شنبه
سیلویا پلات/۱۹۵۲
-
کشاکش مرگ مکتب رمانیتیک : اشعا ر سیلویا پلاث
نویسنده : جویس کارول اوتس
مترجم: آزاده دواچی
-
مقدمه
جویس کا رول اوتس نویسنده ، شاعر ، نمایشنامه نوس و منتقد آمریکایی است که تا کنون آثار زیادی را د ر زمینه شعر و داستان و نقد به انتشار رسانده است. مقاله زیر ترجمه ای است از مقاله پنج بخشی وی که در مورد اشعار پلاث نوشته است. گرچه بسیاری از منتقدان فمنیست کارهای او را به خاطر شخصیتهای ضعیف زنانه نقد کرده اند اما اوتس خودش را فمنیست نمی داند و به عقیده وی آنچه که او به تصویر می کشد تصویری واقعی از جامعه ی زنان است. در این مقاله اوتس تا حدی دیدگاههای هستی شناسانه خودش را در مورد نقش زنان در جامعه آمریکایی گسترش داده است .
مقاله زیر قسمت اول نقد وی از اشعار پلاث می باشد که خواننده د ر این نقد می تواند با دیدگاه هر دو زن تا حدودی آشنا شود . این مقاله برای اولین بار در مجله " southern Review " در جولای 1973 به چاپ رسیده است که بعدها دوباره در مجله New Heaven , New Earth به چاپ رسید.

---------------------------------------------------

پلاث در آیینه تراژدی اش یک زن نیست، گرچه دارای ذوقی شاعرانه است ولی سایه خودش را حول دایره ای می کشد و متحیرانه و موشکافانه کهنگی را بررسی می کند، در حالی که از نیروی مغناطیسی این دایره خسته شده است. این تراژدی غم انگیز نمایشی فرهنگی است که به طور اعجاب انگیزی فردیت را گسترش می بخشد، بنابراین آنچه که فردیت تجربه کرده است هم چیزی است که ما تجربه کرده ایم و هم نیاز است که تجربه اش نکنیم چرا که این فردیت دشمن شخصی هر کس است. می توان این گونه گفت که سیلویا پلا ث ، تراژدی شخصیتی را برای مخاطبش به تصویر می کشد که در اعمال تراژدیک حضور می یابد و این تراژدی سیلویا پلاث به عنوان هنری متعالی در پیشگاه مخاطبش عرضه می شود که در مجموعه شعرهایش مثل تندیس بزرگ (1960) ... آریل ( 1965) و مجموع های منتشر شده پس از مرگش در سالهای 1971 ، مثل گذشتن از آب و درختان زمستانی دیده می شود. این مقاله می کوشد تا اشعار پلاث را با توجه به اهمیت فرهنگی وی بررسی کرده و همچنین از طریق اشعار پلاث جنبه های آسیب شناسانه عصر ما را که مرگ معنویات اجتناب ناپذیر بوده را بررسی کند؛ عصری که همگان تصورات و فرض هایش را باور دارند . این مقاله همچنین مبتنی بر فرضی خواهد بود که عصر پلاث هم آن را آزموده است، نتیجه ای که ما می تواینم آن را عصری منفصل از دیگر دوره های پیش از خودمان تصور کنیم که محتملا بر پایه این فرض استوار است : مکتب پلاث براین حقیقت تأکید دارد که سیلویا مظلومی است که فدای این راه شده است که البته نه در این حد بلکه با ارزش تر است.
"من" در اشعار ساختاری هنر مندانه است، شمایلی تراژدیک که تراژدی اش کلایسک است، نتیجه این دید محدود که با به باور خودش آیینه ای است که که خودش را به طبیعت نمایان می کند مثل شعر آیینه ، چشمان خدای کوچکی است که خودش را بدون گرایشی به عشق و یا نفرت تصور می کند.
این تراژدی است که جسورانه خودش را نشان می دهد، گفته های چالش انگیز واقعی شرکت کنند گان نمایشی داراماتیک که نمی دانند این تراژدی است. نمایشگر می میرد و فقط می تواند نظاره گر دلیل مرگ خود ش باشد تا ایراد شخصیت خود را به عنوان خدایی غیر و اقعی ببنید.
فرضیات این مقاله زیاد هستند که بر طبق آن هنر مند هم هنر خلق می کند و هم به واسطه هنرش آفریده می شود، و خودی که مخصوصا به صورت منِ اشعار ی موزون و آهنگینی ظاهر می شود همان شخصیتی است که به نوعی به استقلا ل و آزادی می رسد که نه تنها در زندگی شخصی هنرمند به دست می آید بلکه در مرحله به مرحله پیشرفت هر شعر نیزبه وضوح نمایان است، و این شخصیت زندگینامه توسط خود هنرمند ارائه می شود برای آزمایش واقعیت که موفقیتش و شکتش و حیرانی اش نهایتا بر زندگی شخصی هنرمند تأثیر می گذارد و میزانی که شنونده قبول یا رد می کند و یا از روی همدردی از این نمایش تراژدیک ارائه شده فاصله می گیرد نهایتا بر مجموع زندگی آن دوره تأ ثیر خواهد گذاشت. کابرد نقد ادبی تنها موشکافی بی رحمانه و یا فروتنانه یک اثر و یا مورد حمله قرار دادن و بزرگ جلوه داد ن آن نمی باشد؛ بلکه هدف این نقد این است که نشان دهد چگونه هنرمندی بزرگ به طرح توضیحی برای عصر خودش و عصر ما کمک کرده است. اهمیت هنر پلاث به عنوان یک پیش فرض و همچنین به عنوان پدیده ای فرهنگی نیز در نظر گرفته شده است. چیزی که ضرورتا لازم است دیده شود این است که پلاث چطور نقشش را برای ما ایفا کرده است؛ و شاید به جای بعضی از ما ها این نقش را بر عهده گرفته است، صحنه پایانی نمایش تراژدی اولین نمایشی است که قرنها پیش آغاز شده است.
گل نرگس

لاورنس در کتاب مکاشفه یوحنا گفت که وقتی می شنود مردم از تنهایی شکوه می کنند، منشأ درد آنها را می داند. " آنها هستی را گم کرده اند " . موافق بودن با این گفته لاورنس کار سختی نیست اما راحت تر این است که منظو ر او از بیان این جمله دریابیم. با این حال اگر راهی برای ورود به تراژدی پلا ث باشد تنها از طریق بررسی آنچه که او گم کرده و آنچه که نیمه هوشیارانه از دستش داده است، امکان پذیر خواهد بود .
علف تنهایی هستم چه چیز راگم کرده ام
آیا هیچ وقت پیدایش خواهم کرد کجاست ( از شعر سه زن )

ما باید این فقدان را به نوعی واقعی در نظر بگیریم نه این که آن را انعکاس واهی فریاد دیگر شاعران بدانیم و نه آرزوی حسرت باری که ممکن است بعضی از اذهان ساده اندیش و سخت نگر میان ما این فکر را از ذهنشان بیرون کنند. کسانی که عمدا دوست دارند آن را مثل ا مرسون کلا سالم و غیر ممکن بدانند . امرسون می کوشید که این فکر را از سرش بیرون کند که جوانان روزگار خودش با مشکلاتی مثل گناهان کبیره شیطان و اعتقاد به مشیت الهی بیمار شده اند و یا مثل بقیه افرادی باشد که پی بردن به بیماریهای اوریون، سرخک وسیاه سرفه آنها را نگران می کند. ا مرسون صاحب این هوشیاری درونی بیان و ذهنی مکاشفه گر بود که هر گونه فقدان در اندیشه هستی برای او نمی توانست جدی تر از حفظ طغیان نوجوانی باشد که در ژرف ترین نقطه اش همچون شکی بود که با اندک کلماتی پاسخ داده می شد.
این کلماتِ اندک، در زمان ما بی نهایت زیاد شده اند ، تمام کتابها نحوه بازیافت زباله هایمان و همینطور مثالهای دائم از تجدید و تجدید دوباره طبیعت را نشان می دهند ولی هنوز همه اینها برای سیلویا پلاث زمان ما قانع کننده نیست. سلامت جامعه متشکل از افرادی واحد، برای کسانی که خود را لبریز از پوچی می دانند و یا همچون زخمیِ که تازه از بیمارستان آمده باشد و یا همچون اظهارات اذهان غرض ورز ،ستیزه جو یی می کنند، بی معنی است . به جامعه از نقطه نظر انزوا و تنهایی افرا د نگاه می شود که تنها مجموعه ای است منزوی و تنها که با هم به مادیات متصل می شود شاید در واقع با هم جمع می شوند اما نه اینکه لزوما این با هم بودن به یکدیگر ارتباط داشته باشند. یکی از اندک مشاهدات پلاث در مورد اجتماع آدمها کاملا طعنه آمیز است .

و سپس چهره های دیگری بودند، چهره های ملت ها
دولتها ، پارلمان ها ، جوامع
چهره های گمنام مردان با نفوذ
اینها مردانی هستند که من مخالفشان هستم
آنها به هر چیزی که زیر دستشان نباشد حسادت می ورزند
آنها خدایان حسودند
که همه جهان را زیر دست خود دارند چرا که خود فرو مایه اند
(سه زن)

و در یک جهش سریع تداعی که از ویژگیهای شعری پلاث است و قطعا از ویژه گی نوعی خیالِ همرا ه با ترس و وحشت زدگی است، پلاث مشاهدات اجتماعی خودش را گسترش می دهد تا اینکه در شعرش تصویر پدر و پسر را جای دهد که برای ساختن بهشتی یکدست دست به دست هم می دهند " بگذارید که ما هموار و روشن کنیم این روحهای هرزه را " (سه زن) . تصاویر سمبولیک پدر و پسر به وجه انحصاری نوعی تفکر مربوط نمی شوند، ا لهیات را به حال خود رها می کنند،جامعه را هم، و اگر هر کدام از اینها انگاره های حسادت طلبانه خانواده ای فرضی متشکل از فرزندان و والدین را نما یان کنند، هر کدام بیشتر از اعضای یک خانواده به هم نزدیک خواهند بود.
ملتها، دولتها، پارلمانها و جوامع فقط در با فتن دروغ با هم همکاری می کنند و قابل اعتماد نیستند . علاوه بر این آنها در ستیزه جویی و کاریرد الفاظ واهی، انسانی از نوع مرد می باشند. همتایان آنها نمی توانند زنانی مثل پلاث باشند، اما خالقِ زنان سنگین وزنی هستند که از بالای شکمهای سنگینشان به خودشان لبخند می زنند و خالصانه در فکر فرو می روند درحالی در میان این الگوها ی کهن کاملا مسکوتند. میان الگوها و نمونه هایی همچون حسادت، قدرت های بی رحم که از طریق سنتهای اجتماعی و مذهبی پدر و پسر ارائه می شود و همینطور الگوهای کهنه ای چون زنان زیبا چاق و کم عقل که توسط مادرانی خوش ظاهر و آراسته ارائه می شود، فضای اندکی برای هوشی این چنین خلاق خواهد بود تا شعور خود را به کار گیرد و گسترش دهد و تلاش کند و برای ارتقاء محدویتهای موجود بکوشد. قبل از این تعریف پلاث را از وجودی هنر مندانه به عنوان بخشی کاملا غیر فعال و ثابت، حتی همچون کودکی بخواهیم رد کنیم ؛ باید از خود بپرسیم که چطور زنی اینچنین با هوش این محدویتها را هم در نظر گرفته است، چرا او نبایددر مورد جنگ ، صراحتا عیله دارندگان قدرت و رموز ذات بشری صحبت کند، چرا اشعارش هیچ گاه از آستانه حمله ای سالم و پویا علیه شیاطین و بی عدالتی ها نگذشته اند و تنها آرام آرام به آنها نزدیک شده است.
خویشتن تنها و یگانه ای که در سلولش با آروزهای خودش زندانی است و گناهش را حتی در مواجهه با بی توجهی احمقانه متهمان هم می پذیرد. مانند یو جین اونیل که د ر دهه شصت سالگی با آشفتگیهای نفس کشی توسط دیگران زندگی کرد ؛ پلاث در اشعارش بدیع ترین همدردی را با دیگر مردم به کار برده است. اگر او به ما بگوید که شاید جزئی از اجتماع یهودیان است تنها خودش را معرفی کرده، نه اینکه همدردی های ما و نگرانی ها و غم هایش را برای ملت یهودی در تاریخ اخیر اروپا شریک کند.
مسلما پاسخ این است که پلاث دیگران را دوست نداشته، مثل خیلی از کسانی که بر آنها ظلم می شود. او در مسیری امن با دردهای خودش همدردی می کند نه با کسانی که مثل خودش از قربانیان هستند. اما او دیگران را دوست نداشته چرا که اصولا اعتقاد به حضور دیگران نداشت. مسلما در منطق پلاث دیگران وجود داشتند از آنجایی که این قدرت را داشتند که به او آسیب برسانند ولی
پلاث به حضور دیگران، به عنوان افرادی پر چنب و جوش و زنده، آن گونه که خودش زندگی می کرد اعتقادی نداشت. حتی فرزندان پلاث ، در ذهن پویا و مو شکاف وی بیشتر اهدافِ ایده ها و تفکراتش بودند، تا اینکه انسانهایی با شند که روزی این امکان برایشان پیش بیاید تا استقلال خود را بدون نیاز به مادرشان به دست آورند که در نتیجه موجب لذت و یا هراس پلاث شوند.
فرضیات اخلاقی که در پشت اشعار پلاث نهان بود او را محکوم به مرگ کرد دقیقا همانطور که در خلق پیکره شعرش آن را به مرگ محکو م می کرد. ولی معضلات اخلاقی او آن گونه که بعضی می پندارند بیمار گونه نیست اگر که همرنگ جامعه ای بیمار شدن همانطور بسیاری از اخلاق گرایان و روانشناسان بر این باورند، امری عادی باشد. پلاث به زبانی کاملا شفاف صحبت می کرد که برای ما قابل درک بود. پلاث به بیان چیزهایی می پردازد که قرنهاست انسانها در بیان آن کوشیده اند ؛هر چند آنها به اندازه پلاث رک گو و حساس نبوده اند ؛ آنها به خاطر نفرتشان از بشر بیمار نشده اند بلکه به موفقیت و تعالی رسیده اند ،در واقع این نفرت را به دست آوردی شگرف با ویژ گیهای برجسته مادی و ابزاری ارتقا ء داده اند . بگذارید اینگونه تصور کنیم که پلا ث در اشعار و زندگی شخصی اش مرگ ذهن قدیمی را برون ریخته است ؛ جهنمی از تفکرات فاسد و قدیمی دوره رنسانس و "مُنی" که متفاوت و جدا از تمام دیگر زمینه های فکری خود آگاه است که تنها حضورش بر من واقعی تحمیل می شود و درد را به او القاء می کند . جایی که در نقطه ای از تمدن ؛ وجود این "من" ایده آل سلطه جو و مردانه که در مقابل تمامی من ها می ایستد و همینطور در مقابل طبیعت لاز م بوده تا باشد تاتفکرات پیچیده جهانی خدا محور را از ذهن انسان پاک کند و او را به انجام کاری در مقابل این طبیعت فرا خواند، دیگر الزامی نیست ،و سلامتی اش اکنون به ناهنجاری مبدل شده است و هر کس به این اندیشه بیپوندد خواهد مرد. اگر که رمانتیسم و آ شفتگی های فزاینده اش به عنوان پایان یکباره و نهایی آرمانهای متضاد فاعل و مفعول رنسانس باشد؛ پس پلاث با ید به عنوان آخرین رمانیتک شناخته شود و از همین جا ست که اشعار ش برای ما اشعار گذشته است که به سرعت در گستره تاریخ فر و می رود.
منی که خودش را دشمن همگان اعلام می کند نمی تواند توسط هیچ چیز و یا هیچ کس شناخته شود،از آنجایی که حتی طبیعت و مخصوصا همین طبیعت با او دشمنی می ورزند. انسان روح یا جسم است همانگونه که در شعر "آخرین چیزها" می بینیم پلاث بدگمانی و بی اعتمادی اش را از این روح بیان می کند که مثل بخاری دررؤیاها از سوراخ چشم و دهان عبور می کند . نمی توانم نگهش دارم . روح همان خرد است ولی خردی که نا آرام در زندان تن و جود دارد ، مرحله ای کو تاه نا امید و حسابگر ( مثل خویشتن خویش در روانشناسی فروید) است که تنها از طریق کشمکش پیوسته میان نهاد و فراخود یا دنیای حیوانی الگوهای زنانه و قدرتهای مردانه مهلک و متظاهر، به قدرت آنی هویت می رسد. این خرد ذاتا به این جهان مربوط نیست و در تمام مدت احساس ترس و گناه می کند. جای این خرد در طبیعت نیست طبیعت خارج از بشر است که قدرت حیوانی اش به نهاد بشر ارجح است گرچه به واقع امکان و قدرت تخیلش از انسان پست تر است. مادامی که این خرد مخلوق خودش را امتحان می کند ، و نمی تواند به عنوان عنصری متعالی نسبت به مراحل طبیعی تغییر و پوسیده شدن ارزیابی شود؛ بلکه به عنوانی عنصری است که تا حدی با این شرایط فیزیولیژیکی عادت کرده است و قطعا در درجه پایین تری به نظر خواهد رسید. وگرنه چرا پلاث شعری را در مورد اشعارش مرده زاده نا میده است و برای حال مرده شعرهایش سوگواری می کند و آنها را به رقابت با این مخلوقات فرومایه و زنده مجبور می کند؟ " آنها خوک نیستند ، حتی ماهی هم نیستند..." این یکی از عادات بیمارگونه و حقیقی این وجدان قدیمی است که تمامی چیزها را برای رقابتی سریع کنار هم قرار می دهد و در نتیجه مقوله های ارسطویی x و غیر x را بنیان می نهد که بر این فرضند که تفاوت میان دو دوره کاملا جدای زندگی نوعی جنگ با دو درجه متعالی و فرومایه را می طلبد.
برای مثال در اینجا به اشعاری از پلاث خواهم پرداخت که ساده تر و مثبت تر از دیگر اشعار می باشند. این مگی است که از مجموعه "گذشتن از آب" که بعد از مرگش به چاپ رسیدند می باشد. این شعر نیروی خودش را بر ارتباط ادبی میان ییت و الیوت متمرکز کرده است اما نگاهش مختص خود پلاث بوده وبه طرز وحشتناکی زنانه است. در اینجا پلاث به دختر شش ماه خودش خیره می شودکه به هوایی خالی لبخند می زند و چهار دست و پا مثل گهواره ای نرم و لیطیف تکان می خورد. تصویر که مگی در ذهنش تصور می کند فرشتگان بی احساسی هستند که بر بالای سر ش می چرخند مفاهیم خردورزی و فلسفی ، صداقت ، شیطان ، عشق که زائده ذهن خلاق افلاطون است . پلاث فکر مگی را ازسرش با این سؤال بیرون می کند که : " چگونه دختری دراین همنشینی پرورش خواهد یافت ؟ " نگرش پلاث به این مسأله حاکی از رضایت کامل وی از سادگی جذاب فیریزکی دخترش می باشد واینطور به نظر می رسد که پلاث به هیچ کدام از این خردگرایی ها تمایل ندارد. اگر که این شعر توسط سیلویا پلاث نوشته نمی شد که توجه به شعرش را ازطریق خود کشی اش انجام داد ، هر کس که شعر او را می خواند بلافاصله به این فرض آشنا می رسد که چند با ر ما این شعر را از شاعران مختلف خوانده ایم . اما اهمیت پلاث ما را مجبور می کند کارش هایت را به دقت بررسی کنیم و در این مورد شعر خودش را همانند دیدی تراژدیک ،مثل خیلی از شعرهای آشفته وی که به ضوح این آشفگی در آنها دیده می شود، آشکار می کند.
در واقع این جمله مر گ است که پلاث در کاربرد خودش از زبان آن را برای عبوراز ذهنیاتی همچون فرهنگ و یا ادبیات که در مقابل وابستگی فیزیکی حضور کودک قرار دارند به کار می برد. کلمه زبان تنها به اثیری و خالی بودن محکوم است که به به وضوح در مرتبه پایین تری نسبت به این طبیعت وحشی و عقب مانده قرار دارد. در اینجا پلاث با لحنی خوشایند این را می خواهد بیان کند که چون خوبی و بدی در نظر یک کودک شش ماه معنی ندارند و در واقع معنی آنها فرای واقعیاتی همچون شیر مادر و دل درد می باشد، همینطور این کلمات برای هیچ کس معنی ندارند و دنیای همه ارزشهای بزرگترها ، دنیایی پر از ساختارهای زبانی پیچیده و دنیایی که پلاث در آن خودش به عنوان نماد ی طبیعی ا ز خرد برترش زندگی می کرد به همان اندازه قوانین ریاضی بی مهر و محبت است و در نیجه باید رد شود. شگفت آور است که میل رمانیتک آغازین به شهرت و همیچنین ستایش طبیعت مخصوصا طبیعت ساکت در ذهن ما باید به این قضیه افول کند که سیلویا پلاث عمدا به خودش و به ما قبولانده که او نسبت به فرزند شش ماه اش در مقام پایین تری قرار دارد. این خیالات برگشت پذیر آنقدر حزن انگیزند که تاب بررسی را ندارند اما ارزش این را دارند که بپذیریم این میل انحصاری نیست. این فرض بیشتر نشان می دهد که مشکل ارزیابی متفکران معاصر از خودشان در کجاست. در نظر گرفتن این مسئله که چه مردم و چه طبیعت ِعقب مانده مقدس نیستند ،چرا که آنها عقب مانده هستند اما مقدسند، چون بخشی از طبیعتند و اینکه نقش خرد برتر این نیست که به نقصهای خود افتخار کند بلکه کمک به تحقق تواناییهاست، با شکستی کامل روبه رو می شود . پلاث به ما می گوید که نوزاد شش ماه از قضاوت در مورد اقلاطون خواهد گذشت و در شعر "شمعها" پلاث می پرسد : " اصلا چه طور می توانم چیزی را بگویم / به این نوزاد که هنوز در خواب پس از تولدش است ؟ " قطعا غیر ممکن است که پلاث به این نوزاد شش ماه چیزی بگوید اگر که اینگونه تصور کند که نوزاد دارای دانشی شهودی است که بالاتر از دانش خود پلاث می باشد. اما گقتن او نمی تواند چیزی بیشتر از اظهاری گناهکارانه از ناتوانی خودش باشد و در نهایت آن را به عنوان چیزی تلف شده محکوم می کند . افتخار کردن به طبیعت خاموش چیزی فراتر از توانایی انسان برای ساختن و به کار بردن زبان است که در نتیجه منتهی به سکوت می شود این سکوت و خاموشی هرفرد را به مرگ مجبور می کند چرا که انکار زبان عملی مخرب است که تقاص آن را با زندگی مان پس می دهیم.
پلاث که از اتاق مادرانه اش باز گشته و بعد از تجربه دردناکش استراحت می کند نگاه مثبت پلاث در شعر زن وقتی تقویت می شود که وی از پنجره اش به پایین می نگرد تا نرگس هایی را ببیند که صورتهای سفیدشان را در باغستان گشوده اند. و دوباره پلاث احساس سبکی می کند و درد شگفت انگیزش و زایش پر رمزش تسکین می یابد و تنها برای خودش و برای فرزندش است که " رنگهای روشن اتاق بچه را ، مرغابی سخنگو و بره های خندان را می خواهد."
نمی خواهم که فرزندم آدمی خاص باشد
همین خاص بودن است که شیطان را جذب می کند
می خواهم که او انسانی عادی باشد
اینگونه به نظر می رسد که ما باید برای پلاث متاأسف باشیم که آرزوی عادی بودن را برای فرزندش دارد و باید اینگونه بپنداریم که کلمات عاشقانه او برای نوزادش چیزی بیشتر از نفرین نیست. ولی اعتقاد او به این جمله که منحصر به فرد بودن ، شیطان را جذب می کند برای ما بسیار آشنا است و بیانگر ترس اصلی دوران ما از خرد است. تمایز کهنه ای که از قرنها پیش همواره میان خرد و غریزه بوده است که د ر نهایت منجر به رد این حقیقت می شود که هوش انسان در نوع خودش غریزی است که تنها غریزه ای است برای زنده ماندن و برای خلق تمدن. با این وجود عشق به سکوت در آثار پلاث قابل فهم است اگر که به آن به عنوان عقب نشینی آسیب پذیر علیه این دنیای پر از کشمکش نگاه شود ، جنگی نا آرام ناشی از کلمه من برای ساختن پیروزی و گسترش دادن مرزهایش . حتی بالاترین شعور که از خودش هم متفر است و به خود آگاه مربوط می شود با قافیه هایی واضح عشق نفرین آمیز را بر زبانش جاری خواهد کرد.
اکنون تو آدم احمقی هستی
ومن این حماقتت را دوست دارم
آیینه نابینایش را
در آن می نگرم
و صورتی نمی بینم مگر تصویر خودم
(از شعر برای پسر ی بی پدر)
گل نرگس های "خودِمنزوی" مثل بچه ها پر تحرک و سفید نیستند ( به شعر میان گلهای نرگس بنگرید) بلکه قربانی می شوند لگد مال می شوند و در نهایت با تلخی به مرگ منتهی می شوند.
گرایش پلاث در این شعرهایی که به مراتب لحن آرامتری دارند درمورد ویژگیهای مادرانه اش است که در بهترین حالت رد موقتی احساس واقعی طبیعی خودش می باشد، در این اشعار پی بردن به اینکه پلاث در شعر ساکنان جزیره لسبوس و اشعار مشابه به نفرتش ارج نهاده است ،برای ما شگفت انگیز است جایی که وی به ما می گوید د ر مورد " بوی بد چربی و گه بچه" به چه فکر می کند که او را مجبور به سکوت می کند " آنقدر متنفرم که توانم را بریده" . این شعرهای تنفر آمیز در موسیقی بریده بریده و سورئالشان که با تصاویر به هم متصلند و همچینن در لحن سرکش گرایانه شان که به انکار عشق ، مادربودن ، بشریت، خدا،درستی و زیبایی می پردازند برای ما بسیا ر جدید به نظر می رسند. اگر زندگی واقعا کشمکشی برای زنده ماندن باشد،حتی در این تمدن به نسبت پیشرفته ما، پس در نتیجه افراد کمی می توانند برنده شوند و اکثرا بازنده هستند ( و تقریبا نیمی بیشتر از زنان شرنوشتات منتهی به شکست است) و چیزی در ساختار این جهان پوسیده می شود. تمام این چیزها به نظر مدرن است اما اشعار پلاث در حقیقت واضح ترین و دقیقترین ( به خطار شخصی و خصوصی بودنشان ) تصویرمعضل اخلاقی قدیمی است که الان غیر قابل تحمل شده است. و این وجود زننده اش هم با طلبع کهنه شده است.
و الان من برای خودم متأاسفم که خداوند مرا انسان آفرید. من شرایط تمامی درندگان پرنده ها ماهیها و غیره را مقدس می دانم چرا که آنها ذاتی گناهکار ندارند و پس از مرگشان به جهنم نخواهد رفت .
(از گفته های جان بونیان نویسنده و واعظ مسیحی.)
-
این نقد ادامه دارد
-
1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
ممنون. منتظر ادامه هستم.

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!