زنجیری به درازیِ ابدیت
رباب محب
فرهنگ، ادبیات و هنر از دیرباز مشغلهیِ ذهنی انسان بوده و تاریخ جوامع مملو از آثارادبی و هنری- فرهنگی است. ادبیات و هنر به مثابهیِ ابزارِ بیان همواره برآن است تا با بهره جستن از نیرویِ تخیل، حقایق زندهگی و تجارب فردی و اجتماعی را به شیوهای غیرِمستقیم بازگو کند. به عبارت دیگر تخیل به پدیدهها و مفاهیم عمق میبخشد و از اینروی میتوان گفت که هنر و ادبیات بر یک عنصرِ ذاتی و درونی متکی است.
ابزارِبیان همانند - هر ابزاردیگری - در روندِ رشد و تکاملش اشکالِ گوناگون به خود گرفته است. مقایسهیِ تطبیقیِ ابزارمختلف (صرف نظر از حیطهی عمل) و چگونگیِ تأثیرابزار بر تکاملِ جوامعِ بشری و اندیشهیِ انسانی گویایِ این امر است که انسانِ اندیشهورزهمزمان با مصرفِ تخیل و آفرینش، خود نیز تغییر میکند. سیرِ تاریخِ ادبی – هنری به ما میگوید: زندهگی در خدمتِ انسان، انسان در خدمتِ تخیل، تخیل در خدمتِ انسان و انسان و تخیل در خدمتِ هنر و ادبیات و هنر و ادبیات در خدمتِ انسان و تخیل است: زنجیرهای به درازیِ ابدیت!
اینجا شاید بد نباشد که میانِ هنر و ادبیات مرزی کشید: هنر و ادبیات میتواند یا خلاق باشد (هنر آفرینشی) یا توصیفی و معیاری. وقتی ما از هنر و ادبیاتِ خلاق و آفرینده میگویم مقصودمان همان تجاربِ درونیِ نویسنده، نقاش و هنرمند است. لازم به تذکر است که من به شخصه به « نقد» و اشکالِ مختلفِ آن به چشمِ ادبیاتِ توصیفی و معیاری نگاه میکنم. نکتهیِ دیگر اینکه مکاتب و دیدگاههایِ ادبی – هنری موردِ بحثِ این مقاله نیست، بلکه این متن تنها نظری گذراست بر تأثیرِ وبلاگها بر فرهنگ و هنر وادبیاتِ غرب. تلاشِ من بر این است تا در مقالات بعدی گوشهای از ایرانِ امروز را در پشتِ پردهیِ اینترنت و دریچههائی به نامِ وبلاگها – در حوزهیِ ادبیات و هنر مورد بحث بگذارم.
*
کلاسیسم، رومانتیسم، سمبولیسم، سوررئالیسم، کوبیسم، مدرنیسم و پسامدرنیسم هر یک از شکمِ دیگری زاده شده است؛ کودکانی که هم شکل و شمایلِ والدینشان را به خود گرفتهاند و هم در روندِ رشدِ خود، به شخصیتی مستقل و مجزا دست یافتهاند.
به هنرو ادبیات، صرفِ نظر از مکاتبِ فوق، از دیدگاههایِ دیگری نیز نگاه شدهاست؛ فرهنگِ محافظهکاری (کنسرواتیسم)، فرهنگِ ریشهگرائی (رادیکالیسم)، فرهنگِ سرمایهداری (کاپیتالیسم) از جمله مباحثِ جامعهشناختیِ هنر و ادبیاتِ روزگارِ معاصر است. رسانههایِ گروهی، کامپیوتر وتولدِ اینترنت (کودکی که هرروز درقنداقِ تازهای متولد میشود) هر روزه دامنهیِ بحثها را گسترده و گستردهتر میکند.
ژوزف راموندای فیلسوف روزِ پانزدهم نوامبر دوهزار و هشتِ میلادی «اِل پَایس» (کشور، سرزمین) علیه ویرانی و ناسورشدنِ واژهیِ « مرز» از طرفِ فرهنگِ کاپیتالیستی کشورش، قدعَلم کرده و پمادی جهتِ درمان تجویز میکند. به نظرِ این فیلسوف طمع و آزِ حاکم بر فرهنگ و فرهنگِ مصرف و مصرفی شدنِ فرهنگ خطری است که اینترنت به آن دامن میزند. راموندا میانِ فرهنگِ کاپیتالیستی و مدرنیسم تفاوتِ ماهوی قائل است؛ زیرا که کارِ مدرنیسم مخدوش کردنِ مرزها و مفاهیم نبوده و نیست و مدرنیسم قانونمند است، در حالیکه فرهنگِ کاپیتالیستی تر و خشک را یکجا میسوزاند ومرزها و مفاهیم را از ریشه نابود میکند.
ناگفته نماند که روزنامهها و مجلاتِ معبترِ دنیا نیز در این میانه بیسهم نیستند. آنها با پرداختن به وبلاگها و مطرح کردنِ چهرههایِ تازه به وسعت و دامنهیِ رویدادهایِ اینترنتی کمک کرده و خود بخشی از این فرهنگ میشوند. روزنامهها و مجلاتی نیز هستند که با به نقد کشیدنِ وبلاگها و فضایِ حاکم برآنها میکوشند تا دنیا را متوجهِ این خطر بکنند؛ که وبلاگها تهدیدی جدی هستند و دموکراسی وآزادیِ بیان را به مخاطره میاندازند.
میدانیم که ازعمرِ فرهنگِ وبلاگنویسی سالها گذشته است، اما گویا ناگهان جهانیان به خودآمده و دریچهیِ نگاهشان را بررویِ شکافی گشودهاند که دهان میگشاید و خوب و بد را در خود میبلعد؛ عدهای برله و عدهای برعلیه. و شاید ژوزف راموندایِ فیلسوف تنها صدایِ مخالفی نباشد، که از ترسِ هرج و مرجِ فرهنگی به تقلا افتاده و راهِ چارهای میجوید. ما چه بخواهیم، چه نخواهیم – و صرفِ نظر از عقاید و نظریات- وجودِ وبلاگها یک حقیقتِ محض است. نسلِ جوان ابزارِ بیانِ خود را انتخاب کرده و در رشد و تعالی آن میکوشد. وبلاگها در سیرِ تاریخیشان، مثلِ هر پدیدهای دیگری ابعادِ گوناگونی به خود گرفته و میگیرند؛ محتوا و فرم دو بخش پایهای این ابعاد است؛ یعنی درست همان پایه و اساسی که در موردِ روزنامهها و مجلات صدق میکند.
درآغازِ پیدایشِ اینترنت تصور میرفت که مرگِ کتاب و مجلات و روزنامهها نزدیک است و به زودی درِ چاپخانهها و انتشارات بسته خواهد شد. اما گذشتِ زمان عکسِ این باور را به ما نشان داد؛ انتشارِ کتاب و مجلات و روزنامه، نه تنها هم چنان ادامه یافت که هر روزه برتعدادِ کتابهایِ منتشرشده و نشریات افزدوه و افزودهترشده و میشود. این بدین معناست که وبلاگها به عنوان وجودی مستقل به حیطه آمدهاند اما جایِ دیگرابزارِ بیان را تنگ نکرده و نمیکنند. از انگذشته گذرائی، ناپائی و عمرِ کوتاهِ وبلاگها و محدودیتهایِ موجود امکانِ رقابتِ وبلاگها را با کتاب و مجلات و روزنامههایِ کاغذی کم و کمتر میکند.
آنچه اینجا حائزِ اهمیت است ذکر این مطلب است که هر پدیدهیِ نو، فرهنگ و زبان و واژگانِ خود را مییابد. یکی از واژههایِ مرسومی که امروزه موردِ نظرِ محققان این حوزه است واژهیِ مرکبِ «بیداریِ اقتصادی» است(برگردان از من است). «بیداریِ اقتصادی» اولین بار توسطِ ریچارد لانهامِ آمریکائی مطرح شد. به نظرِ لانهام انسانِ امروز با اطلاعاتِ اقتصادی سروکارندارد، بلکه او به بیداریِ اقتصادی رسیده است. اقتصاد یک علم است؛ علمی محدود به ابزارِ خاص، امکانات، منابع و تدابیرِ خود. اما وقتی پایِ صحبتِ اطلاعات به میان میآید، دیگر ابزار و امکانات محدود نیستند. ابزار و امکانات «بیداری» اما محدود است و این محدودیت بستگی به فرد و توانائیهایِ فردی دارد؛ آیا فرد قادر است بیداری خود را تجزیه و تحلیل کند و به زیرِ تیغِ نقد بکشد؟ یا فردِ بیداری را مصرف میکند؟
به عبارتِ دیگر کمیتِ ابزارِ بیان نمایندهیِ آزادی یا اختناق نیست؛ اصولِ غیرِ دموکراتیک همانقدر میتوانند بر وبلاگها حاکم باشند که بر روزنامهها و کتابها. از سویِ دیگر این کمیتِ ابزارِ بیان نیست که کیفیت را تعیین میکند: چه بسا کشورهائی هستند که به یک یا دو روزنامه کفایت کردهاند، اما جایِ پایِ کیفیت درتک تکِ صفحاتِ روزنامههایِ این کشورها خالی است.
با تفاسیرِ آمده میتوان گفت شاید زمانِ آن رسیده که محافظهکاری (کنسرواتیسم)، ریشهگرائی (رادیکالیسم)، فرهنگِ سرمایهداری (کاپیتالیسم) را دوباره تعریف کرد؛ آیا واقعأ فرهنگِ رادیکالیسم بر پایه و اساسِ نقدهایِ ریشهگرا ریخته شده یا برآن است تا از دیگر ایسمها سلبِ اعتبار کند؟ یا شاید این فرهنگِ کنسرواتیسمِ نو است که بیدار میشود و همپایِ فرهنگِ رادیکالیسم میتازد و میگوید: " فرهنگِ کنسرواتیسمِ نو از فکر و ایده دفاع میکند، نه از جایگاه و موقعیت. پایهاش برکنترول و بازرسی ریخته نشده است، بلکه علم و شناختِ راههایِ رسیدن به تجارب، مبادله، و روابطِ انسانی را در مدِ نظردارد. آزادی دارایِ ارزشِ محافظهکارانه شده است: آزادیِ که با مطالعهیِ هرچه بیشتر و تحصیلِ علم و تجزیه و تحلیلِ پدیدهها رشد و تعالی مییابد" (پی جی آندرش لیندر. مقالهیِ " اکنون زمانِ فرهنگِ محافظهکاری است" سونسکاداگ بلادت سی و یکم دسامبر دوهزارو هشت). توجه شود که آندرش لیندر وزارتِ آموزش و پرورش و دانشگاهها را مسئولِ رسیدن به این آزادی میداند.
به سخنِ اول برگردیم: اگر «بیداریِ اقتصادی» با نگاهِ تحلیلی همراه نشود ما به مصرفِ «بیداری» یا « بیداریِ مصرف» میرسیم؛ یعنی قانونِ حاکم بر بازار: حرص و ولعِ مصرف؛ صرفِ نظر از نیاز، دور از تأمل و تفحص؛ انسانِ سردرگم و دهلیزهایِ تنگ و تاریکِ مصرف.
و سخنِ آخر: وقتی وبلاگها ازنفسِ وبلاگخوان و وبلاگنویس گرمتر واز نانِ شب به دهان نزدیکترند؛ چه کسی مسئولِ روشنگری است؟ جایِ زیبائی و علم استیک کجاست؟ آیا زمانِ بازگشت به غار رسیدهاست؟ زمانِ تراشیدنِ پیکرِ عظیمِ فرهنگ به قالبی لاغرتر و باریکتر؟ آزادی چیست و جایِ پایِ عدلت را کجا باید جستجو کرد؟
استکهلم آدينه ۱٣ دی ۱٣٨۷ - ۲ ژانويه ۲۰۰۹
El país – Josef Ramoneda – Richard Lanham- PJ Andres Linder –
”Kulturkonservatismens bästa tid är nu” PJ Andres Linder. SvD: 31-12- 2008
-
-
-