میل حروف به ساختن آینده
علیرضا شجاع
-
اگردههی بيست تا اواخر دههی پنجاه شمسي را دوران اوج ادبيات جديد ايران بدانيم، شاملو نماد اين دوران است. سالهايي كه دوران اوج ادبيات ايران نام ميگيرد، اما نه به دليل تنوع سبكها، نه به دليل فزوني شاعران و نويسندگان، نه به دليل جريانهاي آوانگارد، نه به دليل همراهي با جريانهاي روز دنيا و نه به دليل اقبال مردم به اين ادبيات. همهي اينها بود، اما چيزي بيش از اين داشت. چيزي كه ادبيات امروز ايران فاقد آن است و به دليل عدم درك اين فقدان، چارهی بيحالي و بيرمقي خويش را در چيزهاي ديگر جستجو ميكند. شاملو نماد آن دوران است، اما نه به دليل قدرت زبان، نه به دليل همراهي انديشه بديعش با فرم شعر، نه به دليل توانايياش در نقد، جريانسازي و پا دادن به ديگران، نه به دليل اعتماد به نفس، و نه به دليل همزباني و همراهياش با مردم. همهی اينها بود و چيزي بيش از اين داشت. چيزي كه شاعر امروز از فقدان آن رنج ميبرد.
شاملو بيانگر ميل هنرمند به نقشآفريني اجتماعي بود. امروز كه دوران چيرگي گفتمانهاي اختهپرور، غيرسياسي، راحتطلبي، سودانگارانهی بازارمنش، و بيتفاوتي است، درك جايگاه نقشآفريني شاعر سخت است. افول گفتمان آرمانگرايي و دلزدگي جمعي هنرمندان از عرصهی سياسي و آرمانگرايي به دليل شكستهاي سياسي و اجتماعي، همان چيزي است كه ادبيات امروز ايران را ادبياتي بياثر، بيرمق و پادرهوا ساخته است. گويي پس از سالها سمپاشي رسانههاي جهاني، گسترش گفتمانهاي وابستهی سرمايهداري جهاني و تبليغات حكومتي، براي هنرمندان ايران چنين جا افتاده است كه تعهد هنرمند، سم هنر است. اين گزاره تبديل به گزارهاي آشنا از زبان هنرمندان شده است كه هنر متعهد، وابسته به حزب است و ايدئولوژي و حكومت. در چنين فضايي است كه دم زدن از شاملو، يعني دم زدن از شاعر به عنوان مبارز سياسي، و شعر به عنوان نقشآفرين اجتماعي، گناهي است نابخشودني و مستلزم لعن و طرد و چسباندن انگ فرسودگي و حماقت. در چنين فضايي است كه دم زدن از شعر شاملو، سخت است و ضروري.
شاعر در روزگار اوج ادبيات ايران، عضوي بود از جامعه و به همين دليل پيشرو. شاعري كه در تب و تاب جامعه بود و اوج و فرودش اوج و فرود جامعه. آنچه شاملو داشت، ميل مهارناپذيرش بود به نقشآفريني در حركت مردم. ميل مهارناپذيرش به انگيختن لايههاي آگاهي جامعه و به زنده بودن. شعري كه زنده بود چون با گردش خون جامعه ميتپيد. شعري كه زنده بود چون نه به ايدئولوژي وابسته بود، نه به حزب، نه به حكومت و نه حتي به پول. شعر او حتي به مردم نيز وابسته نبود. شعري كه در نهايت خود، آرمان كلمات بود براي حضور در اجتماع. ميل كلمه به زنده بودن. ميل حروف به آينده و به ساختن آينده. چيزي كه اين شعر زياده از خودش دارد و آن را زنده نگاه ميدارد، همين ميل است و آرمان. چيزي فراتر از شاعري و شعر. آن چيزي كه ادبيات امروز ايران فاقد آن است. ادبياتي كه در يكسو به همراهي حكومت مشغول است و شاعران آن سخنگويان حكومتند و بخشنامهها را به شعر درميآورند. و در سوي ديگر گمگشته در ميان جديدترين نظريات پستمدرنيستي و زبانشناختي و محضبودگي، و شاعران آن البته سرايندگان اشعار مد روز. اشعاري چندوجهي، محض، چند زبان، چند مخاطب، با بازيهاي دلنشين زباني با كلماتي كه شعر را از معنا تهي ميكنند و با حروفي كه خود را انكار ميكنند. اين ادبيات پاياني جز آنچه ميبينيم ندارد. شاعري كه خود بنويسد و خود بخواند و خود نااميد از حاصل كارش. ادبياتي كه در آن آوانگارد معناي پيشرو نميدهد. آوانگارد در اين ادبيات، چيزي فراتر از نامتعارف نيست. آنقدر كه حتي خود نيز از درك و استمرار خويش عاجز است.
اين ادبيات چارهاي ندارد جز آنكه از آن «یار دیرین فروغ»اش بخواهد فقدان ارتباط با جامعه را با حضور در تلويزيون، و بي مهري جامعه به شعرش را با دريافت جايزه از صفار هرندي وزير ارشاد جبران كند. چارهاي ندارد جز آنكه شاعرانش چنان در نور و صدا و دوربين محو شوند كه يادشان برود كتابهايشان مدتهاست كه مجوز نميگيرد. چارهاي ندارد جز آنكه آن شاعر روزگاری انقلابیاش كه اتفاقا و خوشبختانته در اين روزگار شعر اجتماعي ميگويد، «دو قدم مانده به صبح» در تلويزيوني حاضر شود كه روزگاري او و يارانش را به لعن و نفرين انكار ميكرد و البته هنوز نيز چنين ميكند. ادبياتي كه جاي خالي جريانسازي شاملوها را با «كارنامه»اي پر ميكنند پر از شاگردپروري در فلان مجله و نوچهپروري در فلان مؤسسهي هنري. اگر روزگاري غم نان نميگذاشت كه شاعر انسان را بسرايد و معشوقش را عاشقانه بستايد، و ناگزير براي عشقش ميجنگيد، امروز شاعر عشقاش را در نان ميپيچد و در ويترين كتابفروشي و مجله و ماهواره ميفروشد.
آنچه هنوز شعر شاملو را زنده نگاه ميدارد، رهايي است. ادبيات امروز ايرا در اين پندار است كه آزاد است، چرا كه نه وابستگي به دغدغهاي دارد و نه تعهد به آرماني. اما اين شعر فاقد رهايي است، چرا كه آزادياش در تهيبودگي است. آنچه شاملو دارد و لاجرم خطرناك است و لاجرم ضروري، رهايي است. آنچه شعر او دارد، ميل به آينده است. ميل به وارستگي و ميل به زنده بودن.
... و نيز كسي نخواهد گفت: روزگاران، ظلماني و تار بود.
بلكه خواهد گفت: چرا شاعران سكوت كردند. «برتولت برشت»
علیرضا شجاع
-
-
-
موفق باشید.
امید وارم سری به صفحه ی دلتنگی های من هم که بزنید.