جمعه
Louis-Ferdinand Céline

نگاهي به رمان مرگ قسطي 1
اثر فردینال سلین
ترجمه‌ی مهدی سحابی
نشر مرکز
نویسنده: شهرام عدیلی پور
-
جهان پير است و بي بنياد از اين فرهاد كش فرياد
-
فردينان سلين يكي از بزرگ ترين رمان نويسان قرن بيستم است ، او در كنار جيمز جويس ، مارسل پروست و كافكا يكي از ستون هاي استوار رمان نويسي مدرن است . مرگ قسطي هم بزرگ ترين رمان قرن بيستم فرانسه است .
مرگ قسطي رماني به شدت تلخ و سياه است . سلين در اين رمان چكيده و عصاره ي واقعيت دنياي معاصر را از وراي ذهن هذياني اش بي پرده و عريان بيان مي كند . رك و راست بودن و صداقت نويسنده در رويارويي اش با مخاطب و انتقال واقعيت و دريافت اش از حوادث آن چنان اوج مي گيرد كه واقعيت اسير زمان و مكان را به حقيقتي وراي زمان و مكان و خط و خط كشي هاي متعارف بدل مي كند و ناگهان مخاطب مي ماند و حقيقتي عريان و تكان دهنده كه بزك هاي اديبان ، نويسندگان و اهل زمانه از چهره ي رسمي انسان و جهان مدرن با همه پيشرفت هاي حيرت انگيزش هرگز نمي تواند پارگي پرده ي پندارش را كه از پس اين خواب گران بيدار شده و به خود آمده رفو كند. اين رمان آگاهي و بيداري هولناكي را به مخاطب تحميل مي كند كه گريزي از آن نيست .
سرتا سر رمان مرگ قسطي كه به تعبيري شرح حال و زندگي نامه ي خود نويسنده است پر است از زشتي و پليدي و تباهي و نكبت و ويراني . فضايي آكنده از غم و افسردگي و محروميت . تصويري كه سلين در اين رمان از پاريس نخستين سال هاي قرن بيستم به دست مي دهد تصوير شهري ست هيولا و زشت و خون آشام و دهشت انگيز كه قربانيان خود را بي وقفه به كام مي كشد . تصوير شهري سرشار از فقر و بيداد و خشونت با كوچه و خيابان هايي كثيف و مملو از ميكروب و بيماري و بوي گند و تعفن . خشونت در زبان و رفتار شخصيت هاي رمان بيداد مي كند . تمام شخصيت هاي رمان يا دزد و كلاه بردار و تبهكار و نزول خوار اند يا دروغ گو و ريا كار و به هر حال خشونت و بي رحمي جزئي جدا نشدني از شخصيت و رفتار اجتماعي آن هاست . البته تمركز نويسنده تنها بر جامعه ي فرانسه نيست ، تيغ تيز سلين جهان معاصر و انسان نگون بخت اش را نشانه مي رود . نگاه سلين نگاهي فراتر از تحليل هاي اجتماعي و سياسي است و رنگ و جلوه اي فلسفي دارد . او به ذات جهان بد بين است و انسان را موجودي مي داند اسير و قرباني اين جهان بد نهاد . نگاه او به انسان شايد ابتدا آن سخن توماس هابز را به ذهن متبادر كند كه مي گفت انسان گرگ انسان است اما چون نيك بنگريم تمام ماجرا اين نيست . او انسان را گرگ مي داند اما اين گرگ زاييده ي جهاني گرگ صفت است بي آن كه خود در ذات و نهادش گرگ باشد . سلين در نامه اي به لئون دوده كه در مقدمه ي مترجم بر همين كتاب آمده مي گويد : " از من خرده مي گيرند كه بد دهنم ، زبان بي ادبانه دارم ، از بي رحمي و خشونت دائمي كتاب هاي ام انتقاد مي كنند ... چه كنم اين دنيا ذات اش را عوض كند ، من هم سبك ام را عوض مي كنم " . با همه تصويرهاي زشت و پليدي كه سلين از شخصيت هاي اش به دست مي دهد اما نگاه اش به انسان از ترحم و شفقت خالي نيست . نگاه او به انسان كاملن انساني است . درست است كه او خشونت و بي رحمي و شقاوت انسان ها را نشان مي دهد اما در اين ماجرا تنها گزارشگر است و مي كوشد گزارشي از آن چه آن را واقعيت تلقي مي كند ارائه دهد نه اين كه در ساختار وجودي انسان دخالت كند و آن را دستكاري كند يا او را به ذات متهم به اين صفت ها كند . تمام شخصيت هاي رمان او خشن و بي رحم و نابه كار و نگون بخت اند اما آنان بد نهاد نيستند و رفتار بدشان حاصل جهاني فاسد و تباه شده است كه انسان ها اسير و قرباني آن هستند . سلين هرگز شخصيت هاي داستان اش را با همه بدي و شقاوت شان مقصر نمي داند و متهم نمي كند . در تمام طول رمان ، مخاطب هرگز نسبت به شخصيت ها با همه بدي هاشان احساس انزجار و تنفر نمي كند بل كه حسي از ترحم و دلسوزي نسبت به آنان پيدا مي كند حتا آن لحظه كه آنان مشغول دزدي و كلاه برداري و خشونت هستند . اما پرسشي كه اين جا ذهن را مي گزد اين است كه مگر جهان بي حضور انسان معنا دارد ؟ مگر جهان را انسان ها نمي سازند ؟ جهان خالي از انسان چيست ؟ اگر نويسنده به انسان ديدي ترحم آميز دارد و او را قرباني جهاني بد نهاد مي داند جهان را ساخته ي چه كسي مي داند ؟ مگر اين انسان ها نيستند كه جهان را مي سازند پس چه گونه مي شود انسان ها بد نهاد نباشند اما جهان بد نهاد باشد ؟ به نظر مي رسد سلين انديشه ي منحرف شده ي انسان را مقصر مي داند . به اعتقاد او جهان ساخته ي انسان است و انسان بد نهاد نيست اما اين انسان از جايي كج مي رود و منحرف و فاسد مي شود و به تبع آن جهان را هم به تباهي و فساد مي كشد و جهان فاسد و تباه شده از اين پس انسان فاسد و تباه شده مي سازد . به اين ترتيب بايد ريشه ي مشكل را در بدبيني سلين نسبت به انديشه ي مدرن و مدرنيته جست و جو كرد . او همانند نيچه و هايدگر مدرنيته را يك انحراف در انديشه ي بشري مي داند و نگاهي به شدت منفي و بد بينانه نسبت به تفكر مدرن و جهان مدرن و محصولات اين جهان يعني علم و تكنيك مدرن دارد . بهترين شاهد اين مدعا خود رمان مرگ قسطي است . چرا نويسنده هيچ كجا به فرانسه كه به مهد آزادي و حقوق بشر و دموكراسي و زيبايي و هنر مشهور است اشاره اي نمي كند آن هم در قرن بيستم كه اوج شكوفايي و پيشرفت و توسعه ي اين كشور بوده است و بر عكس در سراسر اين رمان سياه چنين تصوير دهشت انگيز و هولناكي از فرانسه و پاريس به دست مي دهد ؟ چرا او هيچ كجا اشاره اي به دموكراسي و آزادي و نهاد هاي مدني و رشد و توسعه در فرانسه نمي كند و يكسره سخن از تباهي و فقر و فساد و زشتي و نكبت مي گويد ؟ پاسخ اين است كه او از اساس به جهان مدرن و محصولات و لوازم اش از قبيل دموكراسي و نهادهاي مدني و سازمان هاي حامي حقوق بشر و دانش مدرن و تكنولوژي باور ندارد و آن را نفي مي كند و همين است علت گرايش او به فاشيسم آن چنان كه در شرح حال و زندگي نامه اش آمده است . يكي از مهم ترين و برجسته ترين شخصيت هاي اين رمان كسي است به نام كورسيال دپرر كه مخترع و مكتشفي بزرگ است ، نابغه اي كه صدها اختراع به ثبت رسانده است و مقاله هاي متعدد علمي اش در نشريات پاريس بارها چاپ شده است و هوا داران بسياري دارد . او نماد يك دانشمند مدرن و انسان ابزار ساز و تكنيك زده است ، پايان كار او اما بسيار هولناك و تكان دهنده است . او سر از حقه بازي و دزدي و شارلاتانيسم در مي آورد و باعث مي شود مردم به خانه و كارگاه و دفتر كارش هجوم آورند و آن را با خاك يكي كنند ( تازه آن مردم هم توده هايي بي شكل و بي هويت و وحشي تصوير مي شوند ) . او در اوج فقر و فلاكت به همراه شاگردش فردينان و همسرش به روستا فرار مي كنند اما آن جا هم پژوهش ها و نوآوري هاي علمي اش با شكست مواجه مي شود و راهي جز فرار و خودكشي نميابد آن هم به هولناك ترين و چندش آور ترين وضع ممكن . ماجراي خودكشي كورسيال و متلاشي شدن مغزش از فرازهاي جان دار و هولناك رمان است كه بايد فقط خواند و حس كرد .
قطعه زميني را كه كورسيال با سيستم سيم كشي زير خاك و انتشار جريان الكتريسته در آن براي پرورش گونه اي جديد و بي نظير از سيب زميني طراحي و آماده مي كند باعث گنديدن محصول و فاسد شدن تمام خاك روستا مي شود . دراين خاك نه تنها سيب زميني مرغوب پديد نمي آيد بل كه گونه اي كرم جديد و ويرانگر به وجود مي آيد كه طبيعت را در خطر انهدام و ويراني قرار مي دهد . اين قسمت هم كه وجهي نمادين دارد از قسمت هاي مهم رمان است و نشان از نفي و انكار تكنولوژي و دانش مدرن و عقل ابزاري توسط سلين دارد . هيچ چيز بهتر از خود رمان تصوير برجسته و جان دار و تكان دهنده ي اين تباهي و فساد را نشان نمي دهد . بشنويم :

" گویا با امواج شدیدمان ، با موج افکنی شوم‌ مان، با هزار شبکه‌ی برنجی جهنمی ‌مان، خاک و زمین را به فساد کشانده بودیم!... اجنه کرمی را تحریک کرده و به جان زمین انداخته بودیم!... به جان زمین معصوم!... در بلم پوتی نژاد تازه‌ای از کرم کاملن تبهکار، شدیدن زیان آور به وجود آورده بودیم که به همه‌ی بذرها، ‌به هر گیاه و ریشه‌ای حمله می‌کرد!... به درخت‌ها حتا به خرمن! به کاه‌ بام کلبه‌ها ! به همه‌ی فرآورده‌های لبنی!... از هیچ چیز نمی‌گذشت! همه چیز را فاسد می‌کرد، می‌مکید، محو می‌کرد... حتی تیغه خیش را هم می‌خورد!... سنگ و کلوخ را هم مثل لوبیا می‌بلعید و هضم می‌کرد! هر چه را که سر راهش بود! در سطح و در عمق!... جنازه و سیب زمینی برای اش فرقی نمی‌کرد ! هیچ ! تازه نکته‌‌ای که نباید فراموش کرد! وسط زمستان هم رشدش ادامه داشت!... سرمای شدید هم تقویت اش می‌کرد! تکثیرش می‌کرد به صورت گله‌های انبوه! هرچه سیری ناپذیرتر! در کوه و دره و دشت! آن هم به سرعت الکترونیك ( ص 632 ) " .
-
-
گويي سلين هم مانند هايدگر تكنولوژي را عامل انحراف و فساد انسان مي داند و انسان تكنيك زده را انساني هويت باخته و از خود بيگانه مي شناسد كه جهان را به تباهي كشانده و از اين پس جهان تباه شده و بدنهاد هم انسان تباه و ويران شده مي آفريند و اين دور و تسلسل را پاياني نيست . اين است كه از نگاه سلين آزادي و حقوق بشر و نهادهاي مدني و مدرن براي انساني كه از درون ويران و تباه شده است و جز تفاله اي از آن به جا نمانده كارساز نيست و دردي را دوا نمي كند و او اين آزادي و دموكراسي و مدرنيته و نظم نوين را به چيزي نمي گيرد و عليه آن عصيان مي كند و با زباني خشن و بي رحم آن را نه تنها نقد كه نفي مي كند .
در پايان اشاره اي كنم به زبان اين رمان كه از اركان اساسي آن است . سلين را زنده كننده ي زبان فرانسه مي دانند . او با به كار گيري واژگان زبان عاميانه و نفي زبان رسمي و اديبانه بنيان تازه اي در رمان فرانسه مي افكند . روح سركشي و عصيان در سرتاسر زبان سلين به چشم مي خورد . زبان او زبان اعتراض است . خشونت و ركاكت در زبان سلين بيداد مي كند . او بر اين باور است كه تنها با اين زبان عريان و پوست كنده و گستاخ كه به طبيعت زبان نزديك است مي توان رمان واقعي نوشت و از حقايق سخن گفت . زبان سلين سرشار از واژگان زبان عاميانه و غير رسمي ، واژگان ركيك و فحش هاي چار واداري است . سلين با شكافتن پوسته ي زبان نوشتاري و تركيب زبان گفتار عاميانه و زبان نوشتاري طرحي نو مي افكند و به موفقيتي بزرگ نائل مي شود . شرح مفصل اين كار سترگ را بايد از زبان مترجم تواناي اين اثر آقاي مهدي سحابي در مقدمه ي همين كتاب بشنويم . و جا دارد در اين جا از كار مهدي سحابي كه به خوبي از پس ترجمه ي اين كار بزرگ بر آمده است تشكر كنم.

---------------------------------------------------------------
-
1 – مرگ قسطي ، فردينان سلين ، ترجمه مهدي سحابي ، نشر مركز ، چاپ چهارم ، تهران ، 1387

شهرام عديلي پور
Sh_adilipoor@yahoo.com
-
-
-
-


0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!