در دفاع از معشوق دوم
رویا فتح اله زاده
برگشتم ، لبخند زدم، طوری خندیدم که دندان ها به آرامی بین لب ها دیده شوند ، اگر به دلیل بی دقتی یکباره همه دندان ها بیرون می ریختند ، یا چشمانم بیش از حد برق می زد، صحنه عاشقانه مورد نظرم تبدیل می شد به صحنه جنایی در فیلم " لبخند شیطانی در ماه اوت" ؛ لبخند معروف بازیگر اصلی فیلم که پس از فروبردن چاقو در شکم شوهرش شکل گرفت. لبخندی که جایزه متفاوت ترین حرکت جنایی را در فستیوال فیلم INNMD نصیب بازیگرش کرد.
این کار را پس از انداختن سکه در کاسه اش انجام دادم. کمی این پا و آن پا کردم، خبری نشد.هفته پیش تصمیم گرفتم خودم پاپیش بگذارم ، اما مراقب بودم نقش هزارساله معشوق را در افسانه ها، اساطیر و شعرها زیرپا نگذارم.
درهر فرصتی از خیابانتان رد می شدم ، جلوی در خانه تان که می رسیدم، می ایستادم ، بند کفش می بستم و هر روز به زمان بند کفش بستن اضافه می کردم، نمی آمدی! شاید مرا دیده بودی اما تا لباس هایت را بپوشی طول کشیده یا آسانسور خراب بوده ،همسایه وراجتان هم می توانسته، نیم ساعت در راه پله معطل ات کند.
لبخندم را زده ام، می بینمت که روبرویم ایستاده ای" عزیزم من برگشتم، توی این مدت یک لحظه ازت دور نبودم،همه جا باهات بودم، پسری که دیروز کیفت رو دزدید ، کوری عوضی ، پیرزن گدای سرخیابون، نکبت برو اونور، مرد ریشویی که تا برمی گشتی غیبش می زد...
اما هنگام ادای این جمله ها کلمه هایی بودند که صدا و لحن تو را نداشتند، قرار نبود در جمله ات به من نکبت بگویی!
از فکر بیرون آمده ام ، پیرزن سرجایش نشسته ، به پیاده رو می روم و نمی دانم راننده پراید به چه کسی فحش می دهد. برگ ها کف خیابان را زرد کرده اند، این زردی همراه با بوی پیاز داغ ، شعر کودکی ام را به یاد می آورد.
پاییز
برگ ها را
به اندازه ای سرخ می کند
که طلایی شوند
همان طور که مادربزرگ
پیازها را
-
بلافاصله شبی را به خاطر می آورم که با لذت پیازها را در ماهیتابه طلایی می کردم و تو داد و فریاد راه انداخته بودی که از بوی گندش بدت می آید ، آخر سر رفتی و در را محکم پشت سرت بستی. همان وقت دفتر خاطراتت را که روی میز جاگذاشته بودی با کنجکاوی باز کردم ،همه چیز وقتی تمام شد و پیازهایم به جای بوی عطر، بوی سوختگی دادند که در دفتر خاطراتت خواندم " مستانه را ساعت 3 بعدازظهر 2/5/84 سر بهار، زمان پیاده شدن از ماشین دیده ای "، درست همان وقت که من برای استخدام در شرکتی در خیابان بهار جنوبی بودم.
پس از آن شروع کردم به بازسازی آن روز در ذهنم ؛ زمانی که من بهار را به سمت بالا می رفتم، تو سربهار از تاکسی پیاده شدی، در ماشین به پهلوی عشق اولت خورد و او آن قدر آه و ناله راه انداخت و ادا درآورد تا دلت را برد.اگر من کمی دیرتر از خانه بیرون می آمدم ، اگر تاکسی تو پشت چراغ قرمز نمی ماند اگر... حالا من عشق اولت بودم و لازم نبود چند ماه کتاب ها را زیر و رو کنم به دنبال ردپایی از دومین عشق ها، دومین معشوق ها.
دیگر شعرخواندن هم نمی توانست آرامم کند، چون هیچ یک ازآن ها برای من سروده نشده بود، برای مثال شعرهایی از این دست:
الهی من فدای چشم نازت
فدای آن نگاه عشق بازت
نخستین عشق جان سوخته ام باش
به قربان نگاه گاه گاهت
( آشفته میرزا،شاعر فولکلور قرن ششم هجری )
دوش در حلقه ما نقش رخ یار کجا بود؟
آن پریچهر که از عالم اسرار خدا بود
آن ازل تا به ابد یار، نخستین غم مجنون
هیچ دانست که سوز تب او در دل ما بود؟
( بیگ محمد، شاعر قرن هفتم هجری)
صنما چه سوز باشد که به جان ما فکندی
تو خود ادعانکردی، ره غیب را کمندی
ره خود به ما نشان ده تو که اولین نگاری
ره عاشقان بیدل که به دام خود فکندی
( باقر ملک، شاعر قرن دهم هجری)
پس از خواندن شعرهایی همه با این مضمون ، حس کردم تاریخ هزارساله معشوق ها متعلق به من نیست، تاریخ مربوط به معشوق های دوم ، درپستوها، تختخواب های عشق بازی و ذهن ها باقی ماند، هیچ گاه به روی کاغذ نیامد و نوشته نشد.
با خودم فکر کردم، خب ،آن نقش هزار ساله معشوق در افسانه ها،اساطیر و شعرها مربوط به من نمی شود، پس می توانم بدون عذاب وجدان از زیرسوال بردن لیلی ، شیرین یا مادربزرگم که ناز بیست ساله اش برای پدربزرگ، از افسانه های روستایشان بود، این بار زنگ خانه تان را بفشارم " عزیزم من برگشتم" و بدون بارسنگین رفتار هزارساله معشوق ها همیشه نازت را بکشم.
--
Fathollahzade61@yahoo.com
-
دیگر آثار رویا فتح اله زاده در اثر۰۰۰ -
-
-