سه داستانک
مرجان مجیدی
-
-
به خاطر یک مشت پول
چهار مرد روی سرش ریخته بودند و حسابی کتکش زده بودند . یکی از آنها که جای زخمی کهنه بر صورت داشت ، گفته بود :
- بی شرف با زن من ؟ ناموس من ؟
و لگد محکمی خوابانده بود زیر شکمش . زن گوشه ای ایستاده بود و پولها را می شمرد . حواس پرتی بقیه فرصتی برایش بود تا مشتی از پولها را بچپاند توی سینه بندش . اما همان مرد صورت زخمی دیده بود و لباسش را جر داده بود . گوشه دهانش را هم با مشتی محکم .
زن نیمه لخت و خونین گریه می کرد و مرد صورت زخمی برایش مهم نبود که عریانی تن زن را به چشم مردها بنشاند . انگار نه انگار که ساعتی پیش مردی را به خاطر چیزی که ناموس می نامیدش ، آش و لاش کرده بود .
آذر ماه 87
تحول
جلوی آینه ایستاد . جز خطوط درهم و برهمی که هر چند ثانیه یکبار جایشان عوض می شد چیزی دیده نمـــــی شد . خیلی سعی کرد . عقب و جلو رفت با دقت نگاه کرد تا بالاخره دید در میان آن خطوط کج و معوج چهره ی زنی را ، زیبا و پر نشاط .
- مهرداد از این آینه خوشم نمیاد
- چرا خانمم
- یه وقتایی احساس می کنم تار میشه انگار روش بخار میشینه
- خوب اینکه مشکلی نیس امروز با هم میریم یه آینه جدید می خریم اینم بزار دم در
- مرسی مهرداد جون من عاشق خرید و چیزای نوام
- منم عاشق خرید واسه توام خانمم
زن در آینه در میان بازوان مرد گم می شود . خطوط کج و معوج حیرت زده خاطرات گنگی را مرور می کند . مردی را که خرید کردن برای او را دوست نداشت و مردی را که هرگز در میان بازوانش گم نشده بود .
مهر ماه 87
تک فرزند
(( یک فرزند بیشتر ، یعنی یک گور بیشتر ))
بارها این جمله را روی بیلبوردهای تبلیغاتی خوانده بود . سالها بود سیاست تک فرزندی با شدت در چین اجرا می شد .
حالا او بهت زده گوشه ای نشسته بود و نگاهش بی اختیار ردیف قبرهایی خالی را به چشمانش می ریخت که یکی یکی تک فرزندهای خانواده های ساکن در دهکده کوچکشان را که از زیر آوار مدرسه بیرون آورده مـــی شدند ، می بلعید .
اولین قبر متعلق به تک فرزند خودش بود .
تیر 87
و دست مریزاد
بسیار لذتب بردم از داستانک ها
قلمتان همیشه سبز