جمعه
دود مشعلی در صحنه‏های دروغین
هژیر پلاسچی
--
حس خوبی نبود و بی تعارف نیست. احساس پشت کردن و تنها گذاشتن. چیزی شبیه خیانت بدون رودربایستی. احساس این‏که فرصت قهرمان شدن و قهرمان ماندن را برای همیشه از کف می‏دهی. احساس این‏که دیگر سیاوش نیستی تا جانت را در شعله‏ی گدازنده‏ی آتش به آزمون برده باشی. و این سوال گزنده‏ی بی جواب که پس چه کسی قرار است آنجا، در آن «میدان اصلی مبارزه و مقاومت»، بماند؟
و بعد در ساحت شخصی دل کندن از ریشه، باز کردن تمامی آن گره‏های ریز و بسیار که در طول این همه سال میان جان تو و گوشه گوشه‏ی آن خاک بسته شده است. دل بریدن از آن همه رفاقت بی پروا و دل‏بستگی‏های کوچک فراوان. و این وسوسه‏ی بی‏پیر لعنتی برای شمردن آدم‏هایی که قرار است دیگر نبینی‏شان. نه مگر این‏که حالا داری بازگشتت را به وجود و حضور استبداد مطلقی گره می‏زنی که هنوز در کار مسلط شدن‏تر است؟
آری حس خوبی نبود و نیست هنوز هم. هرچند این هم بود که مگر برای راحت و آرامش است که داری می‏روی؟ مگر می‏روی که «تحصیل علم» کنی و برای خودت کسی شوی؟ نه مگر این‏که حالا می‏توانی بی هیچ لرزش دستی، سیبک گلویت را نشان دهی و بگویی: دیگر به اینجایم رسیده بود؟ مگر هزار حرف ناگفته را نمی‏توانی توی این [...] نقطه‏چین‏ها بگذاری؟ و بزرگ‏تر از همه مگر انتخاب تبعید، انتخابی نبود در امتداد همان زندگی که به مثابه‏ی حیوان سیاسی ارسطویی برگزیده بودی؟ این همان شکافی است که این نوشتار بر بازنمودن آن بنا می‏شود.
-
در تمام شب چراغی نیست
دریغا که تراژدی زندگی ایرانی ما تنها نقطه‏یی است که شانه به شانه‏ی تراژدی‏های یونانی ایستاده‏ییم. سرنوشت پرومته‏وار ما بر یک مدار چرخیده است و بدبینانه می‏توان حتا سرنوشت تاریخی انسان آرمان‏خواه ایرانی را استثنایی بر قاعده‏ی هگلی تکرار تاریخ دانست که در تمام این تکرر تاریخی، کمدی در کار نبوده و در برابر تراژدی زیست ما قیرین‏تر شده است. که استبداد مدرنیسم تحمیلی اعلاحضرت جای خود را به استبداد تئوکراتیک و مذهبی داد که می‏خواست و می‏خواهد همه‏ی رمه‏گان را به زور روانه‏ی بهشت موعود کند. که اگر میدان تیر چیتگر و قطعه‏ی 33 بهشت زهرا سند جنایت استبداد تاج بر سر است، استبداد نعلین‏پوش تمامی خیابان‏های ایران را میدان تیر کرد و سرتاسر این خاک را به گور بی‏نشان شیار زد.
ماترک جامانده برای ما امیدهای بر باد شده است و دامن دامن کپه‏های خاک و اندام‏های شکنجه شده و جان‏های منهدم شده در بند، انبوه آرمان‏باخته‏گان و در راه مانده‏گان و دست به خود گشوده‏گان که با خاطرات ایام شباب استمنا می‏کنند و فرزندان را از عاقبت شورش بر علیه پدران حذر می‏دهند.
هست البته مقاوت‏های شریفی که با نوک سوزن در حال شکافتن دیوار بلند استبدادند. هستند حتا جنبش‏هایی اجتماعی که دایره‏ی بسته‏ی «فرهیخته‏گان» را شکسته‏اند و راه به جامعه برده‏اند. اینها همه شایسته‏ی احترامی تمام قد و یاری‏های بی‏دریغند اما توهمی که بر اساس آنها دامن زده می‏شود، توهم اعتلای انقلابی جامعه‏ی ایرانی، موجب شده از دیدن اتفاقی که در جامعه‏ی ایران در حال افتادن است، سر باز زده باشیم.
در پس خیال‏های شورانگیز ما «هوشنگ امیراحمدی»، همان که انتشار یک یادداشت از او در روزنامه‏های اصلاح‏طلبان حکومتی فغان حافظان محافظه‏کار حاکمیت را درمی‏آورد، با محمود احمدی‏نژاد نرد محبت می‏بازد. مذاکره با حامیان جهانی حقوق بشر و دموکراسی که می‏خواهند «قدرت متراکم لیبرالی» را به زور بمب و ارتش‏های تا بن دندان مسلح به مردم جهان حقنه کنند، در پس پرده‏های پنهانی در جریان است. و لابد این نباید ربطی داشته باشد به این‏که طرح اقتصادی خانوار زیر پوشش همان شعارهای عدالت‏طلبانه‏ی گوبلزی دارد پیش می‏رود و کسی به روی خود نمی‏آورد این همان طرح دیکته شده‏ی بانک جهانی است که موجب قحطی در آرژانتین شد. و لابد این نباید ربطی داشته باشد به فرمان مقام عظمای ولایت برای خصوصی کردن همه چیز و سپردن اتاق بازرگانی به «محمد نهاوندیان» که از قضا مشاور اقتصادی رییس جمهوری اسلامی و نیز معاون اقتصادی شورای عالی امنیت ملی و البته همان کسی است که چندی قبل دیدارش از آمریکا برای پهن کردن بساط مذاکره از سوی دو دولت درست‏کردار ایران و آمریکا تکذیب شد. و ما باید حواسمان پرت بالماسکه‏ی مدرک جعلی کردان و توهین رحیم‏مشایی به قرآن شود تا نبینیم و ندانیم چه خوابی برایمان دیده‏اند.
از سوی دیگر درست در هنگامه‏یی که مدیریت تمامی نهادهای حکومتی تا سطح مدیران میانه به سپاه واگذار شده، درست در هنگامه‏یی که فرمانده‏های بلند پایه‏ی سپاه پاسداران دائم بر «وظایف داخلی سپاه» تاکید می‏کنند، پایگاه‏های مقاومت بسیج به عنوان میلیشیایی حکومتی که وظیفه‏اش سرکوب داخلی است با سپاه ادغام می‏شود و در غالب ایست بازرسی‏های شبانه و گشت‏های امنیتی به سطح شهر بازمی‏گردد. نهادهای امنیتی جدید راه می‏اندازند و مانور وحشت برگزار می‏کنند.
و باز نگاه کنیم که طرح سرکوب به شکلی مداوم و البته مدون پیش می‏رود. تبعید فعالیت‏های دانشجویی از دانشگاه به اینترنت، محدود کردن شبانه‏روزی و بازداشت دائمی فعالان جنبش‏های اجتماعی تا آنجا که حتا از برگزاری یک نشست خصوصی در خانه‏های شخصی بازمانده‏اند. سرکوب دامنه‏دار، وسیع و خشن جامعه‏ی مدنی در مناطقی که مسئله‏ی اقوام تبدیل به مسئله‏یی جمعی شده است با پیش‏درآمد اعدام یعقوب مهرنهاد، روزنامه‏نگار بلوچ و صدور احکام اعدام و زندان‏های بلند مدت برای کردها و ترک‏ها و عرب‏ها. جلوگیری از برگزاری مراسم سالگرد احمد شاملو و عر و تیزهای حکومتی برای کانون نویسنده‏گان ایران. احضار ده‏ها نفر به نهادهای امنیتی سرکوب در ارتباط با مراسم خاوران و ممانعت جدی از برگزاری مراسم تا شکستن شیشه‏ و کندن پلاک اتوموبیل‏ها. جلوگیری از برگزاری یادمان‏های خصوصی برای قربانیان دهه‏ی شصت و هجوم به خانه‏ی خانواده‏ها، شکستن شیشه‏ی پنجره‏ها و پاره کردن عکس‏ها، همه و همه از عزم راسخ و برنامه‏ریزی شده‏یی خبر می‏دهد که حکومتیان برای سرکوب به خیابان آمده‏گان دارند. آنها دارند کمربندهایشان را برای سرکوب سفت می‏کنند.
در این سوی ماجرا اما جامعه‏ی سترون به کار خود مشغول است. جامعه‏یی که هنوز سری را که درد نمی‏کند دستمال نمی‏بندد و هنوز سیاست‏ورزی برایش پدر و مادر ندارد. جامعه‏یی بیگانه با مفهوم مقاومت. دو قدم‏انداز آن سوتر از وبلاگ‏ها و سایت‏های انقلابی چنین جامعه‏یی چشم در چشم ما ایستاده است. نیشتر زدن به توهم‏آفرینی‏های مد روز و حماسه‏سازی‏های پر طمطراق در باب اعتلای انقلابی جامعه البته می‏تواند تاوان سنگینی داشته باشد. آنان که کاسبکارانه از جنبش‏های وسیع اجتماعی سخن می‏گویند و کنفرانس برگزار می‏کنند برای حفاظت از کرسی‏هایشان در بالانشین این بادکنک‏های سرخ، چنگ و دندان نشان خواهند داد. یا این وجود گذر از توهم در چنین شرایطی خود کنشی رادیکال است.
-
سپیده‏دم با دست‏هایمان بیدار می‏شود
در چنین شرایطی است که اتخاب تبعید، به عنوان گزینه‏یی در میدان عمل سیاسی، گزینه‏یی هنوز موجود است. انتخابی فردی با احتساب این مسئله‏ی مهم که در کجای زمین مفیدتر خواهی بود. انتخابی فردی که قابلیت تبدیل شدن به انتخابی جمعی را دارد. قصدم البته برساختن یک استراتژی یا حتا تاکتیک جمعی از تبعید نیست. چنین تلاشی برای نسخه‏پیچی‏های قبیله‏یی بیهوده است و درست به اندازه‏ی «استراتژی سکوت» آن دوست نولیبرال مفرح خواهد بود که ماه‏ها در مورد لزوم به کار بستن استراتژی سکوت سخن گفت تا استراتژی جدیدتری به ذهنش رسید.
هرچند انتخاب تبعید می‏تواند قمار تلخی باشد که تو بازنده‏ی آن باشی، با این همه حذف تبعید از گزینه‏های قابل انتخاب برای یک فعال سیاسی یعنی تهی کردن تبعید از محتوای سیاسی خود. یعنی صحه گذاشتن بر همان فرهنگی که در طول این همه سال هم از سوی سیستم مسلط جهانی و هم از سوی استبداد داخلی گسترده شده است. و دریغا که ما نیز در تمام این سال‏ها هم‏دست آنها بوده‏ییم.
اگر سیستم مسلط جهانی با فرستادن یک شهردار سبز یا یک نماینده‏ی مجلس صورتی به آکسیون‏های ما تبعیدیان ایرانی دل ما را خوش می‏کند و با سران جمهوری اسلامی به معامله می‏نشیند. اگر سیستم مسلط جهانی برای چشم‏های ما بیانیه‏های طویل و قطعنامه‏های شدید صادر می‏کند و در پشت پرده‏ها ابزار سرکوب و کشتار را به حاکمان ایران می‏فروشد. اگر سیستم مسلط جهانی می‏خواهد که ما دلمان را به آکسیون‏های چند ده نفره خوش کنیم تا احساس کرده باشیم کاری کرده‏ییم و چنین تبعید و تبعیدی را اخته می‏کند، استبداد داخلی ما نیز بر طبل تبلیغاتی می‏کوبد که تنها کار آن تثبیت این فرهنگ است: آن کسی که از مرزهای ایران خارج شد، یک جنازه‏ی متحرک، یک مرده‏ی سیاسی است.
برخورد شیعی ما با تبعید نیز به بازتولید گفتمان مسلط انجامیده است. ما هم با تبدیل تبعید به امری مذهبی آن را از محتوای سیاسی خود تهی کرده‏ییم. چنین است که انتخاب تبعید با عذاب وجدان‏های دردناک و حقارت‏های غریب آمیخته است و تبعیدی در تبعید به جای باور نقش خود به عنوان تبعیدی، به جای گشودن روزنه‏های جدید برای فعالیت‏های به واقع اثرگذار رو به ایران، به جای ایجاد پیوندهای مستحکم و متقابل و مفید با نیروهای مترقی و رادیکال در سطح جهان، تنها به دنبال ارتباط با «بچه‏های داخل» است تا از این ارتباط مدالی بر سینه‏ی خود بیاویزد و یا در سویه‏ی دیگر همین بازی، سفت و سخت هر ارتباطی با داخل و هر حضوری در جامعه‏ی ایران را نشانه‏ی وابستگی به استبداد حاکم جلوه می‏دهد. باید از این نقش مخرب «داخل» در فرهنگ تبعیدی اسطوره‏زدایی کرد.
در تجربه‏ی تاریخی جهان نمونه‏های پیروزمندی از تبعید بوده است. تبعیدیان فرانسه‏ی مارشال پتن، تبعیدیان اسپانیای ژنرال فرانکو، تبعیدیان آلمان هیتلری، تبعیدیان شیلی ژنرال پینوشه و حتا تبعیدیان ایران پهلوی دوم همه و همه آنگاه تجربه‏های موفقی بودند که تبعید را درست به مثابه‏ی آنچه به واقع هست، به مثابه‏ی عمل سیاسی درک کردند. می‏توان بر بسیاری از تناقض‏های موجود در این نوشتار انگشت گذاشت. می‏توان از لزوم ماندن و مقاومت کردن سخن گفت. می‏توان از تغییر زمانه حرف زد. می‏توان آن را به مثابه‏ی تئوریزه کردن وحشت دید. این تناقض‏ها در متن این نوشتار موجود است.
در واقع این همان شکافی‏ست که این نوشتار برای دست گذاشتن بر آن نوشته شده است نه برای پوشاندن آن. درست مانند خود پناهنده که به تعبیر جورجو آگامبن، شکاف مفهوم دولت _ ملت را افشا می‏کند و حقوق پناهندگی که شکاف «حقوق بشر» را. این تناقض‏ها وجود دارد اما تکلیف این «حیات برهنه» دست کم باید با خودش روشن باشد. اینجاست که می‏توان نوشت وظیفه‏ی ما تبعیدی‏ها، شورش بر علیه وضعیت موجود سپهر تبعید است تا از ادغام تبعید در ساختار نمادین جلوگیری کرده باشیم. ما باید بتوانیم میدان مبارزه و مقاومت را به اندازه‏ی یک جهان گسترده کنیم. ما شهروندان جهان نیستیم. ما تبعیدیان وطنی هستیم که از آن ماست و آن را باز پس خواهیم گرفت.
-
منبع:
-
- -


-


-


0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!