خوانندهی همدل کجا یافت میشود؟
مَرِته مازارِلا
برگردان: رباب محب
آیا ادبیات از انسان موجودِ بهتری میسازد و به او همدلی میآموزد؟ من به عنوانِ ادیب و محققِ ادبیات همیشه به این امر شک کردهام. اگر چنین بود بایستی ادبا از همه بهتر بودند و بیش از دیگران به همنوع خود احساس همدردی میکردند. اما من وقتی به اطرافم نگاه میکنم و همکارانم را میبینم، میبینم که اینطور نیست. سوزان کین نویسندهیِ کتابِ « حس همدردی و نوول» (دانشگاه آکسفورد پرس، 274 صفحه) ادیب و محقق دیگری است که در این مورد شک میکند.
سوزان کین در تحقیقات خود متوجه شده است که مردم به مفاهیمی چون «همدردی و همدلی» علاقهیِ وافری نشان میدهند. علم عصبشناسی نیزبا مطرح کردنِ «عصبهایِ آینهای» برآن است تا نشان دهد چگونه مغز انسان هنگامِ دیدنِ همنوعی که درد میکشد (بخصوص اگر با فردِ بیمارنسبت نزدیک داشته باشد)عکسالعملِ نشان میدهد. انسان همانقدر درد و سختی را حس میکند که فردِ بیمار و مبتلا. اما امروز ما شاهد شکایتِ بیماران از پرشکانی هستیم که روزی حسِ «همدردی و همدلی» با بیماربخشِ جداناپذیری از حرفهاشان بود. (ودقیقأ از این منظر بود که دانشکدههای پزشکی با آوردن ادبیات به عنوان واحدی پایهای برآن شدند تا دانشجویان رشتهیِ پزشکی را از راه ادبیات با مفاهیمی چون «همدردی و همدلی» آشنا کنند و به آنها حسِ «همدردی و همدلی»بیاموزند). این امر در مورد حرفههای دیگری چون وکالت نیز صدق میکند. وکلای آمریکائی از راه آشنا شدن با احساسات و تجارب دیگران، از راهِ ادبیات میاموزند تا به نفع مجرم نظرِ قضات را عوض کرده و شاید حکم اعدامی را به حبسِ ابد تبدیل کنند.
استفان کاوی در کتابِ خود« هفت عادت خوبِ انسانی: گوش کردن به انسانی که از تحول درونیاش می گوید» از «همدردی و همدلی» به عنوان پنجمین رفتارِ خوب انسانی یاد میکند. تا کنون بیش از ده میلیون جلد از این کتاب به فروش رسیده است. به نظرِ استفان کاوی یک رئیسِ خوب قبل از فهماندن خود به دیگران میکوشد خود را بفهمد.
اما اساسأ « همدلی» یعنی چه؟(مترادف سوئدی و انگلیسی همدلی: empati/empathy: رباب)« همدلی» در زبانِ آلمانیِ مدرن برابراست با Einfϋhlung یعنی حس کردن/حس کردنِ آنچه دیگران حس میکنند و این با تعریفِ کین از« همدلی» برابری می کند. با این حساب اصطلاح قدیمیِ سوئدی " در غمت شریکم" نوعی همدلی کردن است. میان امپاتی و سمپاتی تفاوت وجود دارد: سمپاتی فقط درکِ درد و حس دیگری نیست، بلکه فرد با دیگری همدردیِ درونی میکند.
میبینیم که تنها تعریف واژگانی این کلمات نیست که مخدوش است، بلکه پرسشهایِ این حوزه نیزهمانقدر مخدوشاند، که تعریفها: آیا به راستی میتوان درد و حس دیگری را، آنطور که هست، دریافت؟ آیا یک فرد جوان میتواند مسائلِ یک فرد سالخورده را دریابد؟ آیا یک انسانِ کاملا سالم و طبیعی میتواند معنای حکمِ اعدام را بفهمد؟ آیا این تجربهگرایان نیستند که چنین ادعا میکنند؟ آیا بهتر نیست بگوئیم که انسان قادر به درک دقیق مسائلِ همنوع خود نیست؟ آیا طبیعت انسان آن سوی مرزهایِ جغرافیائی، تاریخی و فرهنگی غیرقابلِ تغیر است؟ آیا ما واقعأ مسائل ومعضلات طبقاتیِ طبقهای را که به آن تعلق نداریم میفهمیم؟ مسائل ومعضلات فرهنگی به جز فرهنگ خودی، یا مسائل ومعضلات جنس مخالف؟ پاسخ ساده نیست.
بسیاری از تئوریسینهای پسااستعماری یا فمنیستها براین عقیدهاند که ریسک امپریالیستی شدن پرسشها میرود. « همدلی/ امپاتی» میرود که به خصلتی ناخوشایند تبدیل شود؟ و یا آیا نتیجهیِ بینهایت نزدیک شدن به حس دیگری بیعدالتی و بیطرف نبودن است؟
و اینجا یک پرسش دیگرنیزمطرح است: چراهمیشه وقتی پایِ «همدلی» به میان میآید، ما به غم و اندوه و مصیبت میاندیشیم؟ آیا آدمی نمیتواند هنگامِ شور و شعف و شادی دیگری « همدلی» نشان دهد؟ جایِ پورنوگرافی، اینجا کجاست؟ آیا نتایج حاصل آمده از پورنوگرافی نوعی حسِ « همدلی» نیست؟ آیا همهیِ همدلی و همدردیهایِ آدمی برپایهیِ خیر و خوبی نیست؟ آیا جلادِ خونخوار نمیداند که قربانیاش چه حس میکند؟
کین با طرح پرسشهائی از این دست و کنکاش در ادبیات میخواهد به پاسخ یک پرسشِ ریشهدار برسد: آیا ما با مطالعه و خواندن داستان و رومان - آنطور که فیلسوفِ آمریکائی مارتا نوسباوم و یا بسیاری از کتابداران و معلمان تصور میکنند، و یا آنطورکه اُپره واین فری که با برپاکردن کلوب کتاب و برنامهیِ تلویزیونی میخواهد به انسانها هنر کتاب خواندن و انسان بهتر شدن بیاموزد- انسان بهتری میشویم؟
واقعیت امر ایناست که از زمان سروانتس « دون کیشوت» ادبیات کمابیش مورد سوء ظن قرار گرفته است. بخصوص وقتی پایِ زنان وادبیات به میان میآید: مثلا « مادم بواری». در اوایل قرن بیستم زنانی که ظرفها را نشُسته در ظرفشوئی و رختخواب را نامرتب رها کرده و با ربدوشامبر و موهایِ آشفتهیِ شانه نزده لایِ رومانِ بدی فرورفتهاند، نقلِ زبانِ خاص و عام بودند.
علاوه براین کین ملاحظه میکند که حس شخصِ مطالعه کننده در گروِ کیفیت کتاب است. به نظرِ کین رومانیهائی که از افراد، منظرهها و حوادث تصاویرجامع به دست نمیدهند امکان حدس و گمان و برانگیختنِ تخیلِ خواننده را فراهم میسازند، زیراکه خواننده باید دست به حدس و گمان بزند.
همانطور که اولوف لاگرکرانستز اشاره می کند تصاویرجامع و مشروحی که جویسه به دست میدهد، خلاقیت و تخیل را محدود میکنند. اما اگر بطور مثال چهرهیِ قهرمان زن اینگونه تصویر شود: چهرهاش زیباترین چهرهای بود که بتوان حدس زد، خواننده میتواند خودش بقیه را بیافریند و براساس رویاهایِ خودش چهرهیِ زن را ترسیم کند.
اگر خواننده میان خود و اشخاصِ رومان شباهتی بیابد، راحتتر میتواند خود را در قالبِ فرد رومان تصور کند که دراینصورت، اینجا دیگر جای خودنگری، تائید خود و خودمحوری است، تا آزمون و تجربه و تخیل.
نویسنده نمیتواند آنطورکه دلش میخواهد تجارب خوانندهاش را تعین کند. پیش میآید که خواننده تحت تأثیرِ فردی قرار میگیرد که ابدأ مورد نظر نویسنده نبوده و نیست. و حس «همدلی» همیشه زمانی قویتر و کاراتراست که پایِ احساساتِ منفی در میان باشد. بهخصوص وقتی پایِ کتابهائی در میان باشد که کودکان و حیوانات در معرض بلا و سختی و درد قرار بگیرند. و ظاهرأ اینطور به نظر میرسد که تکنیکِ خاصی برایِ بالا بردن حس و تجربهیِ حسِ « همدلی و همدردی و نوعدوستی» در دست نیست.
شخص و زمان در میزانِ اثرگذاریِ رومان بر رویِ خواننده نقشی ندارد. به عبارت دیگر رومانهائی که با زبان شخصِ اول نوشته میشوند نسبت به رومانهائی که با زبان شخص سوم نوشته میشوند و یا رومانهائی که زمانشان متعلق به عصر حاضر است نسبت به آن دسته که زمانشان به گذشته برمیگردد، ارجحیتی ندارند.
شکی نیست که اثر رومانها با گذشت زمان تغییر میکند. گاه ما در مقام پدر و مادر از بیتوجهی و بیاعتنائیِ فرزندانمان نسبت به کتابهای کودکان و نوجوانان و بعدها وقتی بزرگتر میشوند به رومانهائی که در نگاهِ ما بسیار جالب بودهاند، تعجب میکنیم. کین به عنوان مثال از دو کتاب « زنانِ جوان» و « هیدی» نام میبرد. او میگوید رومانهایِ جین آوستن و شارلوت برانته "جین آی ره" از جمله کتابهائی است که با زمان زنده ماندهاند.
کین از یک پرفسورادبیات نقل قول میآورد که دانشجویانش متخصصِ تفسیرِ موتیفهایِ او، دفاع از اشتباهاتش، تمجید تصمیماتش و آنالیز رومانهایش هستند. دانشجویان در واقع آنالیز متن را نمیخواهند و در سطح میمانند. البته داستانهائی نیز وجو دارد که خوانندهگانش سنگشان را به سینه میزنند و برایشان سر میشکنند. من خود به خاطرِ انتقاد از کتاب « پلهای سرزمینِ مادیسون» اثرِ روبروت جیم والتر یکی از نویسندگان پرفروشِ قرن بیستم، شدیدأ مورد خشم وُ غضب قرار گرفتم ودر نظرِ دیگران آدم بدی شدم.
آنچه بیش از همه مورد توجه کین قرار میگیرد اثر ادبیات در انسان واین که او چگونه آموختههایش را عملی میکند، میباشد. ناگفته نماند که کین این جا موفق نیست. بله « کلبهیِ عمو توم» چشم مردم را به بردهداری باز کرد و «الیور تویست» دیکنز منجر به بسیج عمومی برای دفاع از کودکان جهان شد. و بسیاری از خوانندگان ادبیات بر این باورند که: ادبیات خوب و کیفی بر شخصیت و نگاهِ آنها به هستی تأثیر میگذارد وآنها را به اعمال و کردار خوب و شایسته تشویق میکند. اما اینها اگر صادقانه پاسخ دهند، خواهند گفت که فقط جهتِ استراحت و ریلکس شدن کتاب میخوانند.
واقعیتِ امر این است که ما اغلب به این خاطر به سراغ ادبیات میرویم که کتابها با نیروی تخیل زاده شدهاند واز مایِ خواننده چیزی نمیطلبند. وقتی کتابی مورد قبول عام میافتد مثلِ شاهدانِ حوادث ویا شاهدانِ یک جرم عمل میکند: به نظر هر فرد این وظیفهیِ دیگری است که عکسالعمل نشان دهد.
کین در تحقیقاتش به نظرخواهی از تعدادی خوانندهگانِ رومان پرداخته است. از جمله از آنها پرسیده است: آیا تو میتوانی یک رومان مثال بزنی که تو را به انجامِ کاری واداشته باشد که تو نمیخواستی؟ زنی که دهها کتاب در بارهیِ هندوستان خوانده بود در پاسخ میگوید که او به تازگی در اتوبوس شهامت حرف زدن با یک زن هندی که لباس ساری بر تن داشته را به خود داده است. از دیگر پاسخهای قابلِ توجه ، پاسخِ زن هشتاد سالهای بود که در اتحادیهیِ بازنشستهگان با خونسردی تمام گفت: " بله، عاشقانِ لیدی چارترلی" – و مابقی را به عهدهیِ قوهیِ تخیلِ شنونده گذاشت. یکی از همکاران ادیبِ کین به پرسشهایِ او با شوخی و طنز پاسخ میدهد و میگوید: من پس از خواندنِ کتابِ « خون سرد» اثرِ تورمن کاپوتِس شروع به پختنِ برنجِ اسپانیائی به شیوهیِ قاتل کتاب کردم. یکی از دوستان کین تعریف میکند که او پس از خواندنِ رومانِ پاتریسیاهای اسمیت یکدست کت و شلوار شیبه کت و شلوار شخصِ اول رومان خریده است.
میبینیم که نه فقط امروزه، بلکه در گذشتهها نیز ما قبل از شهروند بودن، مصرفکنندهایم و این انتظاری است که ما انسانها از خود داریم. آیا واقعأ ادبیات میتواند برعادت مصرف و خرید کالا اینگونه اثر کند؟ رومانهایِ مبتذل از نامها و مارکها موج میزنند. همین چند سال پیش بود که جواهرساز بلغاری از فای ولدون تقاضا کرد تا در رومانش اسامیِ کالاهای او را بیاورد.
به نظر کین اگر رومانی فاقدِ چنین بُعدی باشد و نتواند بر خوانندهِ خود اثر گذارد، با بحث و انتقاد از رومان میتوان چنین فضائی را ایجاد کرد. کلوبهایِ رایجِ کتاب اغلب چنین نقشی را بازی میکنند.
. به قولِ کریستینا نِهرینگ یکی از ژورنالیستهایِ The new York Times Book Review: آدم یا خیلی از کتاب میآموزد یا هیچی نمیاموزد. مثلا میشود آموخت یک شهید زنده شد، به خود بمب بست وتخریب کرد، یا یک مذهبی متحجر شد. میتوان انتظارخود را از عشق غیر عقلانی کرد. میشود با سیلِ متن جاری شد. میشود مثل آدمی که روزش را در سینما میگذارند فقط در صندلی نشست و منفعل بود و یا مثل یک کودکِ منزوی که بازیهایی ودیوئی قورتاش داده است.
نه، آنها که معتقدند کتاب به انسان هنرِ عشق به همنوع و همدلی میآموزد نباید تمامأ مأیوس شوند، بلکه باید بیاموزند زبان خود را کمی تقلیل دهند.
استکهلم/ ٣۱ خرداد ۱٣٨۷ - ۲۰ ژوئن ۲۰۰٨
-
------------------------------------------------
-
توضیحات:
این مقاله در تاریخ نوزدهم ماه جون سال دوهزارو سیصد و هشت میلادی در روزنامهیِ سونسکا داگ بلادت منتشر شده است.
مَرِته مازارِلا پرفسور ادبیات دانشگاه هلسینگ فوش است.
اسامی به لاتین: Merete Mazzarella – Suzanne Keen – Stephen Covey – Oprah Winfrey – Cervantes- don Quixote- Olof Lagercrantz – Joyce – Heidi – Hane Austen – Charlotte Brontёs- Jane Eyre- Robert james Waller – Bulgari – Christina Nehring- Oliver Twist – Dickens – Patricia Highsmith – Truman Capotes – Lady Chatterley -
-
-
-
-
-