم روی زن تا نمای درشت: اما دقیقاً برعکس ِ این است، مادر. تو هیچوقت مراقبِ آنچیزی که برای پسرت خوب بوده، نبودی. اینطور بوده و نه طور ِ دیگری.
مادر: چرا این را میگویی؟ چرا؟ من این جوان را همیشه خیلی دوست داشتم. زن میگرید. کورت از تصویر خارج میشود.
هایده: عصبانی نشو، مادر، خواهش میکنم. تو اصلاً نباید احساس تقصیر کنی. باور کن.
آنا شانهاش را تکان میدهد و میرود بهسوی پنجره. کورت، ایرم و رناته از دیدِ آنا.
کورت: ما باید دقیقاً فکر کنیم که چکار باید کرد. تو کجا میمانی و چیزهای دیگر. اینجا پیش ِ ما طبعاً خیلی مشکل است، این را خودت میدانی.
ایرم: معلوم است.
کورت: اما دو سه روز، تا این که جایی پیدا شود، با کمال میل.
ایرم: ممنون از تو. ممنون.
آنا و رناته. رناته میگرید. آنا موهایش را نوازش میکند: گریه نکن. گریه نکن. همه چیز دوباره خوب میشود، نگاه کن.
اتومبیل، روز
هانس پشتِ فرمانِ وانت. چشمانِ مرد نسبتاً کبود شدهاند.
هانس با خودش: من به او احتیاج دارم. من به او خیلی احتیاج دارم. همه چیز خیلی گند است. خیلی گند.
منزلِ هایْده و کورت
ادامهی صحنهی قبلتر. آنا و کورت از پشت. آنها کنار پنجره ایستادهاند. بیرون از تصویر صدای گریهی ایرم میآید.
کورت: طبعاً تو حق داری، اما... اگر هانس واقعاً او را کتک میزند...
ایرم، هایده، رناته و مادر. ایرم گریه میکند.
هایده: چکار میشود کرد؟ کورت، خواهش میکنم! زنِ بیچاره دائماً گریه میکند.
کورت میرود بهسوی ایرم، با درماندگی سر ِ زن را نوازش میکند. بهغیر از آنا بقیه نگرانِ ایرم هستند.
نگاهِ دوربین کج از بالا. نگاه از پنجره بهطرفِ خیابان: وانتی کنار خیابان نگه میدارد؛ هانس پیاده میشود.
آنا از کنار پنجره: هانس دارد میآید.
ایرم میپرد بالا: نه، نه! خدای من، او من را خواهد کشت. او خیلی وحشی است. او حتماً من را خواهد کشت.
زنگ بهصدا درمیآید. همه چیز بیحرکت مانده.
آنا کنار پنجره. زن از میانِ تصویر میگذرد و بهسوی در میرود و آن را بازمیکند.
هانس از نزدیک. نیمتنهی بالایی ِ آنا: او اینجاست؟ آنا با سر تآیید میکند: بگذار بیایم داخل.
آنا از نزدیک. نیمی از چهرهاش در پشتِ در پنهان است: کاری با او نداشته باش، خُب؟ به هر حال همه بر ضدِ تو هستند.
هانس از نزدیک. نیمتنهی بالایی ِ آنا: او باید برگردد. او فقط باید برگردد، این تمام خواستهی من است.
مرد از کنار زن رد میشود. زن او را نگاه میکند. دیگران بر سر ِ جاهایشان آرام ایستادهاند، به در نگاه میکنند.
هانس در میان در. آنا پشتِ سرش میآید: بیا، ایرمگارد.
ایرم: نه!
هانس یک گام میرود به جلو.
بقیه دچار هیستری میشوند. کورت خود را جلوی زنانی که فریاد میزنند قرار میدهد.
ایرم: اگر به من نزدیک شوی فریاد میزنم.
مادر: بس کن!
هانس: من نمیخواهم به تو صدمه بزنم، ایرمگارد. مرد میرود بهطرفِ زن.
آنا، دوربین زوم میکند روی زن: هانس!
هانس: بیا! تو الآن با من میآیی. کورت مرد را از تصویر میبرد بیرون.
ایرم: هرگز، هرگز!
هایده: خدای من!
ایرم: او میخواهد من را بکشد.
مادر: نه، او اجازه ندارد به تو صدمه بزند، نه.
کورت هانس را محکم نگه داشته: آرام باش. هانس، اینطوری که نمیشود.
هانس: او باید همراهِ من بیاید. او باید بیاید. هر دو به زنها نگاه میکنند.
ایرم میانِ هایده و مادر. بعد از یک مدتِ طولانی: خُب. من الآن به وکیل تلفن میزنم. زن گوشی تلفن را برمیدارد. شماره میگیرد. هانس با ناراحتی ِ زیاد به ایرم نگاه میکند. نمای بزرگ از ایرم در حال تلفنزدن: دفتر دکتر شیراخ؟ میتوانم با آقای وکیل صحبت کنم؟
هانس از نزدیک، کنارش کورت: ایرمگارد.
نمای بزرگ از ایرم. زن اعتنایی به مرد نمیکند: آقای وکیل؟ اِپ هستم، ایرمگارد اِپ. میخواهم طلاق بگیرم. ـ بسیار خوب.
هانس و کورت، نمای آمریکایی. آنپشت آنا. مرد آهسته میخواند:
“Buona, buona, buona notte, amore mio“ هر آنچه را میخواهیم، نمیتوانیم داشته باشیم. مرد قلبش را میگیرد. از حال میرود.
ایرم بلند میشود. دوربین زوم میکند روی زن. گوشی ِ تلفن از دستش رها میشود: هانس! هایده و مادر خم میشوند روی مرد.
هایده: هانس!
مادر: هانس. پسرم.
هایده به کورت: یک کاری بکن، یک کاری بکن. کورت شانهاش را تکان میدهد.
مادر: هانس، این کار را با من نکن. هانس.
نمای درشت از ایرم. زن خیره مانده. دوربین میچرخد بهطرفِ گوشی ِ تلفن.
صدا از داخل ِ گوشی: الو، الو! خانم اِپ! چه اتفاقی افتاده؟
نمای نیمهکامل، همه خشکشان زده. رناته گریه میکند. آنا بهآرامی میرود سمتِ تلفن. شماره میگیرد.
آنا، نمای آمریکایی: الو. سرویس نجات؟ لطفاً یک آمبولانس بفرستید به خیابانِ تیتسیان شمارهی سیوسه.
هانس، کنار ِ او مادرش و هایده، از دیدِ آنا. هانس مثل ِ مُرده دراز افتاده.
...
(ادامه دارد)
-----------
* Händler der vier Jahreszeiten
-
-
-
-