شنبه
دو شعر از َآنتال هیداش شاعر فقید مجاری
Hidash Antal
برگرداننده: حسن واهب زاده
-
-
فکر کن

شایددیگر کافی باشد که،
حتی بهنگامی که بهار نورافشانی می کرد
فریاد می کردیم:
سقف آسمان سیاه است
* * *
مرا اتفاقات پیچ در پیچ هم
نتوانستند بشکنند
مرا کتک زدند
با مشت و اتهامات
در توی پهن طویله غلط دادند
بلند شدم. حتی از کف
عمیق ترین دریا هاهم!
هرگز تنها باقی نماندم.
در دور و برم مردم، آری خلق من،
دقیق تر بگویم تمام خلق ها،
با پاکیزگی و درخشندگی و زیبائی
* * *
من نیرویم مرهون آن هاست
عشق را هم همینطور از آنها بردم
و بهمان سان پرتو افشانی کردم،
انگار که از شکاف آسمان
نور بامدادی بردمد.
از این رو می گویم:
بر فراز بهار نور افشان،
ممکن نیست آسمان را سیاه دید
-
-
کلمات
-
به نیروی افسونگر کلمات باور داشتم.
می توانستم بکمک آن همه گونه معجزه بوجود آورم.
در انبوه تصاوبر برگزیده سیر و سیاحت می کردم.
به ترانه های پرندگان رؤیائیم گوش فرا می دادم.
از رایحۀ گلهای خیالی مخمور می شدم.
از شدت خوشبختی ی بزرگ با صدای بلند خنده را سرمی دادم.
و در خود همۀ جهان را حمل می کردم.
آفتاب خیالی طلوع کرد و ماه شروع به نور افشانی کرد.
و حالا معلومم شد که همه حرفی بیش نبوده اند.
فقط کلمات و کلمات.
از یک فعل آکتیو فرار می کنند.
به پشت سر خود نگاه می کنند.
باور نمی کنند نه به چشم ها و نه به گوش ها.
نجوا کنان می پرسند، و حتی با زبان الکن:
کجا رفت نیروی افسونگر کلمات ؟
-
-
-
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!