جهان ، بیهوده گویی ِ یونانی است
( درباره ی شعر احمد فرحات ، شاعر لبنانی )
حمزه کوتی
(1)
سهروردی بر این عقیده است که " لذت جسمانی از لذت عقلانی و روحانی جدا نیست " . یعنی لذت بردن از چیزی به لذت روح وعقل باز می گردد .که جبران خلیل جبران (1) عقل وروح را دوشاخه از یک درخت دانسته که همان درخت کیهانی آفرینش است . لذت سرایش و درامتداد افق اشیاء و بوده ها نگاشتن دریچه ای باز برای آشنا شدن با شعر احمد فرحات است .
هایدگر می گوید برای اینکه بتوان چیزی را بهتر دریافت ودرک کنیم می بایست از آن چیز دور شویم .اما در شعر احمد فرحات خلاف این دیدگاه رخ می دهد .فرحات در حالتی رؤیایی در تماس با اشیاء قرار می گیرد .یعنی در مکان است که رؤیا بر او تجلی می کند .و این اگر نگوییم که شیوه ای پیغمبرانه ، شیوه ای براستی شاعرانه است . در عمق اشیاء و در گستره ی آنها قرار گرفتن می تواند شعر را به وجود آورد . دوری همیشه نشان دهنده وتداعی گر چیزهای از دست رفته نیست . و چیزها در شعر احمد فرحات چیزهای دیگری را تداعی نمی کنند . بلکه رؤیای آنها است که بر شاعر –کاتب رخ می نمایند . وشاعر را می بینیم که با تن چیزها ارتباطی مستقیم پیدا می کند .ولذت از این جا سرچشمه می گیرد . آبخورد شعر وی علاوه بر ارتباط آفاقی سیری درونی است . واین رؤیاوش بودن چیزها همان هاله ای است که آنها را در برگرفته . این هاله دور بودن شان را نشان می دهد اگر چه در عین حال نزدیک به نظر می آیند واین اشیاء است که دور می شوند .بدین معنی که می خواهند در همان جداره ی خود باقی بمانند وشاعر می کوشد تا در امتداد آنها شعرش را بنویسد .با حالتی بسیار آرام که خلوت اشیاء را برهم نزند واین همان بینش شعری وبرنامه وطرحی است که وی در مجموعه شعر " پوست اساطیر" پیگیری می کند .
احمد فرحات اصولا شاعری است که کم می نویسد . این کم نوشتن باعث شده که به شعرش صبغه آرامش وتأنی بدهد .این آرامش از دو جهت بر شعرش تأثیر گذاشته : یکی سیر وسیاحت ، و دیگری ترجمه شعرهایی از شاعران خاور دور مثل ژاپن ،چین ،کره و هم چنین هند ، فیلیپین ،مالزی وغیره . همان طور که می دانیم طبیعت وآرامش بودایی وسکوت نیلوفر وبرکه بر شاعران این کشورها تأثیری ژرف گذاشته و نوعی فشردگی در کلام و اندیشه ها به وجود آورده است . خصوصا شعر هایکو که از مذهب بودایی متاثر شده است . البته شعر احمد فرحات موجز نیست بلکه فشرده است . وفشردگی هیچ ارتباطی با ایجاز وتصویر سازی ندارد . تعریف گر اشیاء نیست .چیزی را با چیز دیگری توضیح نمی دهد واین شیوه وطرح احمد فرحات در این کتاب به شکل کلی است .
(2)
زن در شعر او هاله ای از رؤیایی زمینی است . آبی است که فرو می بارد بر شاعر که خود را مَلِکی می بیند که بر زمین سیر می کند :
" ای زن
تو آبی فراوانی
بر فراز شاعر مسموم "
این جاذبه ، جاذبه ای فیزیکی نیست . این خطی که زن بر روح شاعر می کشد خط ذوذنب است که بر آسمان کشیده شده ودر زیر این بار، شاعر خود را سبک وآرام می بیند واین لذت را فقط در تنهایی می یابد این جاست که می گوید :
" ای لذت تنهایی
شعاع من برای تو
تاج بر سرم می گذارد "
واین شعاع ، شعاع عشق است که به زعم او:
" عشق
نمود پریشانی است "
جلوه گر شدن هرج ومرج روح و شاعر وقتی نمی تواند در برابر عشق تاب آورد به اشاره بسنده می کند . این اشارات نشان گر همان پریشانی اند که احمد فرحات با آرامش از این پریشانی سخن می گوید تا بتواند زمینی ومکانی برای آن بیابد .
زن در شعرش دور است وهمین دوری سبب می شود که وی در محدوده ای میان واقعیت وفراواقعیت ، و فیزیک ومتافیزیک قرار بگیرد ، وشعرش را در این محدوده نگه می دارد :
" من به یغما چنگ زده ام
وبه آمیزه های زن
در درخشش دوباره اش "
اما این درخشش جای خود را به مکر هوشیارانه ی همان زن می دهد که به تعبیر وی زنی است که نگاهی حواگونه دارد :
" مکر هوشیارانه ات
از خودکشی ام
فراتر است "
و :
" ای که در نگاه
چون حوایی
تویی آب "
به آب وسبزه وفریب وهوشیاری می رسیم ، که داستان هبوط وارتباط حوا را با این عناصر نشان می دهد . این قصه برای شاعر ناتمام است .چرا که هبوط هماره استمرار دارد . این هبوط از جایی بالا صورت نگرفته بلکه تنزل از مقام است در همین زمین ودر بهشتی در همین اطراف .اگرچه شاعر اصلا به این موضوع در شعرش نمی پردازد . چرا که سخن گفتن از این هبوط وتنزل یافتن از جایگاه والای روحی لطفی ندارد .و معرکه برای اثبات اینکه میوه ی ممنوعه سیب بود یا انار چیز کهنی به نظر می رسد . شاعر در شعر " منظره ی زن " که بیشتر شبیه یک لوح تصویرگری است تا شعر – ومگر شعر لوح تصویری جهان نیست؟- به این میوه اشاره کرده بی آنکه بگوید چه نوع میوه ای است .مهم این است که میوه ای باعث هبوط شده است و زن در این جا در فاصله ای است میان آمادگی جسم خویش ومیوه ای که می خواهد " باشد" . بودن محور اصلی سرایش این شعر است . بودنی که می خواهد خود را به گونه ی فریبی خود شیفته نفی بکند .
شاعر مثل تمام شاعران ازشعر وشاعر بودن خود نیز یاد می کند :
" شاعر اکنون
پری
که از بن خویش
بدور است "
" ای دوست
ای اختناق ای شعر "
" چیره بر زوال خویش
پیش می آید شاعر
شیفته به شمایل پنهانی "
شاعر با به یاد آوردن خواهان فراموشی نیز هست ویا بهتر است بگوییم می خواهد خود را نفی بکند . اصولا شاعر برای این می نویسد که وجود خود را احساس می کند و وحشت از اینجا سرچشمه می گیرد .به گفته صادق هدایت :" چه تلخ وترسناک است وقتی آدم هستی خودش را حس بکند"(2) . این حس وحشت داشتن از " بودن " سبب می شود که شاعر در محدوده های واقعیت قرار بگیرد و می کوشد خود را از آنچه که هست بیرون بکشاند تا در راهی دیگر سیر بکند . پس شعر با این وصف تعریف جهان نیست .بلکه نفی جهان است .
احمد فرحات در چند جا به این موضوع اشاراتی کرده است :
"شروع به دوست داشتن
نهایت این کائنی کردم
که در من است "
..
" دوست دار خوابی
که از فرو باریدن باز نمی ایستد "
این بوده وکائن ، این هستنده پاکی ، خود را خطای نوری می بیند که بر زن – طبیعت گسترده شده است . ومی خواهد برای خود اصل وریشه ای بیابد . این اصل و ریشه در شعر احمد فرحات در آب است . بودن ونیستی خود را در آب می بیند . یعنی می توان گفت که شعرش صبغه ای آبی دارد واین سیالیت آب گون زبان وتصویر در شعرهایش ریشه در نگاه به آب واندیشیدن با آن دارد .به این چند نمونه نگاه کنیم :
" او را دیدم
که در ختان را
بر هوا می نگاشت "
" آب را
به هوا می آموزاند "
" بعد از جنگی سست
بر چشم انداز تو
کشف کردن در من
سقوط کرد
و چون نوری شدم
که خود را می نوشد " ( شعر: جنگ )
" در سبز تو
وارد می شوم
گستریده
و روشن چون آب "
و یا :
" مادینگی آب تو "
که در اینجا زن وآب یکی می شوند . رنگ آب به رنگ صدای زن شاعر است والهام بخش اوست در شعر " درندگی " که این درندگی ها برای رود مطلوب است که به صدای زن من بتابد و شاعراذعان می کند که هیچ فضایی همچون آبیای صدای زنش ، او را بی حس وسرمست نمی کند .
زن ودیگر اشیاء حیات - که زن خود سرچشمه راستین حیات است - به شکل موضوع در شعر احمد فرحات نمایان نمی شود . چراکه چیزی به نام موضوع در شعر، عقلانی به نظر نمی رسد . در اینجا به سخن خود در آغاز این گفتار می رسیم که شاعر در راستا وامتداد چیزها می نویسد ونمی کوشد که افقی باز بکند همانطور که دیگر شاعران در این صدد بر آمده اند . بلکه او را می بینیم که با لذتی تؤام با رنج می نویسد و غالبا رنج ولذت باهم اند ونمی توان تشخیص داد که شاعر هنگام نوشتن با چه حسی می نوشت . اما بی گمان با حسی می نویسد که ریشه در آب دارد ؛ آب برکه ونیلوفر .
احمد فرحات ذهنی صاف دارد وبرکه ی شعرش در تأملی هستی شناسیک به سر می برد . یابهتر است بگوییم در تأملی بودایی ؛در آرامشی که گردش روح در آن با گردش آفاقی منافاتی ندارد و زن چه به شکل یک لوح تصویری وچه به شیوه ی آبخورد الهام ؛ به گونه ی نیلوفری می ماند که هاله ای از سکوت برآن حلقه زده است .سکوتی که می رود تا در خط وخوشنویسی به آرامش برسد .
شعر احمد فرحات با این نگاشته ی کوتاه پایان نمی پذیرد وبا ید پذیرفت که نگارنده به کنه شعرش راه نیافته و تنها به اشاراتی بسنده کرده است .
.....................................………
1.جبران خلیل جبران:شاعر ، نقاش ، نویسنده ومتفکر لبنانی در سال 1881 میلادی در روستای بشّری در شمال این کشور به دنیا آمد بر اثر فشار های زندگی همراه با مادرش کامله رحمة وخواهرانش راهی نیویورک شد .در آنجا فرصت یافت تا به مطالعه آثار رمانتیک ها وادامه دادن نقاشی وبرپا کردن نمایشگاه ها بپردازد .از مهم ترین آثار او : پیامبر ، دیوانه ، عیسی فرزند انسان ، ماسه وکف اشاره کرد . وی در سال 1931 درگذشت و در روستای زادگاه اش بشّری به خاک سپرده شد .
2.این جمله در داستان زنده بگور صادق هدایت آمده است .(1281-1330هـ.ش)
-
-
-
-
-