داستان ِ انقلابِ
فرهنگ کسرایی
-گفتیم
یکی میشه، دوتا میشه
ای سه چهارتائی باید بشه
پنج شیش تا میشه بعد از اینا
هف هش تا شد تو این سالا !
اگه ده دوازده تا بشه...
زیاد میشه.
نه هنوزم جا داره تا پونزه شونزده تا دیگه.
بیس تا بشه خیلی میشه
نه معلوم نیس.
بیست و سه چارتا که دیگه رو شاخه شه.
سی تا میشه؟
کمتر از ایناس که میگن،
کمتر میشه
بیست و سه چارتا که دیگه رو شاخه شه.
نه کمتره
بیس تا بشه خیلی خوبه
تا پونزده شونزده تا دیگه هنوز گمونم جا داره
نه دیگه، ده دوازده تا بشه بد نمیشه
ولی هف هش تا میشه تو این سالا !
پنج شیش تا میشه
یا چن تا میشه؟
سه چار تا میشه
نه، دوتا میشه
یکی میشه
که هنوزم خودشه.
این همه سال رفت و گذشت
یکی بوده یکی شده.
--- تابستان
فرهنگ کسرایی
-من نمیدانم کنار رودخانه خوابم برده بود
در آن عصرِ تابستانی ابری
یا در زیر دوشِ آب گرم.
من جائی خودم را جاگذشته بودم.
هیچی ربطی هم به تابستان نداشت
نه، چرا داشت
چون زمستانها زیر پتویم گم میشوم
و در پائیز مثل بخار آب
میچسبم به سقف حمام یا به ابرها یا حتا به مدادم به شاخههای درختی مثل ِ سرو
و مثلِ دارزدهها آویزان میمانم
یا نه، مثل خفاش.
آنقدر همانطور میمانم تا وقت چکیدن ِ خونم برسد.
تابستان خودم را جا میگذارم.
خودم را میگذارم در تنـَم یا در تنِ کسی و میروم پی کارم.
هیچی ربطی هم به عشق ندارد.
نه، چرا دارد
ولی جدی نیست.
جدی نمیگیردندش
خیلی برایش عزیز باشی میگوید: دستمال حریر چه نازی!
بعد چشم بازمیکنم میبنیم، در سطل آشغالی کنار رودخانه خوابم برده است.
یا در یخچال جا میگذاردم
یعنی اشتباهی در یخچال را میبندد و میرود پی کارش.
اما من که در تابستان خودم را جا میگذارم
سبکترم.
رختهایم را میاندازم دور و میگذارم افتاب مرا تیغ بزند
آنقدر تیغ بزند تا شیرهام درآید
تا خودم از تنم بچکم روی یک جائی که به آن میگویند زمین.
گفتم که هیچ ربطی به عشق ندارد
چون نه کسی بوده که من در تنش جابگیرم
و نه تنی بود که جدی بوده باشد
خودم را هم که جائی جا گذاشتهام.
برای همین تابستان را دوست دارم
چه تابستان پارسال باشد
چه تابستانی که میآید.
---