« برف »
آرش نصرتاللهی
سفيد سفيد
پايين مي آيد مي نشيند.............. برف
بر كابل هاي سياه
كه براي ايوان چراغ مي برند !
و آتش طلوع مي كند از سمت خاكستران
زير دست هاي مردي
كه ديدار معشوقه دارد در پيش
مي آيد مي نشيند..............برف
درختان.............. به خيابان مي آيند
با پرچم هاي سفيد
براي نظاميان فرو رفته در چكمه هاي جنگ
و كسي كه ايستاده تا پايان اين شعر را
منهدم كند
كلمات سفيد
بر بام ها و شانه ها
شعري كه نزديك مي كند عابران را به هم
تو را به من
سفيد سفيد
پايين مي آيد مي نشيند..............برف
بر گونه هاي سرد سرزمين
بر عميق شادمانه ي كودكان
مي آيم
با ساق هاي فرو رفته در انبوهي سفيد
حرف مي زني
و مي توانم.............. نترسم از پايان اين شعر !
آرش نصرت اللهي - 23/دي/86
-
-
-