شاه تركان فارغ است از حال ما كو رستمي
باز خواني داستان بيژن و منيژه از منظر روان كاوي
شهرام عديلي پور
Sh_adilipoor@yahoo.com
شاهنامه را به حق خردنامه ي ايراني نام نهاده اند . فردوسي با نام خداوند جان و خرد اثر بي نظيرش را آغاز مي كند و تا پايان جا به جا و به مناسبت هاي مختلف از خرد و خردورزي ياد مي كند و بر آن تاكيد بسيار مي ورزد . جان مايه ي شاهنامه كه بزرگ ترين اثر ادبي و حماسي ما و به تعبيري تاريخ فلسفه ي ايراني ست همين خرد است و اين نشانگر آن است كه فرهنگ و تمدن ايراني جز به خرد زنده نيست و زندگي و مرگ اش به نسبت نزديكي و دوري از اين پديده ي شگفت بشري تعريف شده است . ايران و ايراني هم مانند ديگر اقوام و ملت هاي جهان اگر به خرد پشت كند گور خود را به دست خود كنده است و رو به ويراني و سقوط و زوال مي رود . فردوسي توسي يكي از فرهيخته ترين و آزاده ترين فرزندان فرزانه ي ايران است . به گفته ي شاهرخ مسكوب او بلند ترين كوه جهان ماست1. در اين مجال مي خواهم در پرتو نظريه ي روان كاوي يكي ديگر از فرهيخته گان و فرزانه گان جهان يعني زيگموند فرويد كه بي شك از اركان مهم و اساسي جهان مدرن است و به مدد كشف شگفت و حيرت انگيز او – ساختار خودآگاه / ناخودآگاه ذهن انسان – و كاوش و جست و جوي او در ناخودآگاه ، به باز خواني داستان بيژن و منيژه در شاهنامه بپردازم .
جهان شاهنامه كه بازتاب استوره هاي ايراني است و در قالب يك روايت ادبي و حماسي همان استوره هاي كهن را باز نمايي مي كند جهاني است دوگانه و ثنوي . نبرد بين خير و شر و تقابل بين نيروهاي اهورايي و اهريمني به روشني در شاهنامه به چشم مي خورد . بنابراين ساختار اصلي شاهنامه بر اساس نگاه استوره اي و نبرد بين نور و تاريكي و خير و شر و نمايندگان آنان شكل گرفته است . نبردهاي طولاني بين ايرانيان و تورانيان يادآور نبرد بين ديوان و امشاسپندان و ستيز جاودانه بين اهورا و اهريمن و نيروهاي وابسته به اين دو ايزد روشني و تاريكي است. شاهرخ مسكوب مي گويد : نبردهاي دراز آهنگ كيخسرو و ايرانيان با افراسياب توراني گويي بازتاب زميني جنگ كيهاني اهوره مزدا ست با اهريمن2. در اين نگاه استوره اي ايران سرزمين نور و روشني و خرد و پاكي و خير است و توران سرزمين شر و پليدي و تاريكي و نابخردي . تمام بزرگان و پهلوانان ايران همچون رستم ، گيو ، گودرز ، رهام ، فرهاد ، بهرام ، فريبرز ، توس ، بيژن ، فرامرز ، فرود و ايزد پادشاهان و شاهان كياني از كيومرث و هوشنگ و سيامك و جمشيد گرفته تا فريدون و منوچهر وسياوش و نوذر و كيخسرو .... نمايندگان روشني و خرد هستند . در اين ميان نا گفته نماند كه اين بزرگان و ردان هر جا كه از خرد دوري مي گزينند به همان نسبت به تاريكي و پليدي و جهان اهريمنان ميل مي كنند ، سرنوشت سه تن از اينان يعني جمشيد و كيكاووس و گشتاسب به خوبي اين نكته را باز مي نمايد. در اين رويارويي و تقابل اما ، كيخسرو كه سرانجام در نبرد نهايي رو در روي افراسياب قرار مي گيرد پرچم دار ستيز و مبارزه بين نيكي و شرارت است . او فرزند سياوش پاك نهاد است كه طينتي فرشته آسا و پاك و آسماني داشت و در نهايت مظلوميت ، قرباني نا بخردي كيكاووس از يك سو و بد نهادي و شرارت و فتنه جويي افراسياب و كارگزاران بدنهادش از جمله گرسيوز از ديگر سو شد . كيخسرو كه در نهايت به خون خواهي پدرش به تمامي بر افراسياب ديو سرشت مي شورد و سرانجام پيروز مي شود طينتي پاك و اهورايي دارد . او پادشاهي فرزانه و خدا جو ست كه در آغاز هر كار بزرگ و از جمله نبردهاي بزرگ با سپاه افراسياب به نيايش خداوند مي پردازد ، خرد را با نيايش به هم مي آميزد و از جهان آفرين مدد مي جويد . براي نمونه او در داستان بيژن و منيژه براي يافتن بيژن كه در چنگال ديو اسير است و هيچ كس از او خبر ندارد پيش از هر كار به نيايش مي پردازد تا بل كه نشان او را بيابد .
بيامد بپوشيد رومي قباي
بدان تا بود پيش يزدان به پاي
خروشيد پيش جهان آفرين
به خورشيد بر چند برد آفرين
ز فرياد رس زور و فرياد خواست
از آهرمن بد كنش داد خواست 3
و پس از نيايش با نگريستن در جام جهان بين نشان بيژن را ميابد .
او تنها پادشاهي است كه ميل به قدرت و فساد ندارد و دل بسته ي تاج و تخت نيست و سرانجام پس از آن كه قدرت مطلق را به دست مي آورد و پادشاه كل جهان مي شود تاج و تخت را فرو مي گذارد و در بيابان ناپديد مي شود . كمي پس از آن برفي سنگين جهان را فرا مي گيرد و حتا رد پاي او را هم مي پوشاند و به اين ترتيب كم ترين نشانه و اثري از او باقي نمي گذارد و اين به فناي سالك در مكاتب عرفاني شباهت بسيار دارد و گوياي آن ست كه كيخسرو شخصيتي آسماني و اهورايي دارد .
از آن سو افراسياب كه عنصري به تمامي اهريمني است ، نماد شر و بد طينتي و نا بخردي است . او كه تشنه ي قدرت و به شدت دل بسته ي تاج و تخت است مظهر استبداد و خودكامه گي در فرهنگ ديرپاي ماست . او در هر كار از ديوان و جادوان و جادوگران براي پيشبرد كار خود و حفظ قدرت و تاج و تخت اش مدد مي جويد و دست به هر جنايت و پليد كاري مي زند . حتا برادرش اغريرث را كه نيك خو و دلير و دلاور و خردمند بود به قتل مي رساند . افراسياب بارها توسط پهلوانان ايران تا پاي مرگ مي رود اما در واپسين لحظه ها از جادو استفاده مي كند و مي رهد . او حتا از دست رستم جان سالم به در مي برد و گويي تقدير بر اين قرار گرفته است تا سرانجام با كيخسرو كه نماد نيكي و پاكي است رويارو شود و به دست او نابود گردد. كيخسرو در ميانه ي نبرد خطاب به افراسياب سخناني مي گويد و جنايت ها ، كژي ها ، پليدي ها و بدسيرتي هاي او را يك به يك شماره مي كند ، از جمله به مرگ دل خراش ايرج و سياوش و شاه نوذر و اغريرث اشاره مي كند و اهريمن بودن افراسياب و از تخمه ي اهريمن بودن اش را به رخ مي كشد .
دل ات جادوي را چو سرمايه گشت
سخن بر زبان ات چو پيرايه گشت
زبان پر ز گفتار و دل پر دروغ
بر مرد دانا نگيرد فروغ
زدي گردن نوذر نامدار
پدر شاه و از تخمه ي شهريار
برادرت اغريرث نيك خوي
كجا نيك نامي بدش آرزوي
بكشتي و تا بوده اي بد تني
نه آدم كه از تخم آهرمني
كسي گر بديهات گيرد شمار
فزون آيد از گردش روزگار 4
افراسياب اما در واپسين مصاف با كيخسرو وقتي مرگ را پيش چشم مي بيند به جادو پناه مي برد و ناگهان ناپديد مي شود و سپاه ايران و از جمله خود كيخسرو هر چه در جهان جست و جو مي كنند او را نمي يابند تا زماني كه كيخسرو هم از آن سو به معبد آذر گشسب در آذرآبادگان پناه مي برد و شبانه روز به نيايش مي پردازد تا گشايشي رخ مي دهد . پس از چندي گودرز ، افراسياب را در اعماق دريا مي يابد . كيخسرو به آن جا مي شتابد و برادر او گرسيوز را كه در اسارت خود دارد لب دريا مي آورد و چون افراسياب ناله هاي برادر در بند را مي شنود به خشكي مي آيد و سرانجام كيخسرو گردن اش را مي زند .
اكنون وقت آن است كه به داستان بيژن و منيژه بپردازيم و بر مبناي پاره اي مفاهيم روان كاوي فرويد و نظريه ي او در مورد ناخود آگاه و ساختار آن ، داستان را تحليل كنيم تا از اين رهگذر شايد بتوان راهي گشود به روان كاوي فرهنگ ايراني . ابتدا چكيده ي داستان را بشنويم :
روزي بيژن پسر گيو از ميان پهلوانان ايران داوطلب مي شود تا به دفع و نابودي گرازهاي وحشي به منطقه اي به نام اَرمان كه در مرز ايران و توران است برود . او پند و اندرز پدرش و ديگر پهلوانان كهنه كار را نمي شنود و به سرزمين نا شناخته و خطر خيز اَرمان مي رود. كيخسرو ، گرگين پسر ميلاد را همراه بيژن مي فرستد تا راه را به او نشان دهد . آنان به آن جا مي شتابند و بيژن يك تنه همه ي گرازها را نابود مي كند . گرگين به او حسادت مي كند و براي به درد سر انداختن او را به سرزمين توران و قلمرو افراسياب مي برد . بيژن با لباس آراسته به بزمي كه منيژه دختر افراسياب تدارك ديده وارد مي شود . منيژه چون بيژن را مي بيند عاشق و شيداي او مي شود . بيژن هم دل به منيژه مي بندد . افراسياب چون از اين امر آگاه مي شود ابتدا فرمان كشتن بيژن و حبس منيژه را صادر مي كند اما پند وزير و جهان پهلوان اش پيران ويسه را كه او را از اين كار بر حذر مي دارد مي شنود و در نهايت به گرسيوز فرمان مي دهد او را در چاهي آويزان فرو افكند و تخته سنگ بزرگي را كه اكوان ديو از اعماق دريا براي او آورده بود بر سر چاه بگذارد تا نه او بتواند فرار كند و نه كسي از جايگاه اش آگاه شود . پس از بازگشت گرگين به ايران گيو از گم شدن پسرش فغان و زاري مي كند و هر چه مي گردد او را نميابد پس به خسرو پناه مي برد و او با نگريستن در جام جهان بين محبس بيژن را ميابد و رستم را براي نجات بيژن به توران مي فرستد . سرانجام رستم با گروهي از پهلوانان عازم توران زمين مي شوند و در كسوت گروهي بازرگان به قلمرو افراسياب و قصر او وارد مي شوند . رستم به سراغ بيژن مي رود ، تخته سنگ را از سر چاه بر مي دارد و بيژن را نجات مي دهد . پس از آن به همراه پهلوانان ديگر آسيب هاي زيادي به قصر و سپاه افراسياب وارد مي كنند و به ايران باز مي گردند .
فرويد ذهن انسان را به 3 بخش خودآگاه ، نيمه آگاه و ناخودآگاه تقسيم مي كند . از بخش نيمه آگاه كه محيطي است بين بخش خودآگاه و نيمه آگاه و بيشتر به منطقه ي انتقال مي ماند و نزديك به خودآگاه است و به تقريب همان ويژه گي ها را دارد اگر بگذريم ذهن به دو بخش بزرگ يعني خود آگاه و نا خودآگاه تقسيم مي شود . بخش خودآگاه بخشي است كه به نور دانش و خرد روشن شده و هيچ ابهامي ندارد و همه چيز واضح و روشن است . تمام كردار و رفتار انساني از اين منطقه كنترل مي شود . تفكر و تصميم و انتخاب و خرد و دانش آگاهانه مربوط به همين بخش مي شود . اما ناخودآگاه بخشي تاريك و مبهم است . دنيايي نا شناخته و پر ابهام . قسمت اعظم رفتار و كردار بشري كه ناآگاهانه صادر مي شود و حتا بر رفتار و گفتار به ظاهر آگاهانه اثر مي گذارد ، مربوط به قسمت ناخودآگاه ذهن مي شود . فرويد بر اين باور است كه بسياري از مشكلات انسان از قبيل روان نژندي ها و بيماري هاي عصبي و رواني مربوط به افكار ، باورها و ميل و تمناهايي ست كه درون ناخودآگاه جا خوش كرده اما آن باورها و تمناها گاه گاهي كه كنترل ذهن خودآگاه كم مي شود با لباس مبدل به منطقه ي خودآگاه مي آيند و خود را به شكلي ديگر نشان مي دهند . بنابر اين در طرح نخستين ، فرويد آن دوگانه گي و ثنويتي را كه در جهان استوره ها وجود داشت و همه چيز به خير و شر و نيكي و بدي يا روشني و تاريكي تقسيم مي شد به ذهن و ساختار رواني انسان تقليل مي دهد . اين دوگانه گي در جغرافياي بيرون وجود ندارد بل كه در ساختار ذهن انسان است . دنياي روشن همان بخش خودآگاه ذهن است و دنياي تاريك بخش ناخودآگاه كه استوره ها و باورهاي كهن به همين بخش تعلق دارند . فرويد در بررسي بيماري هاي رواني و انواع روان نژندي ها و بيماري هاي عصبي متوجه شد كه بسياري از بيماري هاي رواني و حتا جسماني ريشه در ناخودآگاه ذهن دارند . هيستري نوعي بيماري عصبي ست كه در جسم يا روان بيمار اختلال به وجود مي آورد بي آن كه هيچ عضوي از بدن يا روان شخص مشكل داشته باشد . اين نوع بيماري تنها ريشه در ناخودآگاه فرد دارد و پس از آزاد شدن انرژي مصادره شده توسط ناخودآگاه آن بيماري كه ممكن است سر درد عصبي ، فلج اعضا يا حمله هاي قلبي يا عصبي يا انواع بيماري هاي ديگر رواني باشد درمان شود . يك بيماري ممكن است مربوط شود به سال هاي دور زندگي شخص و به ويژه دوران كودكي كه باوري يا ميلي در اثر سركوب ذهن آگاه به دلايل گوناگون يا به دليل ترس و وحشتي كه در كودكي در اثر اتفاقي براي شخص به وجود آمده و دچار شوك عصبي شده است به درون ناخودآگاه پس روي كرده و در آن جا دفن شده است . اين باور يا ميل مدفون انرژي عظيمي را كه در ناخودآگاه وجود دارد و بايد صرف كار و فعاليت مثبت در شخص شود مصادره و منحرف مي كند . اين اتقاق باعث اختلال در سيستم عصبي و نا به هنجاري رواني مي شود . آن انرژي عظيم رواني در ناخودآگاه چون راه خروج ندارد به شكلي مبدل پا به ذهن خودآگاه مي گذارد و به صورت انواع روان نژندي يا مشكل رواني خودش را بروز مي دهد . در ضمن زبان ناخودآگاه مانند زبان استوره ها نمادين و استعاري است . خواب و رويا محصول انتقال باورها و تمناهاي كهنه ي مدفون در ناخودآگاه است كه در زمان خواب يا خلسه يا تداعي آزاد ذهن و حالت هايي مانند آن ، هنگامي كه كنترل ذهن آگاه كم مي شود با لباس مبدل يعني همان تصويرهاي استعاري رويا كه زباني نمادين دارند پا به خودآگاه ذهن مي گذارند و به ما آدرس غلط مي دهند . يك روان پزشك يا روان كاو ماهر و چيره دست با استفاده از دانش خود و صبر و متانت و با آگاهي به اين دو بخش مغز و شناخت ساز و كارشان و با شناخت مفاهيم نمادين و استعاري ، شخص روان نژند يا بيمار را از طريق خواب مصنوعي يا گفتار درماني و تداعي آزاد به دوران كودكي يا دوران هاي گذشته ي زندگي اش مي برد و با كشف آن باور يا ميل مدفون و آوردن آن به بخش روشن ذهن و آزاد كردن انرژي رواني مشكل را حل مي كند .
در ميان مفاهيمي كه فرويد در روان كاوي به آن ها اشاره مي كند تصويرهايي كه در رويا يا آثار هنري هنرمندان به شكل محيط ها و مكان هاي تنگ و بسته و نمناك و سرد و تاريك و مبهم و هولناك جلوه مي كنند نمادي از ناخودآگاه محسوب مي شوند . اين مكان ها ، مكان هاي نمادين هستند . مكان هايي از قبيل : انباري تاريك ، اتاق زير شيرواني ، پستو ، زير زمين ، اعماق دريا ، آب انبار ، غار تاريك ، جنگل ها يا بيشه هاي انبوه و تاريك ، چاه تاريك و مانند اين ها .
اكنون با استفاده از اين مفاهيم باز گرديم به داستان بيژن و منيژه و از منظر روان كاوي اين داستان را بازخواني كنيم . در اين داستان ايران همان بخش خودآگاه ذهن ست كه روشن است و خرد و دانش بر آن حاكم است . توران بخش ناخودآگاه ذهن است كه تاريكي و اهريمن ( افراسياب ) كه همان ديو نابخردي و ناداني است بر آن چيره شده است . و اَرمان كه بين توران و ايران قرار دارد همان منطقه ي نيمه آگاه است .
بيژن كه نماد جواني ، جسارت ، دليري و دلاوري و توانايي ست به سبب تجربه ي كم و دور شدن از خرد و پشت كردن به خردمندان قوم به سمت دنياي تيره و تاريك توران حركت مي كند . گويا اين همان ميل يا تمنايي است كه دارد به سمت ناخودآگاه پس روي مي كند . سرانجام اين پهلوان دلير و پر توان در چاه افراسياب كه به مثابه ي اعماق ناخودآگاهي در اثر بزرگ فردوسي جلوه مي كند اسير و مدفون مي شود و انرژي عظيم ايران را كه بايد به كار سازندگي و شكوفايي آيد با خود در آن چاه محبوس مي كند . آشفته گي و تزلزل در اركان سپاه ايران و پهلوانان اش مي افتد . گيو بي تابي مي كند . اكنون به دانش و خرد بيش از هر زمان نياز است تا پرتوي به جهان تيره و تار بيفكند و آن را روشن و نوراني كند. روان كاو چيره دست و استاد بايد با دانش و آگاهي تمناي سركوب شده را از ژرفاي ناخودآگاه بيرون آورد . پس كيخسرو كه نماد روشني و خرد و آگاهي است دست به كار مي شود و رستم را به توران زمين مي فرستد . رستم در شاهنامه نماد ايران است . او جان پناه و نجات دهنده ي ايران است . نماد دليري و دلاوري و خرد و روشني و شكوه است . او به ياري منيژه كه چون چراغي بر سر چاه افراسياب نشسته و در اين مدت براي بيژن پنهاني خوراك و غذا برده و به او مهر ورزيده و از مرگ اش نجات داده مي شتابد و تخته سنگ اكوان ديو را كه كسي جز او توان بلند كردن نداشت بر مي دارد و بيژن را از ژرفاي چاه ناخودآگاه بيرون مي آورد و به سوي سرزمين خودآگاه ، سر زمين روشني و خرد روانه مي كند . تمناي مدفون به همراه انرژي رواني اي كه در اسارت او است آزاد مي شود ، ايرانيان آسوده مي شوند و ايران سلامتي خود را باز ميابد .
هنرمندان بزرگ به مدد ذهن روشن و تيز خود و به مدد استعداد هنري و اشراقي خود ، مفاهيم ژرف و مسائل پيچيده را كه به طبيعت انسان و ژرفاي روان او مربوط است در آثار خود به كار مي برند كه بعد از گذشت قرن ها دانشمندان به مدد دانش و اكتشافات علمي و با پژوهش از راهي ديگر به آن مي رسند . براي نمونه آن چه فرويد در آستانه ي قرن بيستم به مدد دانش گسترده و اكتشافات حيرت انگيز علمي پس از رنسانس و به ياري يافته هاي دانشمندان و پژوهش گران پيشين و هم چنين به ياري استعداد شگفت خود به دست آورد و آن را عقده ي اديپ ناميد هزاران سال پيش از او هنرمندي به نام سوفوكل در يونان باستان با استعداد هنري خود در قالب نمايش نامه ي اديپ شاه يا استوره ي اديپ بيان كرده بود . فرويد بر اساس سيستم نماد سازي اش ، كشف بزرگ خود را در قالب مفاهيم سوفوكل بازسازي و بيان كرد . حتا شكسپير قرن ها پيش از فرويد همين ماجرا را كه شايد از اميال نهفته در درون خود ( كه ميل نهفته در طبيعت و طينت هر انساني است ) سرچشمه مي گرفت در اثر بي نظيرش هملت فرافكني و بازسازي كرد . آيا فردوسي بزرگ هزار سال پيش از ما در قالب استوره ها و افسانه هاي كهن ايراني و با بيان شيرين و شگفت اش چه حقايقي را باز گو كرده است كه هنوز به دنياي ما مربوط مي شود حتا در قرن بيست و يكم ؟ اين جا ست كه كار بازخواني متون كهن يك امر حياتي مي شود . ما امروز در پرتو دانش و بينش جهان مدرن بيش از هر زمان نياز به بازخواني گنجينه هاي با ارزش كهن خود داريم .
به گفته ي جامعه شناسان و كارشناسان مسائل اجتماعي ايران دچار استبدادي دير پا و كهن است كه به استبداد شرقي5 مشهور است . اين نوع استبداد پيش از آن كه مسئله اي سياسي باشد مسئله اي فردي ، رواني و در نتيجه فرهنگي است . روح استبداد در درون تك تك ما ايرانيان خانه كرده و نهادينه شده است و هر بار به شكلي باز توليد مي شود و به حيات خود ادامه مي دهد و انرژي هاي عظيم اين ديار تابناك و روشن را كه استعداد هاي فراواني در خود نهفته دارد به هدر مي دهد و حرام مي كند . شايد بسياري از مشكلات اجتماعي ، تاريخي و سياسي ايرانيان ريشه در همين استبداد فرهنگي داشته باشد . چاه افراسياب هنوز بعد از هزاران سال در درون ما ايرانيان دهان گشاده ، بيژن ها در درون چاه اسير و محبوس اند و تخته سنگ اكوان ديو همچنان سر چاه را مسدود كرده است . ما ايرانيان نياز به يك خانه تكاني اساسي و يك پالايش فرهنگي و روان درماني داريم . آيا رستمي پيدا مي شود كه اين كار مهم را انجام دهد و بيژن را از اين چاه هولناك و تاريك نجات دهد ؟
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه تركان فارغ است از حال ما كو رستمي
-----------------------------------------------------------
-
1- شاهرخ مسكوب ؛ ارمغان مور ؛ نشر ني ؛ چاپ اول ، سال 1384 ؛ صفحه ي 13
2- همان ، صفحه ي 38
3- شاهنامه ، به كوشش دكتر سعيد حميديان ، نشر قطره ؛ چاپ پنجم ، سال 1379 ؛ جلد پنجم ، داستان بيژن و منيژه ، بيت 591 تا 593
4- همان ، جنگ بزرگ كيخسرو با افراسياب ، ابيات 1210 تا 1245
5 – Oriental despotism
-