پنجشنبه
سه شعر از ژیلا مساعد
-
عکس از ناهید صفارزاده-
--
آسمان من باش

از درونِِِ
د رون تو می گذرم
چون ابر
لرزان تر ا ز حباب نیفتاده
از درون تو
چون خش
می گذرم

بگذار بوزم
بچرخم
تکرارشوم
از درون تو سر بر آرم
این سفر سرنوشت من است
تا آن دیگری
از صدف تن تو زاده شود.

بگذار از درون تو بگذرم
تکه تکه شوم چون ابر
جمع شوم
بچرخم و تکرارشوم
تا ان دیگری از صدف تن تو زاده شود
تا من بریزم
ببارم
فرو رو م در خاک

بگذارا ز تو بگذرم
آسمان من باش
آسمان من باش.


شب ها
ََ
َ شب ها می آیند
گاهی ان قدر زیادند
که زیر دست و پای همدیگر خفه می شوند
ملافه ی تاریکی را به دور خود پیچیده اند
در ظلمت خوب می بینند

از دیوار خواب پرت میشوی
به درون می ر یزی
می خراشی
میروی پایین
می خوری به در و دیوار یاد ها
چنگ می اندازی
گیر می کنی
خاطره ز نده می شود
روشن می شود
حمل می شود
بیدار میشوی.


بالا

با چوب دستی ام
از تنهایی بالا می روم
به کجا نمی دانم
شاید عشق را
آن بالا دفن کرده اند
به دیدار خود می روم.
-
-
-
-
-
-
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!