انتشارات آزاد ایران منتشر کرده است:
«خداحافظ، خوش باشی!» کریستنا لوگن (2003) مترجم رباب محب
تهیه کتاب:
http://www.entesharate-iran.com/
«خداحافظ، خوش باشی!» اثرِ کریستینا لوگن شاعر و نویسندهیِ توانای سوئدی گامی نرم و آهسته است به سوی پایانِ «من». پذیرشِ مرگِ مطلقِ و گریزناپذیر است. اما زبان «خداحافظی» ِ لوگن زبان شِکوه و ناله نیست، بلکه او با آرامشِ تمام به خوانندهاش میگوید که از کنار مرگ میتوان گذشت.
لوگن سفرش را از مفاهیمی آغاز میکند که زندگیِ روزمره و غبارِ سالها به او ارزانی داشته، نه صندلیها وپُستها و مقامها. او از تجارباش با ما میگوید، از آنچه براو گذشته است واز اینکه نه روانشناسان و نه هیچ سازمانی توان حل مسائل او را ندارد.
لوگن روبهرویِ دشتی ایستاده بدونِ سوارکار. ترسیمِ این دشت وسیعِ بدونِ سوارکار ابزارِ خاص خود را میطلبد. و لوگن ابزارِ تعریفِ دشت را در پیرامونِ خود، دراتاق خواباش، دردفترِ کاراش، در آشپزخانهاش یافته وُ دست چین میکند. ازاينروی است که چاقو و آچار فرانسه و میخ و موتور استارت و یا هر وسیلهی دیگری میتواند در شعر او جایگیرد، بدون اینکه از بارِ شعری سرودههایاش کمشود.
لوگن بیمهابا از کوچهپس کوچههایِ شعروُواژهها میگذرد ودرلباسِ یک جستوُجوگر دست به تجربههایِ تازه میزند. گاهی همانند پیکاسو برای رساترکردنِ منظوراش دست به تقلیل وُ تنزل و شکستن میزند. انگار میان خطوط «قصابی» نشسته وُ هیچکس را جرأتِ نزدیکی نیست. لوگن به خوبی به معنایِ زندگی، عشق و مرگ آگاهاست. و به حضورِ بیوقفهیِ زمان نیز! زمانیکه مثل شن ازلای انگشتاناش فرومیریزد واز افقِ نگاهاش محومیشود. اوبه درستی میداند که از واژههایاش چه میخواهد.
چند قطعه از اشعار این دفتر:
1
موتور استارت
در زير زمین.
آچار فرانسه
در جعبهیِ جواهرات.
حلقهیِ نظافت
دور گردنم.
پَنس ِ اسکناس
بر رگِ شعر.
ضربهیِ ِ مته
بر ناف درد.
اندوه
در سالن ترانه.
میخ
بر تابوتِ عروس.
کليد ِ برق
توی ِ مغز.
2
آسمان
مدال پرش ِ ارتفاع است
پشت ِ کرکره ها.
من ماکارونی میپزم
و به دوست ِ دريائیام میانديشم.
هر روز گردگیری میکنم
ميدان نبرد ِ توی ِ سرم را
و خانهیِ غير ِ قانونیِ توی قلبم را.
روزگارم رؤيای مشاور املاکی نيست.
من زنی هستم بدون شهر آتش
با سقف ِ پروانه ای
و پيشوند خارجی.
چرا ؟
چرا فقط آپارتمان ها
افسون باستانی دارند.
3
میتوانم مثل حوله حمام
باشم وقتی که نمیخواهم تنها باشم.
میتوانم سه پايهای باشم
برای چراغ ِ خوابم
وقتی که برق رفته است.
من قطع برقم.
جائی که بايد جای ِ بازتاب ِ من باشد
به زبانی میرسم
که هرگز میل ِ حرف نمیکند
میگسلد مثلِ فکرهای ِ بیحس
گاه ِ بالا آوردن ِ جان.
من میچکم.
نامش رئاليسم ِ پیشخوان است.
ترجیح میدهم منظرهیِ آنسوی ِ اتاق خوابت
باشم.
يا دزد گیر تو.
من میخواهم ترجیحأ
رهبرِ هنرمندی باشم
برای همهیِ محصولات خانه ات.
يا تخت روانی
در خواب هایت.
نامش سقوط آزاد است.
من پيشرفتی یکنفره ام.
-
-
-