سایت دو زبانه‌ فارسی-آلمانی
سایت دو زبانه فارسی-آلمانی
Dienstag
بخشی از ترجمه­ی فصل نخستِ کتاب

«چرا هنرمندان فقیرند، درآمدی بر اقتصاد استثنایی هنر[1]»
نوشته­ی: هانس ابینگ
ترجمه­ی: حمیدرضا شش­جوانی

-
فرودستی و فرادستی فرهنگی اقتصاد هنر را تحث تأثیر قرار می­دهد.
تقریباً فقط آدم­های پول­دار و تحصیل­کرده هستند که کارهای منِ هنرمند را می­خرند . گاهی اوقات ازین بابت احساس ناخوشایندی دارم. کم­تر به این فکر می­کنم که آثار من بهتر از آثار «هنرمندانی»است که کارهای­شان را در فضاهای آزاد عرضه می­کنند و مشتریان­شان آن­قدر پول­دار یا تحصیل­کرده نیستند. نمی­فهمم چرا کارهای مرا هنر واقعی می­دانند در حالی که کارهای آنان را نه. به عنوان دانشمند علوم اجتماعی دلم می­خواهد این پدیده را درک­ کنم. لذا، به امید این که الگویی برای آن­چه در جریان است بیابم، تا طبقه­ی دهم بالا می­روم.
این پدیده، پدیده­ی منحصر به فردی نیست. پیش از همه، نمونه­های فراوانی از تفاوتِ نظام­مند در سلیقه­ی افراد لایه­های پایین و بالای طبقات اجتماعی به چشم می­خورد. مثلاً چاپچی همین کتاب –که متعلق به طبقه­ی کارگری است- سی­دی­های گانز و روز
[2]، کتاب­های فکاهی و یک مجسمه­ی کوچک دلفین برای تاقچه­ی زیر پنجره­اش می­خرد. این چیزها در نظر او هنر به شمار می­آیند. ویراستار کتاب که تربیت اعیانی­تری دارد، سی­دی­های پگانینی[3] را می­خرد و برای تماشای نقاشی­های لیختنشتاین[4] و مجسمه­های جف کوونز[5] به موزه­ی هنرهای معاصر می­رود. برای او این­ها هنر است.
دراین­جا مسأله­ی خاصی وجود ندارد فقط سلیقه­ها متفاوت است. در نگاه نخست، این ترجیحات ناهمگون از حوزه­های جداگانه و نامتداخلی سرچشمه می­گیرند که در دیدگاه­های کاملاً متفاوت و آشتی­ناپذیری نسبت به چیستی هنر ریشه دارند.
بعد ازین متوجه می­شوم که وقتی نوبت به هنر می­رسد، چاپچی و ویراستار درکل نسبت به انتخاب­های هم آشنایی دارند و در مورد هنرهای یکدیگر نظر می­دهند. در نظرِ ویراستار کتاب­های فکاهی نسبت به آثار عظیم لیختنشتاین ارزش هنری اندکی دارند. واقعیت­اش این که، از هنر چاپچی خوشش نمی­آید. «این که هنر نیست!». اما از طرف دیگر چاپچی ممکن است جمله­ای شبیه به این بگوید: «خوب، آره، این کلاسیکه، اسمش چی بود؟ پگانینی؟ قبول دارم که کارش نسبت به کانز و روز هنر "واقعیه". آره ، می­دونم که موسیقی کلاسیک یا چیزایی که توی موزه­ی هنرهای معاصر هست هم همین­طوره و باید بیش­تر در موردش بدونم، اما راستش، خوب، میدونی، این­ چیزا به درد آدمی مثل من نمی­خوره». آشکار است که چاپچی هنر ویراستار را هنر برتر می­داند و ویراستار هنر او را هنر فروتر.
تحقیقات نشان می­دهند که طبقات اجتماعی نه تنها افراد را به طور مبهم از ترجیحات یکدیگر می­آگاهد، بل­که سلیقه­های آن­ها را نیز کم و بیش شبیه هم می­کند
[i]. آ­چه برای ویراستار هنر برتر است برای چاپچی هم همین­طور است. به همین ترتیب قضاوت درباره­ی آثار هنری در میان گروه­های اجتماعی عمدتاً شبیه به هم است. موازی هم درحرکتند. ولی قضاوت درباره­ی انتخاب­هایِ هنریِ هم­دیگر نه تنها شبیه هم نیست بل­که برعکس ناهماهنگ است.
این ناهماهنگی آشکار یا عدم رابطه­ی ­متقابل در قضاوت­ها بسیار جالب است. مردم از هنرِ گروه­های اجتماعی دیگر تصوری کلی دارند و این تصورات را ارزیابی می­کنند. گروه الف هنر گروه ب را تحقیر می­کند درحالی که گروه ب انتخاب­های هنری گروه الف را محترم می­شمارد. این پدیده را قضاوت ناهمگن یا ناهمگنی فرهنگی
[ii] می­نامم. ...این واقعیت که گروه­هایی که نگاه­شان به طبقات بالای جامعه است احتمال بیشتری دارد که گزینش­های هنری­شان را تغییر دهند، نیز ثابت می­کند که قضاوت­ها ناهمگن هستند. دو نوع هنر وجود دارد: هنرِ فراتر و هنرِ فروتر، هنرِ برتر و هنرِ دون و یا هنرِ واقعی و هنرِ تقلبی.
مردم معمولاً آن­قدر درگیر تقابل هنر برتر و هنر فروتر هستند که نمی­توانند از منظر طبقه­ی دهم الگوهای رفتاری خودشان و آدم­های دیگر را ببینند. به هر روی از طبقه­ی دهم مشاهده می­کنیم که توافق اجتماعی قابل توجهی در مورد این که چه چیز هنر واقعی است و چه چیز نه وجود دارد. در هر جامعه­ای نوعی جریان زیرزمینیِ مسلط و همگانی وجود دارد که معلوم می­کند چه چیزی کم­تر و چه چیز بیش­تر هنری است
[iii]. در فصل­های بعد بیش­تر استدلال­ها مبتنی بر این نظریه است که قضاوت­ها به خاطر وجود فرودستی و فرادستی فرهنگی ناهمگن هستند. این نظریه بر پایه­ی پنج پیش­فرض بنا شده است:
نوعی طبقه­بندی عمومی در جامعه وجود دارد. برخی افراد صاحب جایگاه­هایی بالاتر با ارزش و احترام بیش­تری هستند و تقریباً همه­ی مردم از این موضوع با اطلاع­اند.
مردم می­خواهند موقعیت­شان را در این طبقه­بندی بهتر کنند. (این یکی از مفروضات بنیادین رشته­ی اقتصاد است.) به این معنی که مردم ترجیح می­دهند که از این نردبان اجتماعی بالاتر بروند تا این­که پایین­تر بیایند.
از آن­جایی که مردم آرزومند جایگاه­های بالاتری در نردبان اجتماعی هستند به اشیاء و کارهای نمادین آن­هایی که در طبقه­ی بالاتری هستند توجه بیش­تری دارند مواردی نظیر آثار هنری و شیوه­ی استفاده از این آثار.
هنر به خاطر محتوای نمادین غنی­اش برای نشان دادن منزلت افراد درجامعه استفاده می­شود.
انسجام اجتماعی در جامعه آن­قدر قوی هست که تصور همگانی درمورد هنر برتر و هنر پایین­تر را حفظ کند
[iv].
اگر این پیش­فرض­ها درست باشند راه حل پرسش­هایی که در نمونه­ها آمد را در اختیارمان می­گذارد. چرا طبقات پایین اجتماع به هنری که طبقات برتر انتخاب می­کنند با دیده­ی احترام می­نگرند درحالی که طبقات برتر هنر آن­ها را محترم نمی­دانند؟ به خاطر این که مردم می­خواهند جایگاه­شان را بهبود بخشند و عموماً به هنر طبقات بالادست متمایل می­شوند و به خاطر گزینش­های طبقاتی­شان عذرخواهی می­کنند. چرا مردم نسبت به آن­چه هنر خوانده می­شود توافقی کلی دارند؟ چون انسجام اجتماعی مردم را بر آن می­دارد تا تصوری کلی از بالا و پایین در جامعه را مشترکاً بپذیرند.
به طور کلی به ندرت کسی در این پیش فرض­ها تردید می­کند. با این­حال بعضی­ها معتقدندکه تفاوت میان هنر برتر و هنر فروتر درحال محو شدن است
[v]. این درست است که بعضی از مصرف­کنندگان حال حاضرِ هنر برتر به همان نسبت از هنر فروتر استفاده می­کنند. این مسأله شاید نشان­گر این باشد که اهمیت ناهمگنی فرهنگی کم­تر شده است. برای مثال من به تام جونز[6] گوش می­دهم حتی اگر کوچک­ترین وجه مشترکی با طرف­داران تام جونز نداشته باشم. به قول پترسون این نوع همه­چیزدوستیِ جهانی، لزوماً با مفهوم ناهمگنی در تضاد نیست[vi]. 1) در غالب مواقع این پدیده بدون رابطه­ی متقابل است و اکثراً در مورد مصرف­کنندگان هنر برتر صدق می­کند و به ندرت می­توان آن را درباره­ی مصرف­کنندگان معمول هنر فروتر به کار برد[vii]. 2) در اکثر موارد این مساله بیش­تر مرتبط با شیوه­ای است که هنر تولید شده به مصرف می­رسد[viii]. حتی وقتی آثاری مثل نقاشی­های ون­گوگ میان طبقات بالا و پایین اجتماع مشترکاً استفاده می­شود، شیوه­ی استفاده از این آثار و عمل نمادینی که بدان­ها بازبسته­ است در میان طبقه­ها تفاوت دارد[ix]. مثلاً وقتی که هنر فروتر جزیی از الگوهای مصرف طبقات بالا درآید درپاره­ای موارد این الگوها مبتذل به نظر می­آیند. در این­جا استاندارد اخلاقی دوگانه­ای دست­اندکار می­شود: مصرف­کنندگان هنر فروتر را هم تحسین می­کنند، هم مسخره. از همین رو تصور نمی­کنم که تفاوت میان هنر برتر و هنر فروتر از میان برود و معتقدم نظریه­ی قضاوت ناهمگن هم­چنان معتبر است[x].
باید یادآور شوم که از اصطلاحاتی مثل «مصرف»، «مصرف کردن» و «مصرف­کننده» همان­طوری که معمولِ رشته­ی اقتصاد است، در معنای وسیع­شان استفاده می­کنم. ممکن است این اصطلاحات برای بعضی از خوانندگان معنی «استعمال» داشته باشد، اما به هر جهت در این کتاب مصرفِ هنر، خوردن آن نیست. تماشا کردن، گوش دادن و توجه کردن همگی صورت­هایی از مصرف هنر هستند.
تا زمانی که قشربندی اجتماعی وجود دارد و تا زمانی که تولید هنری نشان­دهنده­ی جایگاه افراد درترتیبات اجتماعی است؛ قضاوت ناهمگن در تولیدات هنری وجود خواهد داشت. مردم طبقات بالا هنر طبقات فروتر را با دیده­ی تحقیر می­نگرند درحالی که طبقات فروتر برعکس عمل می­کنند.( اصل اول). این مسأله منجر می­شود به این که قدرت تعریف هنر به طور مساوی در اختیار همه­ی طبقات اجتماعی نباشد(اصل دوم). طبقات بالاتر به نسبت باقی طبقات از حقوق بیشتری در تعریف هنر برخوردار هستند(اصل چهارم). طبقات بالاتر چه آگاه باشند چه نباشند، تعریف هنر را به خود اختصاص داده­اند.
«هنر مقدس است»
هنر به وضوح برای طبقات بالای جامعه جذاب است. چه کیفیت­های جذابی در هنر وجود دارد که افراد درون جهان هنر به آن می­پیوندند؟ تقدس یکی از کیفیت­ها و تقریبا ًپایدارترین آن­هاست.
خیلی پیش از رمانتیسیسم مردم هنر را با آن­چه مقدس پنداشته می­شد مرتبط می­دانستند. در این دوره­ی زمانی پیوند مذکور به گونه­ای استوار برقرار شد. از آن به بعد مردم هرآن­چه را که موضوع یا فعالیتی مقدس می­پنداشتند هنر می­نامیدند و برعکس. وقتی شیء یا فعالیتی خاص را هنر نام می­دادند آن شیء یا فعالیت مقدس می­شد. به عبارت دیگر وقتی چیزی هنر نام می­گرفت تمایل بدین بود که آن را به مثابه امری مقدس در نظر بگیرند یا این که آن را نشانه­ی امری مقدس بپندارند.
باید تأکید کنم که از نظر این کتاب، هنر به هیچ روی امری مقدس نیست. (نه تنها نویسنده بل­که بسیاری بینش­های این کتاب متمایل به تقدس زدایی از هنر هستند.) با این همه، ذکر این نکته ضروری است که وقتی در جامعه عقیده­ای عمومی درباب تقدس هنر وجود داشته باشد، بعید نیست که افراد آن جامعه چنین ایده­ای را در سر داشته باشند.
من­هم مستثنی نبودم، خیلی علاقه­داشتم که از هنر بت بسازم، گویی آن­چنان خداگونه است که شایسته­ی رفتاری دیگرگون است. بگذارید دوتا مثال بزنم. هر وقت جوان­ها را می­دیدم که علاقه­مند بود هنرمند بشوند تشویق­شان می­کردم، ناراحت نمی­شدم اگر آن­چه آن­ها در سر داشتند آرزوی آرایش­گر شدن بود یا مدیر[امور هنری] شدن. ولی بعدها دلم می­خواست بهشان بگویم هنرمندهای بسیاری در این حوزه­ها هستند و این هنرها شاید سرانجامی برای­شان نداشته باشد. مثال دوم این که اخیراً در یک مجله­ی آلمانی از کاهش یارانه­ی هنر در کشور هلند طرف­داری کردم. پس از این که عقیده­ام را در این­خصوص نوشتم، احساس کردم که بزرگ­ترین دشمن خودم هستم و قبل از این که کسی واکنشی نشان بدهد احساس گناه داشتم و گرفتار شب­نخوابی­های بسیار شدم. احساس می­کردم انگار به هنر بی­حرمتی کردم.
بسیاری از دوست­داران هنر و هنرمندان، هنر را هم­چون تقدسی درونی تجربه کرده­اند، آثار هنری الهام­بخش­هستند. نه­تنها خود هنرمند در اثر هنری حضور دارد بل­که در بیش­تر موارد خدا یا قدرت­های ماوراءطبیعی نیز هستند. هنر معجزه­وار است. هنر هدیه­ای از فراسوست که به هنرمند بخشیده شده است. از آن­جایی که منبع هدیه شناخته شده نیست، بدل به معجزه­ای می­شود که خارج ازحد درک آدمیزاد است
[xi].
به­ نظر می­رسد که هنر از درون این تقدس­اش نوعی پیوستگی با دین دارد و و تا حدی جانشین آن شده است
[xii]. چه درست باشد چه نه، بخشی از مصرف هنر آشکارا شبیه مصرف دینی است. برای مثال سکوتی که در موزه­ها و کنسرت­های موسیقی کلاسیک هست ما را به یاد عبادت مذهبی می­اندازد[xiii]. به قول والتر بنیامین [7]هنر نوعی هاله دارد. بنیامین توجه ما را به ارزش پرستش و کارکرد مناسکی هنر جلب می­کند[xiv]. هرچه ارزش پرستش اشیاء و اَعمال بیش­تر باشد کارکرد مناسکی آن­ها بیش­تر است. به عبارت دیگر هرچه اشیاء و اَعمال مقدس­تر باشند، احتمال بیش­تری دارد که هنر نامیده شوند. (بنیامین شرح می­دهد تکثیر فنی هنر منجر به تقدس­زدایی از آن می­شود اما تکثیر فنی تاکنون پرستش هنر را متوقف نکرده است و تنها صورت­های جدیدی را به وجود آورده است.)
این واقعیت که از هنر یا هنرهای زیبا بت ساخته شده، ممکن است نظر ما را تأیید کند. هنر احتمالاً بیانگر و نشان­دهنده­ی ارزش­هایی است که برای جامعه بسیار مهم­ هستند. هنر نیز مانند دین ارزش­های بنیادین جامعه و تغییر در این ارزش­ها را نشان می­دهد. علاوه بر این، آثار هنری تفسیرِ این ارزش­ها هستند که اغلب به گونه­ای غیرمستقیم بیان می­شوند و احتمالاً نسبت به قصص کتاب­های آسمانی تأثیر بیش­تری دارند. ظرفیت ثبت وقایع در هنرها به گونه­ای است که به صورت آرشیو جذابی از آن­چه پیش از این بر ما گذشته درآمده­اند. هیچ کتاب تاریخی قادر به رقابت با حافظه­ی سرشار یک نقاشی، مجسمه و یا ادبیات کهن نیست. هنر گنج بی­صاحبی است دربردارنده­ی هر آن­چیز ارزش­مندی که نیاکان­مان برای ما به ارث گذاشته­اند.
این مسأله مهم­ترین کیفیتی است که به تقدس پیش­پنداشته­ی هنر اضافه می­شود. هنرمند درست مثل کشیش هم از این گنج بی­صاحب محافظت می­کند و هم برآن می­افزاید.ضافه میس پیش به خاطر این که هنر نماینده­ی ارزش­های والا است، همه با احترام نگاهش می­کنند. هنر به عنوان حامل ارزش­های مدنیت باید که مقدس باشد
[xv]. امر دیگری شبیه به این ایده زمانی صادق است که هنر نماینده­ی ارزش­های مهمی است که هویت درونی ملت­ها یا گروه­های قومی و دینی را می­سازند.
تباهیِ «هنر» فروتر یا «هنر» عامه­پسند را نیز به تقدسِ هنر برتر اضافه کنید. هنر عامه­پسند، کم ارزش انگاشته می­شود در حالی­ که هنرهای زیبا ارجمند جلوه­ می­کنند. برای آلن بلوم در کتابش «حدود ذهن امریکایی» موسیقی راک چیزِ «درخور، پر مغز، دل­چسب، جالب و حتی آبرومندانه­ای نیست» درحالی که هنرهای زیبا که شامل موسیقی کلاسیک هم می­شود؛ چیزی «ارزنده، عمیق و آبرومند» است
[xvi]. از این رو ارزش­گذاری ناهمگن در هنر، تقدس و تنها نتیجه­ی و استیلای مطلق هنرهای زیبا نیست بل­که به خاطر تباهی هنر فروتر هم هست.
از جهات دیگر نیز تقدس هنر تنها وابسته به خودش نیست و با دیگر عناصر نسبتاً پایداری که معین می­کنند چه چیزی هنر محسوب می­شود در تعامل است. عناصری مثل: اصالت ناسودمندی و غریبه­گیِ هنر. درباره­ی این عناصر در بخش­های بعدی بحث خواهیم کرد.
---------------------------------------------------------
Why Are Artists Poor, The Exceptional Economy of Arts,
Hans Abbing, 2006, Amesterdam University Press,
[2]
Guns and Rose
[3]
Peganini
[4]
Lichtenstein
[5]
Jeff Koons
[6]
Tom Jones
[7]
Walter Benjamin
Bourdieu(1979), DiMaggio(1987), Calcar(1984), Lamont and Fournier(1992)-[1] اطلاعات بیش­تر در مورد تفاوت یافته­های اینان را در Peterson(1997) ببینید
با استفاده از واژه­ی «ناهمگنی» می­خواهم بر نامتقارن بودگیِ ارزیابی افراد در مورد فرهنگ­های یک­دیگر تأکید کنم. به هرروی رفتارها از جنبه­های دیگر ناهمگن هستند: یعنی گروه­ها از این نظر شبیه هم­­اند که به هنر طبقه­های برترِ سلسله­مراتب اجتماعی تمایل نشان می­دهند. ­
[iii]
Bourdieu(1979), DiMaggio(1987), Calcar(1984), Lamont and Fournier(1992)
[iv]
در میان این پنج پیش­فرض، پیش فرض مربوط به انسجام اجتماعی از همه شکننده­تر است. تغییرات سریع در جامعه انسجام در مورد ارزش­های اجتماعی را کاهش می­دهد. ارائه­ همه­ی این تغییرات سریع و ریشه­ای در رسانه­ها ممکن است جزو برنامه­ی کار جامعه­ی معاصر باشد. به این معنی، نظریه­ی مذکور معتبر نیست، چرا که امروزه انسجام اجتماعی برای نگه­داشت تصوری مشترک از هنر برتر و هنر فروتر به اندازه­ی کافی وجود ندارد. اگر این­طور باشد تحلیل این کتاب ارزش­ خود را از دست می­دهد. اگرچه نمی­توانم این مطلب را ثابت کنم اما سعی خواهم کرد توضیح دهم که به قدر کافی انسجام اجتماعی برای برای تأیید نظریه­ی قضاوت ناهمگن وجود دارد. قضاوتی که بر پایه­ی فرادستی و فرودستی فرهنگی بنا شده است.
[v]
نگاه کنید به Peterson and Kren(1996)و Peterson (1997) و منابعی که در این کتاب­ها بدان اشاره شده است.
[vi]
Peterson (1997), p 88
[vii]
نگاه کنید به Peterson and Kren(1996) یافته­های آنان نشان می­دهد افراد مدعی فضل و کمال همه­چیزدوست­تر از دیگران­هستند
[viii]
(1996) Peterson and Kren در صفحه­ی 904 کتاب­شان به کار Bourdieu(1979) نیز اشاره کرده­اند.
[ix]
Peterson and Kren(1996)در همان صفحه نوشته­اند « همه­چیز دوستی نشان­دهنده­ی همانندی و عدم تمایز نیست»
[x]
در موخره­ی کتاب باز به این مسأله برمی­گردم. ایجیکEijck استدلال مرتبطی را طرح می­کند مبنی بر این که مردمی که رتبه­ی اجتماعی­شان بالاتر می­رود خودشان را با هنر طبقات برترسازگار نمی­کنند بل­که هنر خودشان را به همراه می­آورند و به همین خاطر هنر طبقه­ی فروتر در میان طبقات بالاتر هم دیده می­شود. با این همه تفاوت جایگاه این هنرها هنوز پایدار است
[xi]
Hide(1979) این دیدگاه را تأیید می­کند و نمونه­های فراوانی از هنرمندان شناخته شده را ذکر می­کند.
[xii]
نگاه کنید به (1986) Uitert
[xiii]
نگاه کنید به (1997) Smithuijsen
[xiv]
نگاه کنید به238 Barembusche (1994),p: و (1974) Benjamin من­هم می­توانستم به جای کلمه­ی مقدس از هاله استفاده کنم کلمه­ای که بنیامین آن را در ارتباط با هنر به کار برده است. هاله ارتباط زیادی با دین ندارد. به هرحال من در بیش­تر موارد از مقدس و تقدس استفاده می­کنم که بار معنایی دینی دارد. علاوه بر این از کلمه­ی هاله نمی­توان صفت ساخت تا به جای مقدس آن را به کار گرفت.
[xv]
همان­طوری که Peterson(1997,)p81 خاطر نشان کرده Arnold اخلاق­گرا و زیبایی­شناس نیز این منظر را تقویت کرده است که هنرهای زیبا مظهر مهم­ترین ارزش­های مدنیت هستند.
[xvi]
نگاه کنید به Bloom(1987), p:185, 1888,322، درباره­ی تمایز میان برتر و فروتر Peterson هم اشاره­هایی دارد.
-


-
-
-
-