-پرسش نيچه از حافظ*
مهدی استعدادی شاد
-
1 - سابقه آشنايى نيچه با ايرانيان به مراتب بيشتر از سابقهى آشنايى ايرانيان با او و افكارش است.
نيچه مىبايستى، اگر نه پيشتر، دست كم از سال 1883به بعد، از زمان انتخاب نام "چنين گفت زرتشت" براى اولين اثر از دومين دورهى آثارش (اگر كه آفرينش آثارش به دو مرحلهى آغازين و پسين قابل بخش باشد)، با ايران از طريق پيامبر دوران باستانش آشنا شده باشد.
در صورتى كه نخستين آشنايى ما با نيچه و افكارش تازه با "سير حكمت در اروپا"ى محمدعلى فروغى ميسر مىشود. و اگر آشنايى ما با نيچه در كتابهاى اين پنجاه شصت سال اخير بيشتر شده، التفات نيچه به ايران و دستاوردهاى مردمانش نيز به موازات آن تداوم داشته است.
2 - تعدد و گوناگونى آثار ترجمه شده از او، هم به دليل گسترش آشنايى ما با او و هم نشانهى جذابيتش براى ماست.
جذابيت او در ميان ما چنان بوده كه نه تنها انديشگران و روشنفكران، بلكه مهندسان مشاور حاكميت یا ماندرانها mandarinو حتا هيچكسان (معادلى براى nobodies) را هم به خود جلب كرده است.
چنين است كه ما از همه رنگ هواخواه نيچه داريم: از داريوش آشورى (مترجم و معرف آثارش) و آرامش دوستدار (كوشا در فعليت بخشى به شيوهى سنجش نيچهوار) گرفته تا عزتالله فولادوند (مترجم پركار و ارزندهاى كه آثار فكرى و نظرى ارزشمندى را به همراه پيشگفتارهاى پُر مغز خود به فارسى زبانان هديه كرده) و نيز تا شجاعالدين شفا (مشاور دربار) و عبدالعلى دستغيب( به اصطلاح منتقد معروف و همنوا شده با متعصبان اسلامگرا) كه "از ظنّ خود" يارِ انديشهى او شده و در ترجمه همت به خرج دادهاند و امکانات به هدر.
البته تعداد اعضاى اين "انجمن (نامرئى و ناموجودِ) دوستداران نيچه" طبعا بيش از نامهاى ذكر شده است. از سوى ديگر، دليل تداوم توجه نيچه به ايرانيان، شعرى است با عنوان "خطاب به حافظ"، كه نقل خواهد شد.
شعرى كه به سال 1884سروده شده و در زمرهى سرودهها و گفتههاى حسى (Sinnsprueche) بوده و فصلى را در مجموعه آثار نيچه به خود اختصاص داده است.
اين شعر، در پرسش اساسى خود، چنان قوی و تازه است كه تا روزگار ما مىآيد. به نوعى ما را نيز مورد خطاب قرار مىدهد. مايى كه خواسته يا ناخواسته از سرزمينى به نام ايران مىآييم و ژنِ موروثىمان سرشار از اطلاعاتى نشأت گرفته كه از فراز و نشيبهاى دورانهاى مختلف آن ديار است.
3 - آنطور كه از فهرست اعلام آثار نيچه برمىآيد، نام "حافظ" چهار بار در مجموع به ميان آمده است. بار اول و دوم، از حافظ در قطعهاى به نام "رمانتيسيم چيست؟" نام برده مىشود.1
اين قطعه به ترتيب، و هر بار با تغييراتى كوچك، در كتابهاى "دانش شاد" نیچه و "خواست قدرت" که توسط خواهر نیچه دست و پا شده مىآيد.
بار سوم، نام حافظ در كتاب "آنسوى نيك و بد" مىآيد و همچون دو بار پيشين در همراهى با نام گوته است.
اين دو نفر، یعنی حافظ و گوته، در نظر نيچه تجلى ايثارِ شجاعانه در راه احساس و عواطفِ معنوىاند. اين صفات را نيچه در بخش "دربارهى تاريخ طبيعى اخلاق" كتاب اخير به حافظ و گوته نسبت مىدهد.
سرانجام، بار چهارم، نام حافظ به تنهايى عنوانِ شعر است. شعری كه نيچه سروده و انگيزهى نگارش نوشتهى حاضر است.
هم چنان كه سال سرايش شعر یادشده با عنوان حافظ نشان مىدهد، اين اثر به مرحلهى دوم آفرينش نيچه تعلق دارد. دورانی كه دوران پختگى نظرى اوست. دورانى كه آثارى چون "چنين گفت زرتشت" (فصلهاى سوم و چهارم) و "آنسوى نيك و بد" در آن پديد مىآيند. كوتاه شدهى اين شعر را سالها پيش محمود هومن در ديباچهاى كه بر "حافظ چه مىگويد" نگاشته، آورده است.2
حال، پيش از آن كه به مسائل طرح شده در شعر بپردازيم، نخست ترجمهى كامل آن را مىآوريم:
به حافظ
(نوش جان گويى، پرسش يك آبنوش)
پر شكوهتر از هر عمارتى است
ميكدهاى كه تو ساختهاى براى خويش.
فزونتر از عطش همهى جهان است
شراب خمرههاى ميكدهات.
پرندهاى كه ققنوس نام داشت
مهمان منزل تو بوده است.
موشى كه كوه زاييد
تو، خود، بودهاى!
تو، همه و هيچ كسى
باده و ميكدهاى
ققنوس، موش و كوهى.
جاودان در خود فرو مىشوى
و جاودانه از خود به فراز بال مىگشايى.
تو اوج فرورفتگى
و ژرفاى عروجى
مستِ مستانِ مستىات.
ديگر براى چه –
براى چه شراب مىخواهى؟3
4 - سواى تفاوتى كه لحن ترجمهها مىتواند داشته باشند، ترجمهى هومن جملهى داخل پرانتز را، كه به صورت عنوان فرعى آمده، ندارد.
افزون بر آن، در ترجمهى او سطرهاى »موشى كه كوه زاييد /...« و نيز »تو اوج فرورفتگى /...« نيز از قلم افتاده است. نکتهای كه البته، به لحاظ آنچه كه نوشتهى حاضر در پى روشن كردن آن است، حذف آنها اهميتى كمتر از حذف "پرسش" عنوان فرعى شعر دارد.
هر چند آن سطرها نيز تداوم بزرگداشت حافظ به حساب مىآيند، ولى سوال نيچه در عنوان فرعى شعر است كه در بحث را مىگشايد. بحثی به درازاى برخورد تاريخى ما با غرب يا، در اصل، غرب با ما. يعنى آن چه به طور ضمنى، يا، چنان كه در نقد ادبى اصطلاحا مىگويند، در ميان سطورِ اين متن مطرح است و ماى مخاطب را مورد خطاب قرار مىدهد.
بويژه كه در سطر پايانى، به مصداق نظريهى محورىى "باز آيى جاودان همسانانِ" نيچه، پرسش دليل شراب نوشىى حافظ تكرار شده و شعر در دورِ خود كامل شده است.
در اين مورد شايد مىتوانستيم، البته در حاشيه، از آن نظريهى ادبى نيز كه بر لزوم ساختمان كامل شعر به مثابهى اثر تمام و كمال و قائم به ذات تكيه مىكند، ياد كنيم؛ ولى بگذريم.
اما اين شعرِ كوتاه شده و آن پرسش از قلم افتادهاش در نوشتهى هومن، يعنى در ديباچهى "حافظ چه مىگويد"، فقط چون تأييديهاى بر بزرگى حافظ تلقى شده است.
هومن از اين "شاهدِ چشم و زبان بسته" براى اعتبار بخشيدن به سخن خود مدد مىگيرد و مىنويسد: »حافظ به راستى حق داشته كه مىخواسته است گوهر خود را به خريدار ديگر ببرد؛ زيرا روان او آگاه بوده است كه گوهر او آن قدر با ارزش است كه خريدارانى چون نيچه و گوته پيدا خواهد كرد... بى مناسبت نيست كه نظريات نيچه و گوته... را درباره حافظ ترجمه و نقل مىكنيم تا ديده شود كه ما تنها به قاضى نمىرويم و حق داريم كه حافظ را بزرگترين شاعر، فيلسوفِ جهان بناميم.«4
سواى نام نيچه و پرسش او، كه مدّ نظر نوشتهى حاضر است، هومن نام گوته را نيز به ميان مىآورد. همچون مورد پيشين در پيوند با نيچه، در اين جا هم ترجمهى كوتاه شدهى يكى از شعرهاى "ديوان شرقى - غربى" گوته با هدف تأييد حافظ نقل مىشود.
بگذريم از اين كه گوته در آثار پسينش، نظر پيشين خود را كه "اعتراف مىكنيم كه شاعران شرق بزرگترند" تعديل مىكند و صفت عالى "بزرگترين" را اين بار به صورت محتاطترى در جهان تقسيم كرده است؛ ولى به هر حال بحث پيرامون گوته و بازبينى اثرش از حوصلهى اين نوشته بيرون است. پس از آن میگذریم.
اما اين كه باز به نوشتهى هومن ارجاع مىدهيم و آن رابه مثابهى تلقى حاكم از حافظ طرح مىكنيم، به دليل نقشى است كه اين نوشته داشته است.
اسماعيل خويى، شاعر ارجمند، دربارهى اهميت اين نقش در آغاز پيشگفتار چاپ سوم كتاب مىنويسد: »از سى سال پيش به اين سو، كمتر كتابى است، و شايد هيچ كتابى نباشد، كه دربارهى شخصيت و شعر حافظ نوشته باشد و خوانندگان... تأثير كتابهاى دكتر محمود هومن - "حافظ چه مىگويد" و "حافظ" - را بر آن، يا در آن، آشكار يا نهان نيابند.«
همان طور كه نقل قول پيشين از هومن نشان مىداد، سعى اين كتابها در اثبات عظمت حافظ است. اما به خواننده قول داده مىشود كه تمايز هومن از ساير دوستداران حافظ نيز در ضمن آن اثبات شود. زيرا هومن نمىبايستى فقط در پى همصدايى با سخن قدما دربارهى حافظ باشد و از مجراى نگاهى ديگر، ارزشهاى حافظ در زمينهى شعر و ذهنيت را مطرح كند.
بخاطر اهمیت اين نكتههاست كه اسماعيل خويى در پيشگفتار خود (نگاشته شده در سال 1353 ) پا فشاری میکند. او با نقد و نفى دو دسته از دوستداران حافظ، كه نسخهبازان و هوادارانِ سادهانديش هستند، روش درستِ حافظشناسى را مژده مىدهد و مىگويد: »دكتر هومن شيوهى انديشيدن و سبك شعر حافظ را نزديك به سى سال پيش از اين كشف كرده است.«
باری.هومن در "حافظ چه مىگويد"، پس از به دست دادن تعريفى از شعر و شاعرى، به شخصيت و انديشهى حافظ مىرسد. او شعر حافظ را به مثابهى جمعبندىى درستِ دورههاى پيشين و اوج تحولِ شعر فارسى تا زمان خود مىگيرد و مىنويسد: »در ميان همهى شاعران ايران، حافظ مقام خاصى دارد. موضوع شعر او مبارزه با زهد و ريا، تغزل عرفانى، تخفيف فلسفهى استدلالى و تعظيم عشق و رندى است؛ قالب شعر او، در اصل، غزل و گاه نيز مثنوى و رباعى است؛ و سبك شعر او آميختهاى است از سبكهاى عراقى و هندى.«5
سپس دربارهى چگونگى انديشهى شاعر مىنويسد: »حافظ شاعرى فيلسوف بوده است،« آن گاه انديشهى حافظ را متكى بر چندين بنپايهى نظرى خوانده و آن را با نقل يك بيت از شعرش توضيح داده است: »برو مىنوش و رندى وَرز و تركِ زَرق كن، اى دل! / ازين بهتر عجب دارم طريقى گر بياموزى.«
مهمترين عنصر اين بيت در رابطه با پرسش نيچه همانا فرمان يا اندرز حافظ است كه "برو مىنوش«؛ عنصرى كه به همراه خويشاوندان لفظىاش چون شراب و باده و جام و ميكده و... بر كل غزلهاى حافظ سلطنتى بى چون و چرا دارد.
هومن طبق روش خود مىپرسد: »مقصود از مىنوشى چيست؟« سپس با ذكر ابياتى از شاعران ديگر و حافظ و مقايسهى آنها به اين نتيجه مىرسد كه: »چنان كه ديده شد، مقاصدِ مى نوشى عبارتاند از: تزكيهى نفس و تقرّب به حقيقت، تشرّف به بىخبرى، رهايى از شك و حيرت، تحقير علم و عقل و دين و تعظيم عشق، و بالاخره برانداختن بنياد غم.« 6
پس از شرح گفته بالا، البته احمد شاملو به اين تلقى هومن از چگونگى رندى حافظ خرده گرفته است. او برخلاف هومن كه "بى خبرى" را در معناى رندى مستتر مىداند، رندى را معادل آگاهى، بصيرت و هشيارى كامل مىداند. 7
ولى شاملو نيز حافظ را، به دلبخواه، "معاصر" خود مىكند و او را در چارچوب الگوى مطلوب خويش مىنگرد.
بدين ترتيب تناقض درون ماندگار شعر حافظ، به مثابهى رسانهى بلاواسطهى بينش او، كه در تكيه بر عرفان و دورى از خردگرايى است، منتفى نمىشود.
اما ادامه بحث هومن چنین است كه مىنويسد: »متضاد شعر و فلسفهى حافظ، كه ساختهى كار خواستن و ابداع، يعنى يكى از جهات نيروى انديشه و يكى از جهات نيروى پندارند، چهار جهت ديگر اين دو نيرو بودهاند؛ و حافظ، چنان كه ديديم، هر چهار را تحقير كرده است: دانستن (علم) را با عشق، توانستن (توانگرى) را با ناچيز گرفتن كار جهان، آرزو (دين) را باز با عشق، و حدس (ترقيات اجتماعى) را با رو گرداندن از جاه و مقام.«8
در ادامهى بررسى فرمان حافظ، كه سه جنبهى تحليل تطبيقى، روانشناسانه و فيزيولوژيك را در برمىگيرد، و به هنگام نتيجهگيرى از فرمانِ »برو مى نوش«، هومن به شعر نيچه مىرسد و مىنويسد: »از اين جاست كه نيچه، با آن كه از نظر شيوهى انديشيدن به حافظ بس نزديك بوده و زندگى او را بهتر از هر كس ديگر دريافته است، براى خشنود ساختن اصرار به امتياز و اختصاص، به مستى ديونيزى متوسل شده و از شراب روى گردانده است؛ و شگفتزده از حافظ مىپرسد: براى چه شراب مىخواهى؟ زيرا وضعيات زندگانى و مقتضيات زمان حافظ براى او تصورناپذير بوده است.«9
در همين چند جملهى اخير هومن، سرسرى بودنِ پاسخش به پرسش نيچه هويداست. اين سرسرى بودنِ پاسخ، با علم به اين كه هومن مؤلف "تاريخ فلسفه" نيز بوده، ايراد قضيه را دو چندان مىكند.
نخستين ايراد، مىتواند در اين جملهبندى ضد و نقيض بالا از هومن باشد كه گزارهاش، نهاد جمله را نفى مىكند: زيرا چگونه نيچه، كه »از نظر شيوهى انديشيدن به حافظ بس نزديك بوده و زندگى او را بهتر از هر كس ديگر دريافته است«، در شناخت و تصورِ »وضعيات زندگانى و مقتضيات زمان حافظ« ناتوان مانده است؟
ايراد ديگر گفتهى هومن در اين است كه نيچه، به رغمِ هر نزديكى كه با حافظ مىتواند داشته باشد، طالب بىپيرايگى و صراحت بيان بوده است، و از همينروست كه از حافظ، كه بيانش پُر از آرايهها و استعارات است، چنين پرسشى مىكند.
مسئله تفاوتِ ماهوى مستىى ديونيزىى نيچهوار و مستىى شراب پُر راز و رمزِ حافظ هم كه مىماند براى يك بررسى تحقيقى آثارِ اين دو. اما چيزى كه براى اين نوشته به قوتِ خود باقى است همان پرسش نيچه است كه با زير سؤال بردنِ يك جهانبينى كه زير لواىى شرابخواهى حافظ عنوان شده، فراتر از پاسخ هومن عمر كرده است.
5 - با توجه به سابقهى تاريخىى برخوردِ غرب با ما و هر آن چه از آن سو به ما رسيده است، واكنش و عملكردِ هومن نه تنها به او خلاصه نمىشود، كه حتا صورتِ عمومىى رفتار و شناخت جمعىى ماست.
يعنى اين كه به جاى درنگ در پرسشها و تأمل در پديدههاى آن سو، معمولا سنجش و نقد را كنار گذاشته به واكنشى غريزى بسنده مىكنيم.
اين روحيهى عمومى، كه به سطح خُلقياتِ بومى و سنتى نزول مىكند و با "جوابِ سر بالا" سؤال را به سؤالكننده بازمىگرداند، بخشى از تاريخ اين دو قرن اخير ماست.
اگر چه دربارهى اين بخشِ تاريكِ تاريخ ما نوشتههايى به قصد روشنگرى انتشار يافتهآند، اما ادامهى حضورِ آن خُلقيات، هنوز هم كه هنوز است، لزوم افشاى اسرار آن روحيهى عمومى را نشان مىدهد. 10
اما آن "جوابهاى سر بالا" كه ناشى از عقدهى حقارت، دستپاچگى و شايد احساس خطر نا به جاى ما بودهاند، بدون پيامد نماندهاند.
پيامدها نخست به صورتى نهانى و خزنده و سپس آشكار و سيلوار بر هستى بومى ما آوار گشتهاند. اولين پيامدِ چنين عملكردى، مسدود شدن راه تأمل پيرامونِ پرسش ديگران و سبك و سنگين كردن وضعيت خودمان است.
دومينش، نداشتن فضاى لازم براى سنجش برخورد جهان غرب و غير خودى با جهان بومى و شرقى ماست.
اين پيامدها دست به دست هم دادهاند و در كار درسگيرى از تفاوت عقل و عقلگرايى آنان و حس و عرفانگرايى خودمان، ذهن ما را عقيم كردهاند. اين سترونى فقط به اين محدود نمىشود كه شناخت جمعى ما ناتوان از درك و فهم عقلگرايى و خرَدباورىى آنان است؛ ما حتا جمعبندىى كارايى از دستاوردهاى فضيلت غير يونانى خودمان هم نداريم.
اما اين بنبستِ تاريخى محصول قناعت به شناخت جمعىمان است، يعنى آن چه كه الگوى عملكردىى روشنفكرى چون هومن در ربط با بررسى و شناخت حافظ بوده است.
به همين خاطر است كه هومن به جاى سنجشِ پرسش نيچه و بررسىى بازتابِ آن در ميان منورالفكران و شاعران و اهل انديشه، پا پس مىكشد و با شناختِ جمعى همصدا شده به گذشته و شرايط تاريخى سپرى شدهى ما اكتفا مىكند.
ولى اگر هومن سراغ الگوى ديگرى مىرفت و با نقد شناختِ جمعى به شناختِ فردى معاصران يا حتا گذشتگان خود التفاتى مىكرد، بخشى از اين بنبستِ تاريخى نمىشد كه امروزه رفتار بومى و شناختِ سنتى ما را زير سايهى خود گرفته است.
6 - واقعيت تثبيت شده با شعر و ادبيات مدرن ما، كه مديون حضور نيما و هدايت و پيروان ايشان است، فقط به نتايج و دستاورد خلاقيت فردى آنان منحصر نمىشود.
تجدد و مدرنيته به خاطر خصلت ماهوىاش، كه به شخص امكان خوديابى و تحقق خويش مىدهد تا فردّيت نهادينه شود، نوع ديگرى از شناخت را باعث مىشود.
شناختى كه به صورت ذهنيت فردى و آگاهىى فرديت رُخنمايى مىكند. اين ذهنيت به خاطر شجاعت و حركت، حامل و فاعلش از مرزهاى شناخت جمعى حاكم فراتر مىرود و در اين برگذشتن عادتها و ايستايى آن را هويدا مىكند.
هومن اگر در زمان پاسخ خود به پرسش نيچه نگاهى به همعصرانش مىانداخت، نيازى به آن پاسخ و شناخت جمعى نمىداشت، زيرا از سالها پيش، از زمان انتشار منظومهى "افسانه"ى نيما، پاسخى برخاسته از شناخت فردى و ذهنيت زيبايىشناسانهى مدرن در برابر پرسشوارهى حافظ و جهانبينى كلاسيكش وجود داشت.
اين پاسخ مگر چيزى جز اين "بيانيه حكمتِ نظرى" نيما در "افسانه" است آن جا كه مىگويد: »حافظا! اين چه كيد و دروغى است / كز زبان مى و جام و ساقى است؟ /... / اى بسا قيدها كه شكستيم / باز از قيدِ وَهمى نرستيم.« 11
البته پاسخ نيما به دوران كلاسيك شعر فارسى (كه با حافظ به اوج خود مىرسد و پس از او چند قرن در سراشيب تقليد و تزوير صنعتكاران شعر به پيكرهاى بى جان و روح تبديل مىشود(، افزون بر آن كه به صورت "بيانيه حكمت نظرى" در داستانسرودهى "افسانه" و در مقالهى "ارزش احساسات" آمده است، در "بيانيهى حكمت عملى"اش نيز، در همان چند شعر نابى كه 15سال بعد از "افسانه" يا حتا ديرتر سروده، مىآيد.
تركيب حكمت نظرى و عملى نيما، محصول ذهنيت فرد مدرنى است كه نه تنها نقطهى پايانى بر عمر شعر كلاسيك مىگذارد، بلكه همچنين با گسستى كه در مسير انديشهى گذشتهى ما به وجود مىآورد، شرايط تحول به مدرنيت در جامعهى ايرانى را نيز فراهم مىكند.
عدم دريافت اين نكته كه شعر نيمايى نه در تداومِ شعر كلاسيك كه در گسست از آن سنت، در يك برش شناختشناسانه از جهانبينى بومى، شكل گرفته است، اتفاقا در شعر معاصر روزگار جارى بيشتر از هر حوزهى ديگرى خود را نمايان كرده است، يعنى در مجموعههاى شعرى شاعرانى كه، به بهانهها و با توجيههاى مختلف، رباعى و غزل و قصيده را در كنار شعر نيمايى ارائه مىكنند.
تمايز و تفاوت شكلگيرى انديشهى مدرن در جامعهى ايرانى با شكلگيرى آن در اروپا شايد در همين نكته باشد كه گسستِ شناختشناسانه در جامعهى ايرانى نخست از انديشهى زيبايىشناسانه در شعر و داستاننويسى برخاسته و مثل اروپا تركيبى از تحولات علمى و فلسفى و تكنيكى نبوده است.
بدين ترتيب، زيبايىشناسى نيمايى، اگر ديگر گرهای از حافظشناسىى هومن نگشايد، اما ايراد سنجشى و كمبودهاى شيوهى پاسخگويى او را روشن مىكند. به ويژه كه هومن با در نظر گرفتن تحول نيمايى، بىتوجهى خود را به تاريخ آگاهى و تحولات معاصرش در جامعهى ايرانى نشان داده است. شايد تصور شود كه مسئلهى هومن به سالهاى پيش تعلق دارد و ديگر شامل مرور زمان شده است؛ اما بىتفاوتى و بىتوجهى به تحول نيمايى در همين روزگار ما، با آن توجيهات و نقابهاى "پست مدرنيستى" كه به چهره مىزند، لزوم بازشناسى نيما و زيبايىشناسىاش را براى درك و دريافتِ انديشهى تجدد ايرانى بيش از پيش آشكار مىكند.
اگرِ مدرنيسم هنرى بر تمايز فُرمها پاى مىفشرد، اين جريان "پسامدرنيستى" وطنى به همترازسازى اشكال و صورتهاى مختلف آثار هنرى دل خوش كرده است.
پلوراليسم دركها و سبكها اگر در ميان نظريهپردازان فرنگى "پست مدرنيسم" به صورت مشخصترى هواخواه دارد، در ميان ما به صورت "وحدت كلمهى" همه با همىِ معروف تعبير مىشود و پا بر هر گونه تفاوت و تمايزى مىنهد.
در شعر، ما شاهد دفترهاى شاعرانى هستيم كه زورآزمايىهاى خود در چارچوب سبكهاى چند سدهى مختلف، سنتى و نو، را كنار هم مىنشانند.
در سطح انديشه، به عنوان نمونهاى از اين آشفتگى و همتراز سازى مىتوان به كتاب بابك احمدى به نام "مدرنيته و انديشه انتقادى" (تهران، نشر مركز، چ 1374 ) اشاره كرد. وقتى چارچوب "انديشهى انتقادى" آن قدر كش بيايد كه "هستىشناسى" هايدگرى را نيز دربرگيرد؛ نه چارچوب سر پا مىايستد و نه انديشهى انتقادى قادر به ارائهى محتواى مشخص خود است.
گيريم كه هر كدام از اين سبكها و نظامهاى انديشه، كه در تناقض با يكديگر پرورده شدهاند، در سطح انديشه و فكر داراى اعتبار و ارج باشند.
7 - اين حاشيهنويسى بر شعری از نیچه مىتوانست تا همين جا هم خاتمه يابد. اگر وسوسهى يك سؤال پيرامون وضعيت شعر معاصر در ميان نمىبود. براى همين نيز، طرح اين سؤال، مثل بلند فكر كردن معرفِ حضور، با كمبودهاى خود دست و پنجه نرم مىكند.
اين، اما، بدان معنا نيست كه در مقدمهى سؤال به كلى شاخ و برگهاى نالازم متوسل شويم. سؤال مشخصا اين است كه سرانجام اين انشعابهاى فُرمى و محتوايى چه خواهد شد؟ انشعابهایی كه در شعر معاصر صورت مىگيرد. گاه به صورت بازگشت به قالبهاى كلاسيك به كارگيرى غزل و قصيده و رباعى از سوى شاعرانِ نوپرداز ديروزى خود را نشان مىدهد و گاه، در يك حدّ افراطى ديگر، به صورت تمايل به شعر منثور و دست شستن از تقطيع و از شكستن سطرها است. این گسترش (یا پراکندگی) سرایش امروز ما چه دستاوردهايى نصيب مباحث فكر و نظرى پيرامون هنر كلامى، زيبايىشناسى و فلسفهى منتج از اين دو خواهد کرد؟ مسئله اين است كه آيا برخورد ميان شعر و نظرِ شاعران برجستهى اين دو گرايش كه از مركز شعر نو نيمايى جدا شده راه خود را پيش گرفتهاند، به بحث و جدلى زيبايىشناسيك نيز منجر مىشود؟ يعنى شعر كه ظرف و فضاى تاريخى تفكر ما بوده، در اين روزگار هم انديشهساز خواهد بود؟
-
پانوشتهها:
*-اين مطلب براى نخستين بار در نشريهى "ويژهى شعر"، شماره 3دسامبر 1996چاپ آلمان، چاپ و سپس در نشريهى كارنامه به سردبيرى زندهياد هوشنگ گلشيرى، شماره هفت 1378 چاپ تهران انتشار يافته است.
1- البته در "چاپ انتقادى" آثار نيچه، نام حافظ تا هشت بار به ميان مىآيد. و اين تفاوت از آنروست كه در طرحهاى ناتمام و قطعههاى انتشار يافته پس از مرگ نيچه نيز، كه در اين چاپ آمدهاند، چندين بار دیگر نام حافظ آمده است.
رجوع كنید به:
. {P Friedrich Nietzsche: Kritische Studienausgabe (Gesamtregister), dtv/de Gruyter, 1988
2- محمود هومن: حافظ (ويراستهى اسماعيل خويى)، تهران، شركت سهامى كتابهای جيبى، 42 ص 1357 چاپ دوم ، -
- 3
Friedrich Nietzsche: Saemtliche Werke, Ed. Kroeners-Taschenausgabe (Nr.
70-82/83). Bd. 77, S. 500
4_ محمود هومن، همان، ص .7
البته حافظ را "بزرگترين شاعر، فيلسوفِ جهان" خواندن، با ابتدايىترين تعريف از فلسفه به مثابهى عشق به حقيقتجويى هم جور درنمىآيد، زيرا حافظ، حتا اگر توصيههاى صريحش را در باب دورى جستن از هر گونه فلسفه و علم در نظر نگيريم، آشكارا خود را جانبدار عشق به عنوان يگانه تجلى حقيقت خوانده است.
5 – منبع بالا،همان ص.3
6 – منبع بالا ص 53.
7 –رجوع كنید به: احمد شاملو: مفاهيم رندى و رندى در غزل حافظ ، سوئد، آرش، 1370ص 47به بعد.
8 – کتاب یادشده از هومن ص 58.
9 – منبع بالا ص 60.
10 – در اين رابطه مىتوان به نوشتههاى مختلفى ارجاع داد، از "خُلقيات ما ايرانيان" (جمالزاده) و "حاجى آقا" (هدايت) گرفته تا "سازگارى ايرانى" (مهدى بازرگان(، و از داستانهاى مردمشناسانهى چوبك گرفته تا روايتهاى سعيدى سيرجانى. سواى اين آثار پيشكسوتان ادبى - سياسى، عيبجويى از روحيهى عمومى ايرانيان به روزگار ما هم مىرسد. حتا نمونههايى از آن در ادبيات خارج از كشور موجود است. براى بلند نشدن سياههى اين آثار، به طور نمونه به داستان "ميان دو دنيا"ى سردار صالحى مىتوان اشاره كرد. رجوع كنید به کتاب سردار صالحى: دنيا ما و شاه هلند (سوئد، آرش، 1994).
11 – نيما يوشيج: افسانه، زمان سرايش دى ماه 1301، در چاپهاى مختلف، از جمله در "برگزيده آثار نيما"، تهران، بزرگمهر، چ . 1368
براى سنجش ارزش بيانيهى نيما در شعر مدرنمان و دستاوردهايى كه براى انديشهى ايرانى داشته، رجوع كنيد به اين مقالهى نگارنده: »تجدد، نيما و رهنمايان شعر معاصر" در نشريه كبود، شماره 1371 5هانوفر آلمان. یا در کتاب شاعران و پاسخ زمانه، انتشارات باران یا در جُستار"نیما و مسئله تجدد" در سایت شخصی نگارنده مندرج است:
www.mehdi/estedadishad.deبهسوی دیگر آثار مهدی شاد در اثر