سه‌شنبه
-
-
شعری که چهره بسیار دارد

گفت و گو با مهرداد فلاح در باره ی "خواندیدنی"

علي حسن زاده

اشاره:


"خواندیدنی" چیست؟
پیش تر گفته ام که خواندیدنی، شجره نامه ی زبان است. چرا ؟ چون ما را بر می گرداند به ماهیت زبان؛یعنی هر دستگاهی که بر اساس رابطه ی نشانه ها و دال ها و مدلول ها ساخته می شود و نه فقط زبان در صورت کلامی . هم چنین،با بارز شدن وجه گرافیکی زبان در خواندیدنی،ذات گرافیکی هر نوع نوشتار برملا می شود.این چنین است که مرز های ژانر شکسته می شود و دو گونه زبان به ظاهر دور از هم ( زبان دیداری و زبان کلامی) ، به هم می آمیزند و چیزی نو هدیه می کنند به ما تا هم چشم مان تازه شود هم زبان مان تر! پس می شود گفت که خواندیدنی،شعری ست که "شعر" را کنار می زند تا شعر را نشان مان بدهد .
آيا "خوانديدني" را از دل برخی شعر های مجموعه ی شعر "بریم هوا خوری" کشف کرده ايد؟
بله ، این نزدیک ترین راهی ست که می توانیم با گام گذاشتن در آن، به تبار شناسی خواندیدنی بپردازیم.در مهم ترین شعر کتاب "بریم هواخوری" ( مهم ترین از این نظر که میل به خروج از نظام زیباشناختی شعر سطری در آن مشهود تر است) به نام "بزنامه"، هم شعر کانکریت هست هم به نوعی نخستین "خواندیدنی" و رنگ هم در برخی قسمت های شعر به کار گرفته شده. پیش تر هم گفته ام که کار شعر شاید این باشد که تا جای ممکن و به هر طریق ، گستره ی معنا آفرینی را افزایش دهد. هرچیزی که در این مسیر به کمک شعر بیاید ، از دید من باید با آغوش باز توسط شاعر پذیرفته شود . من در کتاب " از خودم " بود که متوجه ظرفیت کم نظیر کمانه (پرانتز) ، ویرگول ، علامت خبر و هشدار و دیگر نشانه های نوشتاری، برای معنا افزایی به گزاره های شعری شدم و کوشیدم در شعر های آن کتاب، از این ظرفیت بهره بگیرم ؛ به گونه ای که در برخی گزاره ها شما اگر کلمه و یا جمله ی در کمانه را نخوانی ( و یا بخوانی) ، به گزاره ای متقاوت می رسی. هم چنین و برای مثال در شعر کوتاه "کلوزآپ"، علامت سوال به گونه ای نقش ایفا می کند که انگاری یکی سینه اش را جلو داده است ( همان چیزی که شعر دارد می گوید : این آقای از خودش راضی / که سینه جلو داده این قدر / مگر نمی داند ؟! )...
اما در شعر های بلند کتاب "بریم هواخوری"،در این زمینه چند گام جسورانه به جلو برداشتم و نترسیدم از این که از فلش و اشکال محض دیداری و نیز رنگ در شعرم،کار خلاق بکشم. این طور می اندیشم که تعدد روایت و راوی و هم چنین تکثر فضا و مکان روایت و صحنه ها،به من کمک ( و در واقع ناچارم ) کرد از هر گونه امکانی یاری بگیرم تا بتوانم شعر هایی چند فرمی و چند صدایی بیافرینم.البته بگویم که پیش از تجربه های من در این حیطه، کارهایی چه در ایران و چه در دیگر جاهای دنیا، توسط برخی شاعران شجاع و نو طلب شده بود که بی تردید ( خودآگاه یا ناخودآگاه ) بر ذهنم تاثیر گذاشته . اما همان گونه که قبلن هم گفته ام ، بیشتر این تجربه ها از سر تفنن بود و یا جسته و گریخته و نیمه کاره . در شعر کلاسیک خودمان، از این موارد می شود به شعر مشجر اشاره کرد . هم چنین ، نوشته شدن شعر توسط خطاطان هنرمند در گذشته و امروز و پاگیری هنری به نام "نقاشیخط" هم طبعن بی تاثیر نبوده بر کارم. برخی شعر های اسماعیل شاهرودی،طاهره صفار زاده و ... در دوره ی معاصر هم در این زمینه جالب و جسورانه بود و یا کاری که عبدالرضایی در کتاب "شینما" با افشین شاهرودی کرده برای در هم آمیزی عکس و شعر و نیز تجربه های نوآورانه ی محمد آزرم ، گوران ، علی رضا پنجه ای، محمد حسن نجفی و ... من با نمونه های کالیگرام و شعر کانکریت در کار شاعرانی مثل کامینگز،آپولینر، پاز و ...هم آشنا بوده ام.این ها را ذکر کردم که نگویند فلانی می خواهد "ایز" گم کند. همان طور که اشاره کردم ، این تجربه ها اتفاقی و جسته و گریخته است و هیچ نوع رویکرد مشخص و روشنی برای خروج از نظام شعر سطری درشان دیده نمی شود. خواندیدنی چیزی فراتر از تجربه ای تفننی یا اتفاقی ست و درش ویژگی های بارزی به چشم می خورد که از محدوده ی شعر کانکریت، کالیگرام، نقاشیخط، عکس _ شعر و از این قماش عبور می کند.خلاصه کنم:خواندیدنی محصول زندگی،در زمانه ی آمیختگی مرز ها و ژانر هاست.
سخن از شكسته شدن مرزهاي ميان ژانرها به ميان آورديد، "آميزش ژانر ها" با هم از تفاوتت هاي بين "مدرنيسم" و "پست مدرنيسم" است. در مدرنيسم ، نوع (ژانر) / مرز وجود دارد، اما در پست مدرنسيم ، متن/ درون متن وجود دارد و اين متن/درون متن، به سبب آميزش"شعر" پيشرو فارسي با هنر "گرافيك"، در "خوانديدني" توليد شده است و از مختصات آن محسوب مي شود. نظر شما در اين خصوص چيست؟
من مخالف اینم که خواندیدنی را در چارچوب شعر و گرافیک محصور کنیم. در واقع ، آمیختگی گرافیک و شعر در خواندیدنی ، هم شعر و هم گرافیک را دچار چنان استحاله ای کرده که دیگر به عنوان شعر و گرافیک باز شناختنی نیستند. دیگر این که آمیزش ژانر ها (در صورتی که به واقع با کار خلاق رو به رو باشیم) ، پیچیده تر از انباشت و یا کولاژ انواع روی همدیگر است. این جور نیست که مثلن در یک شعر سپید، تکه ای غزل یا مثنوی بگذاریم و فکر کنیم کار مان پست مدرن است. این که از هر آدم مبتدی هم بر می آید! ما در شعر پیشرو، ناچاریم خلاق باشیم و خلاقیت یعنی کشف ربط ها و پیوند ها و فرم ها ی تاکنون کشف نشده در هر زمینه ای. اگر من بیایم و چند کلیشه ی رایج زبانی یا تصویری را در هم بیامیزم ، جز این که به همان کلیشه ها دامن زده باشم ، چه کاری کرده ام؟هنر خلاق ، منتقد و ویرانگر کلیشه های فرمیک و محتوایی ست.اصلن فرم های رایج هنری، خودشان محتوا های مبتذلی اند که کار هنرمند پیشرو، فاش ساختن این ابتذال از راه درهم شکستن شان است.
البته من هیچ اصراری ندارم که خواندیدنی را پست مدرن بدانم. در تعریف پست مدرن اختلاف بسیار است،ولی در این تردیدی نیست که خواندیدنی ، محصول زمانه ای ست که از آن با عنوان "عصر پست مدرن" نام می برند. من معتقدم خواندیدنی، در عین حال که در برخی رویکرد های عام با هنر پیشرو هر جای دنیا همسوست ( مثلن با سینمای دیوید لینچ )، عمیقن ایرانی و این جایی ست ( کافی ست به یاد بیاوریم که شعر کلاسیک فارسی، همیشه و به شکل های گوناگون، توانسته با به کارگیری هنر های بصری، خودش را در دل جامعه منتشر کند).
در "مدرنيسم" فرم (شكل، صورت؛صورت عطفي يا ربطي یا همان صورت بسته) وجود دارد، اما پست مدرنيسم "ضد صورت" (صورت فصلي يا تفكيكي، صورت باز) است. ضد صورت بودن از مختصات "خوانديدني" و يكي از نمونه هايش"خوانديدني" بذر افشاني در مزرعه تاريك" است.
بله ،در برخی خواندیدنی ها و از جمله همان که گفتی ، این خصیصه بارز تر است و من خودم این جور "باز" بودن را خیلی دوست دارم.اصلن شما کدام خواندیدنی را می توانی شاهد بیاوری که فرم دیداری اش آشنا و یا مطابق با فرم های از پیش موجود باشد ؟ درست است که وجه دیداری خواندیدنی برجستگی دارد ، ولی همین رویکرد فرم شکنانه ( یا فرم زدا) که در ذات خواندیدنی ست ، سبب می شود که فرم و صورت در این نوع شعر،مهم ترین مساله باشد. فرم های آشنا (که حالا محتوا های مبتذل اند ) آشنا زدایی می شوند و پس از دگردیسی، به فرم هایی می رسند که به عنوان فرم باز شناخته نمی شوند و همین ویژگی ست که به تعبیر من ، از آن به عنوان "فرم باز" یاد می شود. در شعر مورد اشاره ی شما ، این ویژگی به گونه ای ست که خوابیننده می تواند ده ها شعر از آن بردارد . من خودم امتحان کردم و دیدم پایانی برای این شعر سازی توسط خوابیننده نیست. شاید این ادعایی گزاف به نظر برسد ، ولی دوست دارم امتحانش کنی!
-
از ديگر مختصات "خوانديدني"، ساختار شكني/ عدم و نابودي/ آنتي تز است كه اين از تفاوت هاي ميان "مدرنسيم"و"پست مدرنيسم"به شمار می رود . در مدرنيسم،آفرينش/كليت بخشي/سنتز وجود دارد. آیا این برداشت من درست است؟
آفرین! اما یادت نرود آن چه در شاخه ی پیشرو شعر دهه ی70 اتفاق اقتاد ،ذاتن پست مدرن است و تمام این خصایصی که بر شمردی در دو سوال اخیرت ، در شعر من و هم نسلانم دیده می شود. می خواهم بگویم که خواندیدنی ، تلاشی ست برای بر شدن از شعر ؛ حتا شعر پیشرو 70 و از جمله شعر های پیشین خودم . بنابراین و با این که مولفه های مشترکی بین خواندیدنی و بخش رادیکال شعر 70 وجود دارد ، آن را نمی شود با آن مولفه ها باز شناسی کرد. غیر از این اگر می بود ، چرا امروز برخی از هم نسلانم چشم دیدن خواندیدنی را ندارند ؟ بگذریم از حسادت حرفه ای که طبعن در این دشمنی دخیل است.
-
آيا ضد روايي بودن از مختصات "خوانديدني" است؟
تردیدی ندارم که چنین است؛ دست کم به این علت آشکار که خواندیدنی "یکباره" و "یکجا"ست و اول و آخری ندارد . با وجود این ، خواندیدنی روایت را منع نمی کند . به این معنا که خوابیننده را آزاد می گذارد و او اگر دلش خواست ( هم چنان که در بسیاری از خوابینشگری هایی که دوستان از خواندیدنی ها داشته اند ) ، می تواند از یک خواندیدنی چند شعر روایی و سطری بردارد . البته لطف این نوع شعر ، همان یکجا دیدن و یکباره خواندن است که به تمرین و رفاقت نیاز دارد و در برخورد اول به دست نمی آید. نوع لذت بری از شعر، در خواندیدنی تغییر کرده است و "عادت" های مخاطب قبلی را پس می زند. مخاطب خواندیدنی هم مثل خود خواندیدنی تازه است و خوابیننده برای لذت بری از آن، باید چشمی زبانی و زبانی چشمی داشته باشد.
"خواندیدنی" در قالب آن چه تا اكنون شعر بوده شاید نگنجند ، ولی این خصلت شعر خلاق است که از قاب ها و قالب ها بزند بیرون. نظر شما در اين خصوص چسيت؟
ببینید ، نیروهای مسط در حوزه ی فرهنگ ، همیشه در صدد آنند که فعالیت های فرهنگی ، اندیشگی و هنری را در چارچوب های از پیش تعیین شده و مشخصی بگنجانند و به این ترتیب ، هژمونی خود را محفوظ بدارند.این جوری می توانند پیشاپیش تعیین کنند که چه چیزی اندیشه ،هنر و فرهنگ است و چه چیزی نیست. در واقع این نیروها می خواهند بگویند که قلمرو "تعریف"،از آن ایشان است و"نام گذاری"وظیفه ی خطیری ست که فقط از عهده ی آنان بر می آید!
-
در چنین فضایی، شاعر چه گونه می تواند استقلال و یکه بودن کارش را اثبات کند؟شاعر چه گونه می تواند سویه ی انتقادی و رادیکال خود را آشکار سازد؟او از چه راهی برود که شعرش آن تعریف ها و چارچوب های مسلط را به چالش بگیرد؟چه طور می تواند تعریف ویژه ای از شعر و آفرینشگری ارایه دهد ؟
اگر نو جویی و نو نویسی در هنر امروز، ارزشی بی چون و چراست ، دلیل اصلی اش همین غلبه بر هژمونی مسلط و در هم شکستن محدوده هایی ست که این هژمونی می خواهد هر چیزی را در آن محدوده ها و مرز ها زندانی کند. به علاوه ، در شعر چیزی که آفریننده را به هیجان می آورد ، ناشناختگی و عبور از همین مرز ها و محدوده هاست . در غیر این صورت، شعر نویسی هم به کاری اداری و مدرسی تبدیل می شود .
-
آيا "خوانديدني" پيشنهادي براي "خوانديدني" نوشتن است يا فقط پيشنهاد دهنده مي تواند از از ژانر پيشنهادي اش استفاده كند؟
پیش تر گفتم که با ظهور "خواندیدنی"، شعر سطری به جایی در تاریخ شعر تبعید شده است و این معنایش آن است که دیگر جایی در "امروز" و "فردا"ی شعر حرفه ای ندارد. نه این که از این پس شعر سطری نوشته نشود،ولی همان گونه که پس از ظهور نیما و شعر نیمایی،شعر کلاسیک به تاریخ سپرده شد و با ظهور شعر سپید ، شعر نیمایی از متن به حاشیه رفت ، امروز هم با شکل گیری خواندیدنی، شعر سطری جایگاهی در قلمرو شعر پیشرو نمی تواند داشته باشد.
گمان می کنم خواندیدنی الگو ساز باشد ، ولی کپی پذیر و تقلید شدنی نیست. شاید این نوع شعر را فقط مهرداد فلاح بیافریند ،اما در نگاهی دورتر ، هر شاعر نونویسی از این پس ناچار خواهد بود به حیطه ی "شعر در آمیخته" گام بگذارد.شعر در آمیخته ، شعری ست چند زبانه و چند ژانره و هر شاعر پیشرو ، به شیوه ی خودش ، این در آمیختگی را در کارش کشف و اجرا خواهد کرد.
-
آيا "خوانديدني" تصوير سازي نوشتار و يا همان فيزيك متن را دچار چالش نويني كرده است؟
تردیدی نیست که خواندیدنی قیافه ی شعر را عوض کرده. جسم و بدن شعر در خواندیدنی ، دچار نوعی دگردیسی زیبا و شگفت شده . خواندیدنی "صفحه " را به "صحنه" فرا برده و این جا جایی ست که کلمه با فیزیک و متافیزیکش، هر دو، نقش ایفا می کند. در شعر سطری ، جسم کلمه غایب بود و یا دست بالا نقشی سایه وار داشت. خواندیدنی این کارکرد فراموش شده را دوباره به واژه داده است.
-
آيا "خوانديدني" از طریق مکانیسم خاص بیاني اش، به دنبال شکستن مکانیسم های كليشه اي ادراک فرم در ذهن مخاطب است؟
آفرین! نکته ی بسیار مهمی ست. برخی مرا متهم می کنند که وجه دیداری خواندیدنی ، تخیل واژه و خوابیننده را محدود و در خودش محصور می کند . آن ها می گویند خواننده ی شعر سطری ، تصویر مندرج در گزاره ها را در ذهن خودش باز می سازد و این آزادی را دارد که آن تصویر را به دلخواه خودش باز بیافریند . در حالی که به زعم اینان ، وجه دیداری و فرم بصری خواندیدنی ، این آزادی را سلب می کند . اشتباه این دوستان در این است که گمان می کنند فرم بصری در خواندیدنی ، ما به ازای تصویری ست که در گزاره های آن وجود دارد ! این ساده ترین برداشتی ست که می شود از کارکرد فرمال خواندیدنی کرد. در پاسخ این دوستان، باید بگویم که ممکن است در یک خواندیدنی، مثلن بیست گزاره و دست کم بیست تصویر نهفته داشته باشیم . حال، صورت مجسم خواندیدنی، چه گونه می تواند "یکی" و در همان حال "بیست" باشد ؟!
بارها گفته ام که خواندیدنی ، چیزی از داشته های شعر سطری کم نکرده ، بلکه چیزهایی به آن افزوده است. هم چنین، مدعی شده ام که وجه فرمال خواندیدنی "زبان زاد" است ، اما در زبان کلامی به پایان نمی رسد . به عبارتی ، فرم بصری خواندیدنی، از حرکت و امکانات زبان کلامی و نوشتاری می آغازد و در ادامه ، با بهره گیری از امکانات و موتیف های گرافیکی (مثل رنگ ، خط ، حجم و ...) ، به ساحتی دیگر می رسد . این "ساحت دیگر" ، هم با زبان کلامی خویشاوندی دارد هم با زبان گرافیکی ،ولی به هیچ یک از این دو محدود نمی شود.در واقع ، نه شعر به روال معمول می تواند چنین فرم هایی بسازد و نه گرافیک و نقاشی به تنهایی.
-
آيا در "خوانديدني" شعر "سه بعدي" شده است؟
سه بعدی ؟ گمان نمی کنم در خواندیدنی هایی که تا حالا دیده ایم ، چنین اتفاقی افتاده باشد.با وجود این ، بدم نمی آید به ساختن خواندیدنی های سه بعدی فکر کنم.از این فکر به هیجان در می آیم که شعرم شبیه مجسمه ای باشد که خوابیننده بتواند گردش بچرخد و ...!
-
آيا "خوانديدني" متکی به فرم مشخص بصری است؟
خب ، فرم بصری در خواندیدنی شاید نخستین چیزی باشد که نگاه خوابیننده را معطوف خود می کند.اصلن همین برجستگی فرم دیداری، سبب تاخیر در ارتباط گیری خوابیننده با وجوه دیگر کار می شود.البته میزان این برجستگی،از کار تا کار فرق می کند.در برخی خواندیدنی ها، فرم دیداری کاملن از حرکت گزاره ها تولید می شود ، ولی در برخی دیگر بخشی از این فرم ، حالت پس زمینه ای دارد و یا بدون وابستگی به حرکت های کلامی ، فقط بر اساس موتیف های گرافیکال شکل گرفته است.
-
آيا "خوانديدني" در جهت رشد و تعالی "ادبيات" و "گرافيك"، يكسان عمل مي كند؟
این جور جداسازی را نمی پسندم و به نظرم با واقعیت ِ خواندیدنی هم سازگار نیست. من در هنگام درگیری با کار در زمان آفرینش ، به هیچ وجه به این نکات نمی اندیشم. از سویی ، نمی توانم در گرافیک خودم را مدعی بدانم . اصلن خودم را گرافیست نمی دانم. پس هر چه از زیر دست من بیرون می آید، در حوزه ی شعر است.آخر ، مهرداد فلاح شاعر است!با این همه ، گمان می کنم خواندیدنی به گرافیست ها کمک می کند تا خودشان و کارشان را با شعر هم خون و هم خانواده ببیند ؛ همان گونه که چنین فرصتی را به شاعران هم می دهد تا نترسند از ذات گرافیکی نوشتار و دیگر وجوه دیداری .
وقتی من خودم را ناچار دیدم خواندیدنی ها را در فضای اینترنتی ارایه دهم و این کار ها را که دست کم بیست تایی شان روی کاغذ شکل گرفته بودند و هنوز از رنگ در آن ها خبری نبود ، در کامپیوتر باز سازی کنم، به نظرم خیلی نامعقول و خنده دار آمد که صفحه ی کامپیوتر را همان صفحه ی کاغذ فرض کنم . بنابراین ، شروع کردم به ور رفتن با امکانات موجود و آموختن آن ها و کم کم دیدم که دانشم و ذوق نهفته ام در زمینه ی نقاشی دارد در کارم دخالت خلاق می کند . اوایل کمی ترس برم داشت به واقع ، ولی اعتماد درونی ام به خواندیدنی ، ترس را به هیجان و هیجان را به شور آفرینشگری بدل کرد...من در فکر روزی هستم که خواندیدنی را بر دیوار خانه ها و خیابان ها ببینم یا نقش شده بر فرش و گلیم !
-
آيا "خوانديدني" به اخلاق زیبایی شناسی مخاطب، تنوعی تازه داده است؟
گمان می کنم چنین باشد. آن اوایل که در وبلاگم "هواخوری"، خواندیدنی می گذاشتم، واکنش اولیه ی دوستان، حیرت و ناباوری بود و نمی دانستند انگار تکلیف شان با این پدیده ی عجیب و غریب که به هر حال نام یک شاعر مطرح هفتادی پای شان بود ، چیست. کمی طول کشید تا برخی دوستان خلاق تر و تیزهوش (مثل خانم ثابتی داستان نویس و مازیار عارفانی و سپس دوستانی چون فرید قدمی، آرش قربانی ، علی مسعودی نیا ، مینو نصرت ، عارف رمضانی، نعمت باقری فرد ، ابوالفضل حسنی ،روژان مظفری، حسین مکی زاده ، حامد نیکبخت ، احسان مهدیان،رضا افشاری، نیما، حسین تیموری،افسانه شفیعی ،حمید رضا تقی پور ، احسان رضوانی، حامد سلیمان تبار ، احسان رستمی ، ماکان محمدی ، پویا میرزا پور ، موسوی میرکلایی و سپس تر جلیل قیصری ، رجب بذر افشان،سمانه میر، پروانه دلاور، کیوان اصلاح پذیر ، عیلرضا عاشوری ،حسین دیلم کتولی، علی حسن زاده ،سجاد گودرزی ، مهدی چرچی،مسعود عطایی،آرش نصرت الهی،حسن سهولی،خیراله فرخی ،ابراهیم کمکی،هوشنگ ملکی،علی عبدالهی، رضاخاتمی،سامان سپنتا، حسین ایمانیان،رضا آشفته، میتا توکلی،ژاله سیفی،مینا درعلی ،علی حاجیان زاده ،ارشیا ،نسترن مکارمی و بسیاری که الان نام شان را به خاطر ندارم ...) که ذهن باز تری داشتند، شروع کردند به حرف زدن و کشف ویژگی های خواندیدنی و نظام زیبا شناختی تازه ای که در آن بود .بعد تر، جریان خوابینشگری و نظر دهی دوستان و بحث در باره ی خواندیدنی،چنان شتاب و دامنه ای به خود گرفت که "هواخوری" را به یکی از فعال ترین و زنده ترین وبلاگ های ادبی تبدیل کرد.این امر البته وظیفه ی مرا هم دوچندان کرد. بسیاری از بازدید کنندگان ،خواهان توضیحاتی از سوی من در مقام مولف خواندیدنی بودند و من هم در پاسخ به این در خواست و نیز برای روشن تر شدن مسیر حرکتم ، مقاله ای در سه بخش نوشتم با نام " در باب چرایی ِ رسیدنم به خواندیدنی ها" که البته بخش های دیگری هم در پی دارد.
خب ، همه ی این ها نشان می دهد که با پدیده ای نو و کم و بیش ناشناخته سر و کار داریم و هر چه در باره ی آن بحث کنیم ، باز هم جا دارد. این جا مولفه های زیبا شناختی متفاوتی شعر را می سازد و خواننده که حالا دیگر خوابیننده است ، در مواجهه با آن به خلاقیت و پویایی بیشتری نیاز دارد.
-
آيا در خوابینشگریِ خواندیدنی باید به تعریف تازه ای از لذت بری شعری برسیم؟
این جا اگر خوابیننده نتواند موجبیت های فرمیک را باز سازی کند و منطق شکلی شعر را دریابد ، به نظرم با در بسته ای رو به خواهد شد. این که چرا هر خواندیدنی ، فرم ویژه ای می سازد ، موجبیت های متنی خاصی دارد که نخستین و مهم ترین کلید خوابینش به شمار می رود . مثالی می زنم : در خواندیدنی ِ "از برجی که برای افتادن" ، سه "تا" و یک "یا" به شکل یک دیوار در آمده و بین دو "آدم" در گزاره ی " بین آدم تا آدم " فاصله و جدایی انداخته اند. در این اثر ، هستی فرم در همین حرکت زبانی ریشه دارد و خوابیننده برای رسیدن به لذت شعری ، حتمن باید این نکته ی ظریف را دریابد و آن وقت اگر مایل بود ، می تواند به تاویل معنایی وسیع تری هم برسد .
نکته ی دیگر این است که خوابیننده در مواجهه با این نوع شعر ، اگر بتواند لذت خوانش عادی گزاره ها را با لذت دیدن و خواندن متن بصری بیامیزد ، بی تردید بهره ی زیبایی شناسیک بیشتری خواهد برد تا این که آن ها را از هم تفکیک کند و جدا جدا بهشان بپردازد. بعد هم باید با تمام حس و وجودش و بدون پیش فرض ،خودش را به خواندیدنی بسپارد . این خیلی اهمیت دارد که خوابیننده، از پیچیدگی و نامانوس بودن کار دچار هراس و یا نومیدی نشود. خواندیدنی درش به روی هر کسی که کنجکاوی و ماجراجویی را در وجودش نکشته ،باز است .

آيا در "خوانديدني" تصویر ، زبان است و زبان ، تصویر؟
بله ، خواندیدنی نشان داد که می شود از نشانه های نوشتاری و کلامی ، هم چون نشانه های زبان دیداری کار کشید و بر عکس ، از موتیف های بصری در جایگاه نشانه های کلامی.می دانیم که زبان در تعریف گسترده اش ، شامل هر دستگاهی می شود که بر رابطه ی دال و مدلولی نشانه ها استوار است. بنابراین تعریف ، دیگر نمی توان زبان را فقط در انحصار کلام دانست.
خواندیدنی نوعی سفر به سرچشمه های زبان است و گاهی در این سفر ، به غار هایی می رسیم که می گویند انسان های نخستین ، بر دیوار های آن روایتی از چیرگی بر شکار رسم کرده اند؛ روایتی داستانی بر اساس نشانه های یک زبان دیداری. گاهی چنان کودک می شوم در زمان خلق خواندیدنی که انگاری جز غریزه و بازیگوشی ، چیزی دست و پایم را به حرکت در نمی آورد .
از سویی،اگر خواندیدنی را هم چون یک تابلو نقاشی در نظر بگیریم،آن وقت می توان مدعی شد که تیشه به ریشه ی روایت شعری زده ایم!به این معنا که چون گزاره ها در جایگاه پلکانی و سطری ننشسته اند و اول و دومی در کار نیست،خوابیننده می تواند از هر کجا که دلش خواست، شروع کند.در اصل ، هر جای این نوع شعر را می شود مرکز در نظر گرفت و به این ترتیب،دیگر مرکزی در کار نخواهد بود. خواندیدنی شعری مرکز زدایی شده است.
-
آيا شکل عینی دادن به زبان شعر و خارج کردنش از انتزاع،از اهداف "خوانديدني" است؟
خواندیدنی می گوید:می شود زبان و کلمه را به گونه ای دید که گویی چیزی ملموس و دست زدنی ست. بله،در خواندیدنی ماهیت انتزاعی زبان (از طریق جسمیتی که به خود می گیرد) تعدیل می شود. من با تن عریان زبان مغازله می کنم در خواندیدنی. تو هم می توانی!
-
آيا عنصر «طنز» از عناصر ساختاري "خوانديدني" است؟
اصلن اگر طنز نبود ، امکانش می بود به چنین بازیگوشی هایی دست بزنم؟ اگر پیش تر در مجموعه ی "دارم دوباره کلاغ می شوم" ، طنز را در موقعیت های صحنه ای و به ویژه در لحن های زبانی کشف و اجرا کردم ، در خواندیدنی علاوه بر این ها توانستم طنز را در فرم های دیداری هم کشف کنم. جوهر خواندیدنی طنز است و این جوهر ، در تمام اجزای آن از کلمه بگیر تا رنگ و فرم شعر جریان دارد. خون خواندیدنی طنز است.
یادم می آید آن اوایل که خواندیدنی تازه تازه داشت سر بر می آورد ،هنگام ساختن خواندیدنی "شهری که نیست"، وقتی گزاره ی "جمله هایی که میکروفن ها می سازند / به کار ویترین ها می آید و بر عکس" را از آخرین حرفش شروع کردم به بر عکس نوشتن ، گزاره ی بی معنای عجیبی شکل گرفت (سَک ِ عرب و دیای ماهَن یوتی/ وَرا که بَدن زاسی ماهَن فورَکی مَهَکی یا هَل مَج ) که وقتی بلند بلند خواندمش ، به قاه قاه افتادم! از این نوع خنده های سرخوشانه ی بی معنی، کم نداشته ام در لحظات بی نظیر خلق خواندیدنی...
-
آيا "خوانديدني" بیانگر تلاشی است برای ایجاد ظرفیت و دادن کارکردهای متفاوت به کلمات؟
در یکی از خواندیدنی ها با نام "رویا در کوپه های قطاری که بر به کجا می گردد"،چنین گزاره ای هست :"حالی که کلمه با کلمه می کند / زن با مرد مرد با زن نمی کند". گمان می کنم این گزاره ، جواب دقیقی برای این سوال باشد. بر این باورم که زبان و کلمه، همه چیز خواندیدنی ست و این همه هیچ نیست الا شیطنت و بازیگوشی.
-
آيا خلاقیت در "خوانديدني" فقط معطوف به فرم های دیداری است؟
اگر منظورت این است که من با انرژی گذاشتن روی وجوه فرمیک خواندیدنی ، از خلاقیت در حیطه ی کلامی محض باز می مانم ، قاطعانه می گویم نه! باز هم تاکید می کنم که من در جایگاه یک شاعر ، برای دستیابی به خواندیدنی ، به هیچ یک از تعهدات شعری ام پشت پا نزده ام و هم چنان در کار با کلمه ، متعهد و وسواسی ام. کافی ست به انبوه گزاره های نقش آفرین در خواندیدنی ها رجوع کنیم و ببینیم آیا ضعف و ناتوانی ای درشان هست . می خواهم ادعا کنم که شاعر خواندیدنی ، دو برابر یک شاعر شعر سطری، نیرو و خلاقیت لازم دارد . او باید هم زمان در دو جبهه بجنگد : هم باید گزاره های چاق و چله و پر وپیمان بیافریند هم فرم های بصری غنی و جالب است که این دو ، نه جدا جدا که در آمیخته و هم زمان شکل می گیرند . گاهی این از شکم آن می زاید و گاه آن یکی از این و "این" و "آن" این جا جایی، جای ها دارند.
-
آيا "خوانديدني" نشانگر اين است كه چگونه شعر پیشرو فارسی، علاوه بر این که مخاطب خاص خودش را دارد ، می تواند در ارتباطی فرامتنی با جامعه ی پیرامونش ، به عنوان بخشی از جهان درون متن ارتباط برقرار کند و ساختارهای کهنه را در متن شعر که همان متن جامعه است، بشکند؟
دروغ چرا ، دلم می خواهد آدم ها را با خواندیدنی، به شگفتی و خنده در آورم و خوشبختانه، در همین زمان ناچیزی که از زادن آن می گذرد ، بارها شاهد چنین واکنشی از خوابینندگان بوده ام . گفته ام که خواندیدنی این قابلیت را دارد که علاوه بر صفحه ی کتاب و نت، بر صحنه ها و صفحه های دیگری هم خودش را نشان دهد ؛ فی المثل بر کف پیاده رو ها و بر دیوار های مترو و روی بیلبورد ها و به عنوان تابلو در اتاق خانه ها و اداره ها و ...حتا برخی شان را می شود به شکل تندیس و مجسمه در آورد و هر کجا گذاشت. این خوبی و توانایی خواندیدنی را نشان می دهد که بلد است چه گونه خودش را از هر قابی بیرون بکشد و در هر قابی دلش خواست برود.
-
آيا وادار کردن مخاطب برای واکاوی اجباری متن، از مختصات "خوانديدني" است؟
بله ، خواندیدنی خوانش عادی را به تاخیر می اندازد (اگر نگویم ناممکن می کند) و اصلن خوانش را به "خوابینش" بدل می کند.به نظرم قیافه ی خواندیدنی جوری ست که نمی شود نادیده اش گرفت و بی تفاوت از کنارش گذشت. برخی دوستان گفته اند که برای خوابیدن یک خواندیدنی، بارها سر و گردن شان را کج و راست و بالا پایین کرده اند و ساعت ها با صفحه ی مونیتور شان ور رفته اند!البته من مردم آزار نیستم، ولی حظ می کنم که خوابیننده ام را به زحمت بیندازم.این جوری او مجبور می شود کمی خلاق تر و کودک تر بشود و این ها چیزی ست که آدم ها را زیبا تر می کند.نه؟
-
از مختصات "خوانديدني"،در كنار شكل منحصر به فرد آن،سویه هاي هستی شناسانه و انسان شناسانه ی موجود در محتوای "خوانديدني" است كه البته اين سویه هاي هستی شناسانه و انسان شناسانه،سبب مي شود مخاطب به منطق روايي در "خوانديدني" پی ببرد و بدينسان به هنگام خوانديدن "خوانديدني"، حظ بصري اش مضاعف گردد. نظر شما در اين خصوص چيست؟
یادم نمی آید شعری خوانده و از آن لذت برده باشم،اما به نوعی حاوی برخوردی هستی شناسانه نبوده باشد.هنر خلاق همواره از منظر فلسفی،برای من چالش برانگیز بوده.من شعر می گویم که نشان دهم اهل چند و چونم . این سویه های هستی شناسیک که در خواندیدنی هست،در شعر های دوره های قبل من هم به گونه ای دیگر بوده،ولی این جا شاید پنهان تر و فرمال تر باشد.اما این سوالت به نظرم کمی مبهم است و من متوجه نشدم که منظورت چیست.بد نیست سوالت را بازتر کنی.
-
منظورم این است که "ژانرها" براي خوانندگان عبارت اند از مجموعه اي از قراردادها و انتظارات: وقتي بدانيم كه داريم داستان پليسي مي خوانيم يا رمانس، شعر تغزلي مي خوانيم يا تراژدي، مترصديم چيزهاي متفاوتي ببينم و به گمانه زني درباره آن چه اهميت دارد، بپردازيم. وقتي داستان پليسي مي خوانيم، دنبال سرنخ مي گرديم؛ كاري كه در زمان خواندن يك تراژدي نمي كنيم. آن چه در يك شعر تغزلي ـ «راز در ميان حلقه نشسته است»ـ صنعتي چشمگير به شمار مي آيد، احتمالن در داستانِ ارواح يا يك اثر علمي ـ تخيلي كه رازها در آن يحتمل در جسمي متجسد شده اند، جزئي و بي اهميت خواهد بود. جاناتان كالر معتقد است كه «هر ژانر يكي از كاركردهاي قراردادي زبان و رابطه اي خاص با جهان است كه چونان هنجار يا انتظاري عمل مي كند كه خواننده را در رويارويي با متن راهنمايي مي كند.» به نظر ساختارگرايان، ژانرها نظام هايي براي طبقه بندي نيستنند، بلكه رمزگان هايي براي ارتباط اند... با توجه به اين نظريه و تعميم آن به "خوانديدني"، مي شود با خوانديدني به مثابه ژانر برخورد كرد كه رابطه اي خاص با جهان به وجود می آورد و کارکردش چونان هنجارـ منطق روايت ـ يا انتظاري ست كه مخاطب را در رويارويي با متن راهنمايي مي كند و بدينسان منطق روايی اش آشكار مي شود.يعني "رخدادهاي" در "خوانديدني"،با توجه ژانرش منطقي مي شود و با در نظر گرفتن اين منطق، رخدادها باورپذير مي شوند. براي مثال، مي شود ياد كرد از خوانديدني "جواني كجايي؟". مضمون اين اثر"تباهی" ست كه توسط اين گزاره بيان شده است: "پا به سن گذاشتن همان افتادن از سن همان"(وجه دیگرش ایهام در واژه ی "سن" است).سويه ی هستي شناسانه و انسان شناسانه ی اين "خوانديدني"،در اجراي گرافيكي،به شكل يك فراز و فرود متجلي شده است؛ يعني واژه هاي اين خوانديدني، از سمت چپ كادر شروع مي شوند و بالا مي روند (فراز )و در ميانه ی بالايي كادر،به سمت پايين كادر مي آيند (فرود).با توجه به منطق روايي اين خوانديدني، شكل گرافيكي اين گزاره منطقي و باور پذیر جلوه مي کند.
این همان چیزی ست که من تحت عنوان "موجبیت متنی" از آن یاد می کنم و عیاری ست که با آن می توان میزان خلاقیت به کار رفته در یک اثر هنری را سنجید. کشف چنین روابطی و اجرای خلاق آن در متن،چیزی ست که متن هنری را از متن غیر هنری متمایز می کند.این جاست که شاعر به عرق ریزی روحی نیاز دارد.می گویند در شعر هر چیزی ممکن است، ولی این "امکان" باید در یک شعر معین،به صورت خاصی کشف و اجرا شود.همین خصلت یکه و ویژه است که نمی گذارد کار هنری،از یک سو به امری مکانیکی و فرمولی و یا از آن سو به یک فانتزی بی در و پیکر بدل شود.
-
در "خوانديدني"هم تصویر دیداری و گرافیکال داریم هم تصویر خیالی و ذهنی.آيا اين اتفّاق سبب شده است در "خوانديدني"، واژه حضور کنش مند تری داشته باشد؟
به نظرم واژه در خواندیدنی،کنش مند بودنش را فریاد می زند. البته کسانی که دوست دارند واژه را فقط در همان چارچوب های آشنا و مانوس ببیند،شاید از من برنجند.شکل آشنا و مانوس شعر برای برخی،چیزی مقدس است و اگر کسی جرات دفرمه کردنش را بیابد،از دید اینان مستحق هر نوع لعن و نفرینی هست!
-
مخاطب در "خوانديدني"علاوه بر موسیقی درونی و بیرونی گزاره ها،با موسیقی رنگ و خط و حجم هم درگیر مي شود.آيا اين اتفاق سبب مي شود انرژی حسی و عاطفی "خواندیدنی" دوچندان شود؟
فرید قدمی در تحلیلی در باره ی کارکرد رنگ و دیگر عناصر بصری در خواندیدنی، نظر جالبی داده.او می گوید:"در رنگاژه‌های مهرداد فلاح، رنگ ها هم چون آی دی، واژه ها به مثابه ی اگو و گرافیک در نقش سوپر اگو کار می کند.رنگی خاص می تواند برای بیننده حاوی پیامی سری از رانه ای ویژه نظیر رانه ی جنسی،رانه‌ی قدرت یا حتا رانه‌ی مخدوش مرگ باشد.
در برخورد با این گروه از شعر های فلاح،اولین عنصر نظرگیر،رنگ است.در وهله ی دوم با واژه ها روبه رو می شویم که ما را با ساحتی نمادین درگیر می کنند،اما این واژه ها به واقع مستقل نیستند و در بستر مواجه ی نخست ما با رنگ ها باز تولید می شوند.سپس و در مرتبه ی سوم،گرافیک رنگاژه است که جلب نظر می کند: ساختمانی خاص از ترکیب رنگ ها و چیدمان واژه‌ها".
موسیقی در شعر از عناصر سازنده ی بافت است و خود بافت ، وجه بیرونی تر فرم.آن چه به کلمه در شعر قدرت حسی و عاطفی می دهد،همین موسیقی است و اما موسیقی خودش از کجا سرچشمه می گیرد ؟از جوشش های عاطفی شاعر در لحظه ی خلق اثر.لحن های زبانی و بالا و پایین شدن ریتم در شعر،بخش عمده ایش در همین امر ریشه دارد.به همین دلیل است که زبان در شعر نمی تواند بی جان و کم تحرک باشد.اگر شعری توان برانگیختن عاطفی اش ناچیز باشد،از دید من شعر نیست.این حکم برای خواندیدنی هم صادق است و بنابراین،همان طور که گفتی، شور و انگیزش عاطف و حسی در خواندیدنی،نه تنها کم نشده که به سبب کاربرد رنگ و دیگر موتیف های بصری بیشتر هم شده.
-
در بحث از يك پديده ی نو و قدرت مند،ناگزيريم زبان خاص آن پديده را توليد كنيم كه به نظر مي رسد شما هم با ابداع واژه هايي چون "خوابينشنگری"،"خوابیننده" و...در اين جهت كوشش كرده ايد؟نظر شما در اين خصوص چيست؟
همین طور است.کارکرد زیبایی شناختی خواندیدنی از جنسی دیگر است و همان گونه که ناگزیر نام تازه ای هم بر پیشانی دارد،در بحث از خواندیدنی نیز به ناچار،کاتاگوری خاصی نیاز است.من در ابتدای شکل گیری این نوع شعر،دوست نداشتم به این امر تن بدهم که حتا نام تازه ای برگزینم. شاید چون دلم نمی خواست پیش از برخورد اهل شعر با این کار ها،پیش زمینه ای ذهنی به ایشان تحمیل شود.با وجود این،وقتی این برخورد های نخست انجام گرفت،دیدم چاره ای نیست و نمی شود از این کار تن زد.این خواست خواندیدنی و خوابینندگان آن بود.خواندیدنی به شناسنامه نیاز داشت .
به تدریج و در بحث هایی که با دوستان داشتم (در وبلاگم هواخوری) و تحلیل هایی که نوشتم در باب خواندیدنی و گذاشتم شان پای کار ها (و نیز در وبلاگ دیگرم در بلاگفا)،دیدم که واژه ها و ترکیب های زبانی تازه ای در حال شکل گیری ست.این خودش نشان می دهد که خواندیدنی،به واقع از زبان و بیان متفاوت و بی سابقه ای برخوردار است.اگر چنین نمی بود که می شد با همان کاتاگوری رایج در نقد شعر سطری،به سراغ خواندیدنی هم رفت. جدا از نام که پس از ور رفتن با عناوینی چون "نقشاشعر"،"نقاشعر"،"رنگاژه"، "خواندیشنیدنی" و ... سرانجام به "خواندیدنی" رسیدم و دیدم گویا تر و تازه تر از آن های دیگر است،مهم ترین اصطلاح مورد لزوم،نامی بود که روی مخاطب این کارها می شد گذاشت.این جا البته کار آسان تر بود و با مدد از نام خواندیدنی،به "خوابیننده" رسیدم. سپس نوبت به "خوابینش" رسید و آن گاه"خوابینشگر" و "خوابینشگری" و ...حتا ناچار شدم در جاهایی که می رفتم و دوستان را دعوت می کردم برای دیدن و بررسی کار های جدید، از نوازده مصدر"خوابیدن" بهره بگیرم و بگویم برای مثال:بیا و مرا بخوابین!
-
عناوين "خوانديدني" را چه گونه توليد مي كنيد؟
این جا از آن عرصه هایی ست که به واقع پس از فارغ شدن از آفرینش کار،خودم را کاملن به ناخودآگاهم می سپارم و گونه ای نوشتن ِ خودکار را می آزمایم.خیلی کیف دارد!برخی از این نام ها را بسیار دوست دارم.نمونه "مستند:جاپایی که پلک می زند"! کم تر پیش آمده که از این روال اجتناب کنم.البته در گزینش نام برای برخی خواندیدنی ها،ناخودآگاه رانده شدم به سطرهایی از شعر های پیشینم که عجیب می آمدند به آن کار ها.مثلن"یکی بیاید دست مرا بگیرد بگوید ادامه چه طور ؟" که سطری از شعر بلند "بریم هواخوری" ست و یا "این فریاد واقعی ست" که باز گزاره ای از گزاره های همان کار است.
-
از ديگر مختصات خوانديدني "روايت اندك (خرد)" است.روايت اندك (خرد) روايتي است كه به مثابه رشته يا زنجيره نامحدودي از حوادث و وقايع ناهمگنِ مربوط به فرايند نقل روايت فهم مي شود و با توجه به عدم استمرار، پراكندگي و متفرق بودن آن، در برابر ادغام يا مستحيل شدن در روايت هاي كلان و فراروايت ها مقاومت به خرج مي دهد و ناگفته نماند پست مدرنيست ها شديدن به انتقاد از روايت ها، فراروايت ها،جهان بينی هاي كلي و جامع و قالب ها يا پيام هاي كلان { {master codesمي پردازند.فراروايت ها مقولاتي مدرن محسوب مي شوند و اعتبار و صدق ادعاهای خود را مسلم و حتمي فرض مي كنند؛در حالي كه روايت هاي خرد{micro-narratives} هيچ گونه ادعاي صدق ندارند.نظر شما در اين خصوص چيست؟
من برداشتم این است که هنر مدرن،در پی نوعی غایت مندی ست.وقتی کافکا در رمان "قصر"،قهرمانش را در رسیدن به قصر ناکام می گذارد،وجود قصر یا توهم وجود قصر را تایید می کند.بکت که به نظرم آخرین مدرنیست بزرگ باشد،در داستان ها و نمایش نامه و رمانچه هایش،مدام در پی رسیدن به غایت های فلسفی ست...این جوری هاست که برخی نظریه پردازان و ناقدان بزرگ مدرنیست،آوای "پایان" سر می دهند و نگران "پایان رمان"،"پایان شعر" و پایان های دیگر می شوند !
من بر این باورم که خرده روایتگری در خواندیدنی،از فقدان رتبه بندی موتیف ها و مرکز زدایی فرمیک به دست می آید.گفتم که خواندیدنی،شعری چند شعری یا بهتر،شعری چند چهره است.در واقع،چند صدایی در خواندیدنی به بهترین صورت اتفاق می افتد و این ادعایی ست که علاوه بر ویژگی "دو زبانگی" در این نوع شعر،امکان های فراوان مستتر در آن برای خوابیننده،بر آن مهر تایید می زند. می خواهم بگویم که خواندیدنی( خلاف شعر سطری)، شعری مخاطب محور است و آزادی بی حد و حصر کسی که با خواندیدنی رو به رو می شود، از نوعی دمکراسی نادر خبر می دهد که پیش از این در جهان متن سابقه نداشته است.
-
-
-------------------------------------------------------
-
کناره گیری از هیات داوری "جایزه ی شعر نیما"
مهرداد فلاح

این روزها ما اهل شعر و هنر، دل مان را انگاری به "شوخی" خوش کرده ایم. البته این "شوخی"، همان "شوخی" میلان کوندرا نیست . آن "شوخی" یک رمان از نویسنده ای خلاق و "مرز شکن" است که وقتی می خوانیش ، لذت می بری و این یکی ، یک بازی لوس و بی نمک است که فقط به درد پر کردن صفحه ی ادبی روزنامه ها می خورد ؛ جایزه ی شعر فلان و بهمان!
از این جور شوخی های ادبی ( نمونه ی دیگرش برگزاری انواع و اقسام "شب شعر" است که تازگی ها "ناشران معظم" هم نسبت به آن بد جوری اهتمام می ورزند!) ، عجیب رونق دارد این روزها در کشور ما . چرایش یکی این که چون نمی شود کتاب شعر چاپ کرد ( به یمن وجود ممیزی و نبود ناشر) ، لابد این جوری "فضا" را گرم نگه می داریم!
پس اگر من بیایم و از "خوبی" ها و "بدی" های فلان یا بهمان جایزه ی شعر ، فهرستی فراهم کنم و داد سخن بدهم ، به این می ماند که آینه ای شکسته بردارم و در آن به ریش خودم بخندم .
وقتی همه جور دستی از تاریکی در می آید و بر سر شعر می کوبد ، وقتی شاعر خلاق و نوجو ، آماج همه جور تیر و تهمت است ، مضحک نیست درگیر شدن در این بازی ها ؟ جالب است که هر چه وضع بد تر می شود ، جایزه ی شعر هم بیشتر می شود! پس چاره ای نیست که بگوییم این جایزه ها ( همان شوخی ها که گفتم)، سرپوش گذاشتن روی "زخم " است؛ یک جور بزک کردن است ، دروغ است و دوز و کلک ...
من می گویم شعر به این "جایزه" ها هیچ نیازی ندارد . جایزه ای که در خلا شکل می گیرد و پشتوانه ای در قلمرو نشر و فرهنگ ندارد ، چه نقشی می تواند بازی کند جز این حضور ِ بالماسکه ای ؟ تمام این ماجرا چیزی نیست مگر مصداق آشکار همان "هیاهو برای هیچ"!
بنابراین، با احترام به دوستان عزیزی که "جایزه شعر نیما" را بنیان گذاشته اند(که قرار است به زودی برگزیدگان نخستین دوره اش معرفی شوند) و مرا نیز با لطفی که دارند،به عنوان یکی از اعضای هیات داوری ( در کنار عزیزانی که به گمانم ذوق و سلیقه ی شعری بنده با اغلب آن ها متفاوت و حتا متضاد باشد) انتخاب کرده اند، کناره گیری خود را اعلام و برای نسل تازه ای که در شعر فارسی سر برآورده ، آروزی خلاقیت بیشتر می کنم.
-
-
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!