یکشنبه
Soheil Asefi

نجوايي يا كه زمزمه اي...

سهيل آصفي



وطن ؛
وطن، اين روزهاي غريب "خانه"

غريبخانه!
كه روز مي گذرد تا از پس حجمي بازدمي شويم كه بر تابد شرف روزهاي خاطره را
و آزادي! آن پاتاوه ي رنج بي قراري هايمان
و آن واپسين لبخند تو كه آماس خاطره شد در آن قهوه خانه ي كوچك داغ.
اما دير...
اما دور...
انبوهي از مردم نبود
كه بود تنها مردان معمولي فرتوت
كه از جواني مي گفتند
و مردم!
و مردم بود آن روز قهوه خانه ي داغ كه تند گذشت و خنديديم.
و تو؛
و من؛
آن گوشه ي سرد خاطره كه تن مي ساييد به هيچي شلوغ روز ماجرا كه باز مي آمديم ما تازه از آن تنگ؛
تنگ رنگ پريده ي آن روزها...
اين روزها!...
كه جايمان گذاشته است هنوز آنجا...
تكه تكه تكه هاي ما را ،كه تو گفتي پير شد زود...
آن روز پر كش و قوس خانه؛
كه تو گفتي به وداعش مي روي آن روز
عكس هاي آخر است؛
" بدون نوستالژي"!
تا انتهاي باغچه...
انتهاي باغچه ي سرشار روز ؛
اما دير...
اما دور...
و طنين آفتابي هاي روي ديوار
نشسته نشسته نشسته ؛
تنها و نظاره گر ؛
من نبود آن گوش كه سراپا به شنيدن تو بود بيدار از پس از آن سيلي ها؟!...

قپاني بر دست و بر پا ؛
آن زن؛
اين مرد؛
و آن آنها كه رودواره ي حجم قيرين نادر كجايي
هايمان است.
باز آمدگان دور آن خاطرات كه زود پير شدند
و باز تو گفتي اين.

و باز من ؛
و باز تو؛
و اين روزهاي بي بازگشت...
و باز
گشت...
گشت...
تنها...
يادت هست؟
نجوايي يا كه زمزمه اي
بغضي كه مي خراشد گلو و نامش نيست هيچ

و روان مي شود
جاري

بيدار!

و آغوشي كه رطوبت نارس روزهاي ماضي را زمزمه مي كند...
"انقلاب" و "جمهوري" تا "توپخانه"
و انقلاب! كه بماند تا انتظاري
دور...
دير...
كه خاطره اي لاجرم به پيشواز رود
اين يا آن.

تهران- تابستان يك هزار و سيصد و هشتاد و هفت خورشيدي
-
-
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!