الف-نورسرریزمی زند ازجام بزرگ
حمزه کوتی
(1)
شعرگفتن برخلاف بسیاری که تصورمی کنندالهام واشراق غیبی است درنظرنوری الجراح شعرگفتن توامان مرگ است.ازآنجاکه تن دربرابراین بارقه خاموش می شود.مرگ روح راهم به همراه می آورد.درشعرروح نیزمی میرد.بیهوده نیست که ابوالعلاءالمعری ازنابودی جان بارهاسخن گفته.به زعم الجراح شاعران بزرگ همانانی هستندکه بارهاجانشان آنان رابه مرگ خودخواسته خوانده .درنظراوشاعرتندرو و تروریست است.کاشف
ابهام هستی و وجودی که ازکشف شدن ورخ نمودن همواره تن می زند.تکرارکشنده شعراست.بساکه نگارنده بااین نظرشاعرموافق نباشد .امابه خاطراینکه این گفتارموجزدرصددمعرفی این چهره راستین شعرسوریه وعرب هست به نقدونکته گویی نمی پردازد.امابگذاراندکی دراین باره قلم نافرسارافرسوده کنم.تکرار، مرگ نیست همیشه .شاعرانی که تکرارکننده تصاویری ویژه اندوحالاتی یکسان درشعرخویش هستند.منظورم شاعرانی که شعرتثبیت شده ای درادبیات جهان دارند.همواره کوشیده اندکه جهان راازهمان منظرگاه تعریف کنند.
این نظرالجراح درباره نوشتن دریکی ازشعرهایش نیزآمده است آنجاکه می گوید:
"جامه دانم کوچک
وپرسشم
بزرگ است".
این خودمنعکس کننده دیدگاه شاعرانه اوست.شاعران جلوه گردرعرصه ادب جهان جداازشعرخود نیستند.
وشعرشان بازتابنده دیدگاه های عقلانی و رؤیت شهودی آنان است.وبه حقیقت نوری الجراح به زعم این قلم یکی ازهمین شاعران است.وبه درستی به درک شعرخویش وذاتش رسیده.اگرچندتنهاازطریق شيءوماده وجهان تنانی است که شاعربه درک خودمی رسد.اماهنگامی که جهان –واین دیدگاه الجراح است-ازکشف وتجلی تن
می زند. ونپذیرفتارهرگونه تعریف وجلوه گری باشد.اینجاست که مسئله مرگ خودخواسته ونفس کشی برای شاعرپرسش بی جوابی می شود.که همیشه ودرهمه جاهمچون سایه به دنبالش می آید.
(2)
"ویران گری
برادرکمال است"
درین باره دونوع ویرانی به ذهن تداعی می شود:ویرانی گذشته و ویرانی ساختار.درشعرنوری الجراح این دونوع ویرانگری جایی ندارد.ویرانی ازجایی آغازمی گرددکه پریشانی روح به گردشی هول انگیز
تبدیل می شود.واوست که می گوید:
"پریشیدن
چرخش هولناکی است
لغزش هایی که دره گستران است
..."
این ویرانی خواهان جداشدن نام ازتن است.خواهان جشنی که نام استقلال خودراازتن اعلام می کند.ویرانی که نوری الجراح خواستارآن است؛همراه نگونساری روح وعشق است:
"ای عشق
ای سیب نگونساری"
ایماء بی فایده است.اشارت به چه چیز؟این بی فایدگی خودفلسفه شعرنوری الجراح است.جایی تهی گذاشتن برای پرسش وندانستن به گفته بیژن جلالی .
"ازایماء فایده ای نیست
ونه ازغبطه سخنی بی صدا
ونه ازاشاعه وهم"
شاعردراینجاهمان پرسش هماره رامطرح می کند.آن پرسش که خودجواب است .بی هیچ پرسشنمادی.
اوبه بلندایی نظرداردکه خدامعشوقی برین است.ومادر ،مادرخدامی شود.وابرهای سفیدبه گنجشک نگارین
شده اند.وخاطره پروانه سراست.
برای چه می گوید:
"خورشید
زنی دیوانه است
که تب گرفته"
درصددپاسخ دادن نیستیم.حتی پاسخی فرضی.اوبی که بگوید"چرا"خودپرسشش رامطرح کرده است.شعرکوششی برای آن سؤال بزرگ است که شاعرازآن ذکرمی کند.
"درخانه ام زنی بود
تصویرشده بردیوار
چون درخت گیلاس سپیدی
درباغستانم"
این همان زنی است که ازاومی خواهد خوب درکش کند.واین همان است که شاعرازاوخوهان است که همچون کوزه به وی ننگرد. این زن دراتاقش نشسته است.وشاعراورامی بیند:
"دراتاق
زن موی خودرامی خواند
شعربلندش را
ودرایوان
به چشم اندازپرتقالی غروبگاهان خدا
نگاه می کرد"
صدای چیزی بیگانه می آید.اسبانی سیاه وکالسکه هایی درسحرگاهان.این صدای موسیقی پنجره است.
"این تنهاپنجره است
که صدایش
تمرین موسیقی گون هواست"
چه؟خنجروابدیت:
"خنجرم باریک است
وابدیت ویرانه ای مبهم"
ای ماه ای ماه....ای سیب درخشان من.
-
(3)
شاعردرشعرش بارها به نفی ذات تو-من اشاره کرده است:
"تو دراین خیابان
هیچ کس هستی
هیچ چیز
هیچ صدا و هیچ تصویر "
این اشارت هاهمیشه به "تو"ست که خودشاعر است.واین نیزهم نفی خویشتن .اینجاشاعر بامتحدشدن
با"تو"خواهان نفی تو-دیگری است .نفی زیبایی که با به یادآوردن پیرهن کهن رخ می دهد:
"به سمت بستر
خواهم رفت
که تافراموشیده باشم
وچیزی مرابه یادنمی آرد
جزرایحه ی پراکنیده ات
ازپیرهن کهن"
بانفی آن زیباست که شاعربه شعرش وجودیت می بخشد.فرصت نفس کشیدن می دهد.تابتواند ازنوبنگرد.
به چه؟این راکسی نمی داند. وشاعرتنهامی ماندهمچون دوچرخه روزگارنوجوانی درزیرباران .واومادرش را
فریادمی زند.
من تنهایم ..مادر..ای مادرخدا.
---
-
-
-
-