-دو شعر از آذر کیانی -
شادماني برزخ خوبي ست
-
-
هيچ وقت شده بنشيني و
آرامش را مثل آبنبات
----------------------مزه مزه كني؟
كندي با سرعتي ملس
-----------------مي نشيند در نگاهت
-
و خنده آرام از كنار لبت شروع
و به ديگر كنار مي رود.
-
دندان هاي سفيد را فرصتي ست.
-
دراين مواقع مي تواني خود را حدس بزني.
در ديروز و پريروز و سال آينده
----------------------------تجديد نظر كني.
مي تواني درختان جنگل خيالت را
-----------------------------مرتب كني
و از چشم انداز شهر عكس فوري بگيري.
-
هيچوقت سكوت را اينقدر جنجالي نمي بيني.
-
سرت را به آرامي در فنجان قهوه مي اندازي،
كج و كوله ي چشم هاي قهوه ي ات،
معوج گونه هايت،
دوباره
خنده را از گوشه ي لب هايت آغاز مي كند.
به كندي سرعت
دست هايت را به دوسو باز مي كني،
-
قارچ راز سينه ات را مي بيني،
بررسي مي كني،
-------------------هنوز سمي نشده.
مي بخشي.
-
مي بخشي به هوائي كه باد زبانش را مي فهمد.
-
سري به راست، به چپ
گردنت، شال سياه اش را بر مي دارد
آب دهان را تازه مي كند،
و زمزمه ات
---------------پنجره را پرواز مي دهد.
-
شادماني برزخ خوبي ست.
-
-
مي تواني فكر كني
-------------كه گذشته در امروز چه مي كند؟
به پلخوابي مي ماند
كه كفش هاي روان و ماهيان پياده را
------------------------------------- مي دهد.
گوئي واپسين شاهد سند داريست
كه براي اثبات صليبش
به هر ساقه ي ترد و نازكي آويزان است.
-
كمي ناراحت مي شوي
كسالت حلقه ي چشم هايت را
به نزديك ترين شيء پرتاب مي كني
بعد مي بيني
آسمان، تند و تند
فرشته هاي غضبناك را مي فرستد.
-
سرعت به كندي اندوه
--------------------مي نشيند در پس و پشت نگاهت
مثل حلزوني در بندري دوردست
و لبريز از نيروي صداهاي ناسازگار
به تنهائي
------لحظه ي تولد
----------------مرگ
-----------------------و فاصله ي اين دو مي رسي.
-
در استحاله ي بعدي
---------------------قطعا
باد سياه همراهي خواهد كرد
-
در اين مواقع
براي باي باي
حركت مورچه اي كافي ست.
باي باي
-
-
-
زندگي يعني همين
-
پيشاني ام را برمي دارم
روي ميز مي گذارم
چين هايش را مي شمارم
و به پشت سرم مي چسبانم.
-
زندگي يعني همين.
همين ابرها
كه اين موجودات اثيري را
در آسمان اين شهر نقاشي كرده اند
و حالا در عينك من غرق اند
ساعتي ديگر خواهند رفت
و باران نيز
كه به شكل باور من است.
-
بعد اين شهر مي ماند
و من
وخواهشي شفاف
كه دست نوشته هايم را
در قطره اي اشك غسل خواهد داد.
-
...
فكر كنم اگر تصميم قطعي دارم
كه زندگي يعني همين،
دكور عوالم ام را عوض كنم.
-
براي اين كار به مرز روز مي روم
و كلي ناشناخته براي جهان لختم بر مي دارم.
-
بعد در واپسين كلام شعرم
چشم هايم را سفيد مي كنم
و شقيقه هايم را
بي هيچ جنبشي
به ناشناخته ها مي چسبانم.
-
تازه ها مي آيند
------------- مي شوم.
-
پيشاني ام اتو شده
سرم يك وري روي ميز
و نگاه مي كنم
به شعري كه
------------ تازه مي رقصد.
-
از كتاب پلاژ مردگان شاد
-
-