شعری از علی اسداللهی
-
-
با خميازه ی پنجره هايي شکسته
خيره ام به رفت و آمد همسايه های جديد
...................................روی اعصابم
به آپارتمانهای روبرو
.......که تک به تک مناظرم را بلعيده اند...
و هر سلامی غرقم می کند
در روياي ديدار دو دوست ديرينه
که همديگر را در آغوش گرفته اند
و همينطور که می زنند به پشت هم
......................غبار از خاطراتی دور بر می خيزد...
برگرد!
با چمدانی از صدای در...
با سلامی که ناگهان...
و آرام کن اين پرده پوسيده را
............که بی تو کنار نمی آيد با پنجره...
برگرد
پيش از آنکه سقف را ببرند
..........و آسمان خراب شود روی سرم
پيش از آنکه بولدوزری وحشی
..........................پارک کند روی شانه هام...
علی اسداللهی
-
-
http://blog.360.yahoo.com/blog-QJaLETgwb68zKQsOtGNOKyQrGw--?cq=1
فقط اينكه پسر خوشگل تو فقط همين يك عكس را داري؟