برادرم جمال جمعه
نوشته وترجمه شعر: حمزه کوتی
الف)
درشعر جمال جمعه عناصر طبیعی با ساده ترین مسائل روزمره زندگی پیوند می یابند.
شعر او نمایش گر وحدت وترکیب این عناصر وچیزهاست.خورشید همان تخم مرغ در
ماهیتابه است.پاییز رفتگر درختان،پیاز پسر عموی گل ،گل ها لبخنده های زمین،ستارگان
دکمه هایی بر پیراهن شب.
در شعر "بیدارشدن"،شاعر به عناصری چون قالی ،قا شق،نخل،کف اتاق،ساعت رومیزی
و...صبح به خیر می گوید.او به مخاطب اش این را می گویدکه نه فقط اشخاص قابل احترام اند
.بلکه به اشیاءپیرامون نیز می بایداحترام گذاشت.زیرا که این ها نیز"هست"اند.
ب)
جهان شعری جمال جمعه جهانی خشن نیست.نگاهش کودک وار است به جهان.نگاه آن کس
که برای نخستین بار جهان را با تمام حواسش لمس وتجربه می کند.وبا آن ارتباط بر قرار
می سازد.نگاه انسان نخستین ، آن هنگام که اشیاءنامی نداشتند.واین همانا حیرت است.
به گفته انسی الحاج شاعر لبنانی حیرت چه بسا قبل از نامگذاری ، حیرت نبود.بلکه
احساس شگفتی کردن انسان نخستین از اولین غروبگاه جهان بود.
شعر جمال جمعه نا مگذاری دوباره جهان است.ونامگذاری کردن جهان ونامی دیگر نهادن
بر اشیاءیعنی آفریدن آن هاست.
آن گاه که نگاه ازینگونه باشد.پس شگفت نیست که اوخدا را چون خود کودکی ببیند
که هنگام رگبارتندر آسمانی ، با چوب های کبریت بازی می کند.ویا در هنگام عشق بازی
انگشتان خود را دزدان دریایی یک چشم ببیند که به آرامی می روندتا به جایی دستبرد
بزنند.
ج)
شاعری که می گوید:زنبورها دختران را نیشگون می گیرند.ویا دریاچه مجله ای سبز است .
هیچ ابایی ندارد که بگوید رازهایت را برای بادها بازگونکن.وفریاد می زندمن با دستان بدون
نیزه وجنگ افزار راست بر قلبتان می زنم.
آنچه در شعر جمال جمعه جلب توجه می کند.عصیانی حکمت وار است.حکمتی سرکش.
آدونیس می گوید:انسان مدرن به حکمت نیاز دارد،اما حکمتی عصیان گر."نه"گفتن
وضد جریان حرکت کردن گفتمان شعری جمال جمعه را تشکیل می دهد.او چه وقتی که
این تصویرها را می آفریند:ماه قرص نان است،تپه گوژصحرا، ستارگان لبخنده های آسمان.
وچه هنگامی که می گوید:به باغ همسایه دل نبند، آنچه درچاه گذشته انبوه می شود
زمان حال را غرق می کندو...در صددشکستن آن حجاب است.حجابی که بر روح کشیده
شده .وآن را به بند کشانده.شعر شاعران سترگ از یک جهت پرده دری واز دیگر جهت
پرده کنار زدن از روح نخستین است.روحی که عقاید ونظریات وآداب ورسوم بار آن را
شتروار به گفته نیچه سنگین کرده اند.او از طریق روشنایی نبوت وار –البته به معنای
زمینی اش-راه انسان را روشنی می بخشد. تا روح دوان وکودک گون به باغ نخستین خود
برسد.آن باغ کجاست.نمی دانم.
د)
هستی نزد جمال جمعه علی الخصوص در مجموعه شعر ماندگار "کتاب کتاب" ، وبا استناد به گفته
شاکر الانباری منتقد عراقی ،کتابی با ساختاری پیچیده است.که در آن خیال وواقعیت،شعر ونثر،
حکمت ومشاهده ، زن وزمین ،زندگی ومرگ در هم می آمیزند.
وی در ادامه می گوید:شاعر برهنه در برابر اشیاء می ایستد.با تمام حواس خویش باآن ها
تماس برقرار می کندواز جمله با خرد که مادر همه حواس است.ودر خلال این تماس وپیوند
خوانشی دیگر ومعانی متفاوت تر از آنچه بدان عادت کرده ایم ودیدیم ؛ می آفریند.
پس شگفت نیست اگر خوانش او از دیگر خوانش های گذشته ومعاصر جدا می شود.واین
چیزی است که می گذارد ما در آن پژواک حکمت هندی ،عربی ویونانی را درک کنیم.
هـ)
جمله های تعریفی در شعر جمال جمعه بسیار است.او شاعر جمله های تعریفی است.
این جمله ها وتک گویی ها تاروپود یک شعر را نزد جمال جمعه تشکیل می دهند.
در شعرهایی مثل فصل بیداری ،فصل خواب ،نشانه های زمینی و...شاعر از تعریفی
به تعریف دیگر می رود.می کوشد که جهان را با تعریف کردن نگه دارد.
شعر او تکوین یافته از نظم وترتیب است.این جمله های تعریفی هنگامی که در یک تاروپود
قرار می گیرند؛شعری می سازند منظم ومرتب که به نظم جهانی پهلو می زند.وشاعر
در متن جهان قرار می گیرد.روح اش به گستردگی جهان می شود.گسترده تر می شود.
وتمام اشیاء را فرا می گیرد.از این رو می کوشدبرای همه چیزتعریفی بسازد.
وبا این جمله های تعریفی که در جهان شعرش بسیارند،می کوشدجهان را از زیر آوارها
وابهام ها نجات بدهد.
و)
زبان شعری جمال جمعه زبانی حساب شده واز پیش مدون است.واین عیب نیست.او واژه ها را
صیقل می دهد،پاک می کندوغبار می روبد.ودر اندرون آن ها روحی ومعنایی دیگر می دمد.
به آن ها وحی می کندوبه شفافی و وضوح ، جهان را به نمایش می گذارد.وبه نظر من
این شفافیت و وضوحی که در شعرش وجود دارد زاده محیط آزاد پیرامون اوست.هنرمند
هنگامی که در محیطی آزاد نفس بکشدنیازی به نقاب زدن به چهره خود وچهره کلمات ندارد.
واینجاست که شعر با همه جهانیان وبدون هیچ رابطی ارتباط بر قرار می کند.وجمال جمعه
برادر همه انسان ها وجهان می شود.برادر من ، برادر تو، برادر خورشیدوشب و دریا وطبیعت.
پنج شعراز جمال جمعه
1)هندوانه ات بخشنده است محبوب من!
انگشتانم پروانگان اند
که آتش نمی گیرند
مگر بر قندیل های تنت.
انگشتانم ماهیان اند
که واژگون
به سوی جنوبت شنامی کنند.
انگشتانم پرندگان شب اند
که فرود نمی آیند
مگر بر پنیرک نخل هایت.
انگشتانم کاروان های اعراب اند
که پابرهنه وبی جَمَل
برشکمت راه می روند.
انگشتانم در تو فرورفته اند
وعسل ات سرریزمی زند
ای جام قَمَر!
2)ماهی سرخ شده
دجله ماهیان را سرفه می کند
وآسیاب سرگیجه گرفته است.
پیازپسرعموی گل است
زیرچاقو برتواندوهگین می شویم
تره ها گل های مادرم هستند
که پدرم هرناهاری میل می کند.
من ونی تؤامان ایم
هر دو نالان وتنها.
برف هایی بر پنجره
برف هایی در خانه ی من
ودر سرم یکی چشم انداز:
روغنی داغ شده در ماهیتابه
صابونی بر دستشویی
ومادرم که درهم ها را
از ماهی شبوط جدامی کند
وبر درمنزل نوشته ای است:
پیازهمچون حقیقت است
آن راخُرد می کنیم
وبرایش گریه سر می دهیم.
3)من فنجان توام
من فنجان توام
که به هر جرعه در دستم می گیری.
گفت وگوی خموشت
با دهان حواس پرتم رو به روی دهانت
آن آزمندبر نفس هات
که با چای به تموج می افتند
وجز به تو بازشان نمی گرداند.
هر روز صبح تنهایم می گذاری
انتظاری میان تهی بر میز
ومن دست بر کمرگاه
با یگانه چشم خود
به بالا می نگرم.
4)زمستان پنبه زن ابرها
زمستان پنبه زن ابرهاست
وپاییزآرایش گر درختان.
خانه ام در برابردید همگان قراردارد
و دوستان بر مژه هایم سُرمی خورند
وبه قدرتوانایی خویش
ستاره گرد می آورند
هنگامی که به سوی تختگاه می روند.
پدرم باغبان همسایگان است
که درختان را
تنها بر کناره ی دیوارهاشان می کارد
وسیب ها را می گذارد
تا بالای دیوارها بر آیند
وازمیان پرچین کودکان راتماشاکنند.
پاییز زرگری کوچه گرد است
که برگ ها را بر پیاده روها سکه می زند
وزمستان پنبه زنی ساده دل
که پنبه های سردش
بر بام خانه ها پریشان است.
5)سخن امیر
تمام زورق های لذت وشادی
بر روی اشکی روان
به خموشی می گرایند.
تمام آب دریا
برای قانع کردن
لک لک های مهاجر
کفایت نمی کند.
وتمام آنچه از کتاب ها دانستم
وتمام آنچه که آموختم
سکوت زنی درکنارم
محومی کند.
بهسوی دیگر آثار حمزه کوتی در اثر