یکشنبه

نوشتار در برابر ادبیات
امین قضایی

چاره ای نیست ، باید بحث را با یک سئوال کلی و شاید هم بی مزه آغاز کنیم : انسان چه جایگاهی در ادبیات دارد؟ اصطلاح "شخصیت" موجزترین پاسخی است که می توان به این سئوال داد. شخصیت را می توان مجموعه ای از توصیفات ، رفتارها و سخنانی دانست که توسط یک بستر نوشتاری در مفهوم "انسان" تلخیص می شود. اما سئوال مهمتر را باید همین جا پرسید : آیا "شخصیت" رمان ها و داستان ها تنها حلقه ی واسط میان انسان و نوشتار است؟

اما این نوشتار است (که ادبیات بی شک تنها زیرمجموعه ی از آن است) که از انسان موجودی اجتماعی می سازد. برای مثال قراردادها نوشتاری هستند که از انسان موجودی دارای حقوق مدنی می سازند. به طور کل هویت افراد در جامعه ، توسط نوشتار به رسمیت شناخته می شود. برای یک لحظه بر روی دو نوع نوشتار تمرکز کنید : اولی آن نوع نوشتاری که مثلا در قوانین متعلق به نهادها ، هویت و منزلت اجتماعی شما را تعریف می کند و دومی آن نوع نوشتاری که به صورت فرضی ، فردی مشابه شما را تحت یک شخصیت، توصیف و بازنمایی می کند و شما می توانید با وی همزادپنداری کنید.

می توانید از همین ابتدا با من همراه نشوید چون قیاس میان برفرض نوشته ی یک پرونده ی اداری و موجودیت شما در آن به عنوان یک شخصیت حقوقی از یکسوی و یک شاهکار ادبی با تمامی پیچیدگی های شخصیت هایش از سوی دیگر ، مع الفارغ به نظر می رسد. در یک شخصیت حقوقی ، چیزی که موجودیت اجتماعی مرا می سازد ، با وجود اهمیتش ، چیزی بیش از اسم من ، نام پدرم و جنسیتم و دیگر مشخصات ظاهری نخواهد بود، در حالیکه شخصیت های ادبی به تمامی ابعاد وجود انسانی توجه نشان می دهند.

اما وقتی سئوال سوم را مطرح کنم شاید نظرتان عوض شود : چرا نوشتاری که موجودیت اجتماعی من را رقم می زند ، برخلاف نوشتاری که موجودیت اجتماعی من را توصیف می کند ، فاقد بعد زیبایی شناختی است؟ یا حتی بهتر است اینطور بپرسیم که چرا احساسات ، شخصیت روانی ، علایق ، آرزوها و هویت واقعی من ، هیچ بروزی در ساختارهای اجتماعی نداشته و "منیت" ِ من را تنها می توان تحت عنوان بخش خاصی از نوشتار به نام ادبیات ، بازنمایی و توصیف کرد؟ اگر نوشتار انسان را به عنوان موجودی اجتماعی تثبیت می کند ، چرا هویت و شخصیت واقعی من در این نوشتار ( یعنی قوانین ) نقشی نداشته و تنها مجبوریم با یک حلقه ی واسط وبیگانه به نام "شخصیت"( کاراکتر) در داستان های ادبی ، سینما و... بروز یابد.؟ ممکن است من بتوانم هزاران صفحه را صرف تامل درباره ی پیچیدگی های شخصیتی خود و اطرافیانم بکنم ، اما نوشتاری که واقعیت اجتماعی مرا می سازد همان شناسنامه چند برگی باقی خواهد ماند. آیا مسئله ی اصلی این نیست که نوشتار براستی انسان را بسازد نه آنکه صرفا آنرا توصیف کند؟ اکنون به نظر می رسد که پهنه ی خاصی که ادبیات می نامیمش ، با تمامی سحر و فریندگی اش ، در همزیستی مسالمت آمیز با نوشتار رسمی است که حقوق ، آزادی ها و سرنوشت ما را تعیین و البته سرکوب می کند.

نباید تصور کنیم که نوشتار تنها انسان و جهان را توصیف می کند. خیر. نوشتار انسان و جهان را می سازد. نوشتاری که حقوق انسانی را در جامعه تعیین می کند می تواند زیبایی شناسانه باشد ، یعنی قادر است نظم خودساخته و ذهنی شما را در هماهنگی با نظم اجتماعی قرار دهد. در واقع ما عرصه را به نوشتار کارکردی ، تقلیل گرا و سرکوبگر نهادهای بوروکراتیک باخته ایم . ما بازنده ایم و ادبیات تنها می تواند افیونی باشد که برای مدتی درب کمد اتاق خواب ما را به روی جهانی خیالی می گشاید. اما این نوشتاری که ما آنرا به بستر و حوزه ی خصوصی خود می بریم، به آنجا تبعید شده است. در اینجا باید تاکید کنم که قضیه صرفا تقابل موجودیت نوشتاری ما در جهان سرد بوروکراسی جوامع کنونی با موجودیت زیبایی شناختی از انسان در فضای گرم ادبیات نیست. ما باید توجه کنیم که نوشتار با مفهوم مالکیت گره خورده است. وقتی می گوییم انسان اجتماعی از نوشتار ساخته شده است ، این گفته بدان معناست که اگر کسی نویسنده ی این نوشتار باشد مالک انسانها خواهد بود. این همان خدا یعنی ابرمولفی است که قرنها جامعه ی طبقاتی آنرا نویسنده ی نوشتاری می داند که انسانها را ساخته است یعنی سرنوشت.
این عقیده ی قدیمی که خداوند سرنوشت ما را بر پیشانی نوشته است ، فقط یک خرافه نیست . بدبختی ما این است که واقعا این کار انجام شده است : ما بندگان مفلوک جامعه ی طبقاتی ، صاحب سرنوشت خود نیستیم ، بنابراین مسئله ی اصلی تصاحب نوشتار است ، در واقع مفهوم اصلی مارکسیستی یعنی تسخیر ابزار تولید هم از منطق تصاحب نوشتار تبعیت می کند. اما باید به سئوال مشخص و واضحی هم پاسخ دهیم : نوشتاری که دست نوشته های ما برعلیه سرنوشت های ماست، نوشتاری که باید در ساختارهای اجتماعی و نهادین نفوذ کند و بخشی متعین و حقوقی از شخصیت زیبایی شناختی شده ی ما باشد ، نوشتاری که بخشی از هویت ما در ساختار ِ اجتماعی است و نه صرفا انعکاس توصیفی آن در یک جهان خیالی ، چگونه است؟ چه نمونه های انضمامی و ملموسی از این نوع نوشتار می توان ذکر نمود؟ یک نمونه ی کاملا سنتی و ارتجاعی از این نوع نوشتار وجود دارد : وصیتنامه . وصیت نامه مانند بخشودگی پیش از مرگ ، تنها نوشتاری است که بندگان جامعه طبقاتی اجازه تصاحب آنرا دارند. البته پدرسالارانه است و تمهیدی است برای تداوم مالکیت ، اما این نمونه را من ذکر کردم تا متوجه شوید که نوشتاری می تواند وجود داشته باشد که هم بعد زیبایی شناختی داشته باشد و هم سازنده ی موجودیت اجتماعی ما.
اما وصیت نامه تنها آزادی بعد از نقطه ی پایان سرنوشت است. وقتی جامعه تمام عمر سرنوشت ما را نوشت و مطمئن شد که بنده ی حقیر خود را به گور سپرده است ، او از آن هنگام تا زمان مرگ قریب الوقوع آزادی نوشتن دارد. این وظیفه ی نویسندگان ِ جبهه ی رهایی بخش ، وظیفه مبارزین با جامعه طبقاتی است که این آزادی را به تمامی زندگی تسری دهند. کیفیات زیبایی شناختی در یک دیوارنوشته ، یک بیانیه سیاسی ، یک خطابیه جزئی حیاتی برای موفقیت است. همچنین نباید از حیطه ی نوشتاری ویروسی فضای سایبرنتیک به عنوان رهیافتی برای تسخیر نوشتار غافل شد. نباید گمان کرد که دادن نقش خداوندگاری برای آفریدن یک جهان خیالی تنها شکل ارزشمند ِ نویسندگی است. ادبیات با شبیه سازی مولف به مثابه ی خدا ، واقعا کار مهمی انجام نمی دهد. بحران بازنمایی و نظام های توصیفی به خوبی پایان این کارکرد ادبی را نشان می دهد. به همین جهت من همیشه از واژه ی نوشتار به جای ادبیات استفاده می کنم چون نوشتاری که من را می سازد پیش از وجود ِ من رخ می دهد و مسئله ی من پیش از هر چیزی تسخیر و تغییر این نوشتار و زیبایی شناختی کردن آن است . ادبیات این وظیفه ی نوشتار را از خود سلب کرده است.


0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!