-برای ندا و نداهایی که فریاد شدند
محسن عظیمی
سینه به سینه سوختیم
رو سینهی آسمون
از خط تعارف گذشت
سرخی بوسههامون
دستای خونی من
رو سینههای سرخت
شده پرای نازت
خط کشی خیابون
حالا فرقی نداره
بسـوزیم یا بسازیم
دیگه چیزی نمونده
تا که کنن بارمون
تاتر و شعر و قصه
اگه راهی نداره
بیا تا خاک بریزیم
تو گلدون گلامون
قول و قرار فردا
عین دروغ سیزدهس
کلاغای دروغگو
دروغه غارغاراشون
غارغار این کلاغا
تموم میشه به خدا
بازم خدا،خدا کن
جدا نشد دلامون
هقهق گریههاتو
ولش کن و دوباره
بخون تا باز بپیچه
کرکر خندههامون
دون پاشیدن، نخوردیم
درسته که نبردیم
کلاغه روش سیاهه
ولی تو قصههامون
بقبق و بقبقبقو
بخون با من
کلاغ پر
کلاغه باز رو سیاه
وا میشه دستوپامون
تو سینهسرخی و من
کفتر سینهسوخته
باید دوباره وا شه
لبای بیصدامون
جیکجیک و بقبقبقـو
یادت نره پرنده
بیا با هم بخونیم
تا وا بشه پرامون--
وای زیبا بود هر چند قدیمی بود و لی به ندا می آمد
خدا خوبه . . .