شعری از لیلا صادقی
-
1
------------
من شدیداً اعتراض دارم
نسبت به این آبی که هورت میکشی بالا
شنا کن، برقص، دست و پا نمیزنی چرا
من از گلوی تو حرف میزنم
ماهی قرمز کوچکی افتاده توی مغزم
زم زم زمه میکند آب آب
من شدیداً دلتنگم
وقتی که گاز میزنی نیمی از نان را
آن طرفتر، نیم دیگرش گرسنه میماند
چرا همیشه در را که میبندم
قفس میشود جانوری توی سینهام
و دقیقاً همان لحظهای که داد میکشم
جنازهای از حرفهایم بلعیده میشود با آب دهانم
ها کن، ها، هوای تو سرد است
و سرد یعنی من شدیداً اعتراض دارم
چرا همیشه میرود آمدنت از آن سوی من
درست همان لحظهای که دوستم زم
زم زمه میکنم دارم
شنا کن، برقص، دست و پا نمیزنی چرا
دقیقاً همان وقتی که قلپ قلپ حرفهایم روی آب
2
------------
سرم رفت از دستم پایم من
با سرعت تیغ از گلوی یک فقره آدم
دست میزنم به هر چیز میرود
از دست
برای هر کس که نمیرود
از پا
نان که بماند بیات می شود مغزش
سیب که برسد اخراج می شود نسلش
برو برو برو به سرعت آرزوی یک افلیج
پشت بزن پا بزن به هرچه نمیرود از پیش
بگو بریده باد دو دست ابولهب که نه دو دست تو
که اتراق میکنی توی سینهام
همسایه میشوی با نفسم کشیدنم
از بلند نه بلندتر نه بلندترین آهی که میروی بالا
از زبانی که نیامده بند آمده
بندی که نفسم را آمده راه نیامده
می گیری دست خدا را
پایین
میکشی نفسم را جای من
برای هر کس که نمیرود از دست و پا
میگویم ببین ببین ببین چطور شنا کردهام یک عمر
نه ببخشید دست و پا زدهام زدهام زدهام
که بگویم دست از سرم بر دار و ندارم بگذار
سرم رفت از دستم پایم
ببین چطور به وسعت یک بیابان که نمیفهمد آب
ببین چطور به اندازه دردی که از ریشه درخت میدود تا آه
ببین چطور بریده باد هر دو دست ابولهب که نه من
که دست میزنم برای سرعت تیغ از گلوی خودم
دست بزن برای هر کس که نمیرود
به هر چیز که میرود از نفس میافتد از دست
سبز بمونید و معترض....بدرود
واقعا زیبا بود.