آنجابرلبه ی بام
شعر : ولید علاء الدین شاعر ونویسنده ی مصری
ترجمه : حمزه کوتی
آنجا برلبه ی بام
جایی که باد ازمهر بدور است
ومرمر به وحشت انبوه شده
شب
تیززبان فرودمی آید .
باهراس
گلدان ها را کنار می زنم
خود را زمین گیر می یابم
که سبک وآرام
می زارم
آنجابرلبه ی بام
جایی که جان آونگ است
رهگذران
این تند-صدا رامی بخشایند .
روزمرگی بدانان یاد داد
که گوش بدارند
و ترانه ای هست
که به مردگان
آموزش های جان را برخشکی
می آموزاند .
آنجا برلبه ی بام
هرصدایی قابلیت بازگشتن دارد
خنده ی دخترک که با آب درآمیخت
نفس های رمیده ی ببر
فوران خوی درمنفذهای پوست
اشارت دست دختر
آگاهی موهای کوچک به دورگردن
پست رفتن فصل ها، پوسیدن لبه ها
وتراویدن یاسمن ها
آنجا برلبه ی بام
هیچ چیز جان را ازمرمر جدا نمی کند
سرما هوارا شخم می زند
وقت سایه ها رامی درد
و روشنی رافرومی افکند درتبنگوی تاری .
رهگذاری نیست
تا کبریای صحنه
ازبهراو به لرزه درافتد
نه صدا و نه تکانی
جز بادی که گل ریحانی رابه لعبت گرفته
وجانی که می نالد
آنجا برلبه ی بام
گنجشک ها چیزپنهانی را می جویند
وشاخگان را می لرزانند .
اگرساقک ریحان نهان گردد
یا اندکی کوتاه شود
درخت کاکتوس اگربگذارد
اگرآشیانه ات اینجا نبود
می توانستند که زاری را ببینند
عطرآگین وصاف
که رمل ها درآن رخنه زده اند
آنجا برلبه ی بام
کفترها سرهای رهگذران را برگ می زنند
ومشغول می شوند
پرها می پریشند بیرون ازگرمی
جان به هوی سرما دچار می آید
ورنج اش رانمی کند سبک
رشته مورهایی که سوی روزنه می خزند
آنجا برلبه ی بام .
.
.
.
.
.