داستانهای تاريکخانه
بررسی آخرين رُمان گونتر گراس
خسرو ناقد
پس از جنجالی که چند سال پيش از اين پيرامون کتاب "پوست کندن پياز" و افشای عضويت داوطلبانة گونتر گراس در دوران جوانی در گروه مسلح اس اس در دوران فاشيسم هيتلری بر پا شد، انتظار نمیرفت که اين سرشناسترين نويسنده معاصر آلمان و برنده جايزه نوبل ادبی به اين زودیها اثری منتشر کند. اما بهتازگی کتابی از او منتشر شده است با عنوان "در راه آلمان تا آلمان" که البته دفتر خاطراتی است و نه رُمان. آخرين رُمان گونتر گراس بهنام "جعبه؛ داستانهای تاريکخانه"* که در سال ۲۰۰۸ ميلادی منتشر شده است، نشان میدهد که گراس در آستانه هشتاد و يکمين سال تولد خود قصد ترک گفتن عرصة ادبيات داستانی آلمان را ندارد.
گراس با موضوع و مضمون رُمانهايش، با مصاحبهها و سخنرانیهايش و با فعاليتهای اجتماعی و جدلهای سياسیاش و نيز دوستی با ويلی برانت، رهبر فقيد حزب سوسيال دمکرات آلمان و طرفداری از اين حزب شهرت جهانی يافته و بيش از نيم قرن به "وجدان بيدار" نسل بعد از جنگ جهانی دوم در آلمان تبديل شده بود. اما بعد از آشکار شدن عضويت گونتر گراس در گروه اس اس که يکی از مخوفترين گروههای مسلح در دوران نازيها بشمار میرفت و در آغاز بهمنظور پاسداری از حزب نازی و سران آن تشکيل شده بود، انتظار میرفت که از محبوبيت گراس در ميان هوادارانش کاسته شود. از اينرو تصور میشد که "پوست کندن پياز" آخر رُمان اين نويسنده آلمانی خواهد بود. ولی گراس با انتشار "جعبه" يک بار ديگر بر ادامه حضور خود در عرصه ادبيات داستانی معاصر آلمان تأکيد کرد.
اين کتاب بهظاهر دنبالة کتاب "پوست کندن پياز" است که درست سه سال پيش از اين، در اول ماه اوت سال ۲۰۰۶ ميلادی منتشر شد. کتاب "در راه آلمان تا آلمان" دفتر خاطرات اوست و اين دو کتاب کمابيش به زندگينامة خودنوشت گراس میمانند که از بختِ بد نويسنده، جنبههای ادبی و خلاقة آنها بهحاشيه رفت و کمتر مورد توجه منتقدان قرار گرفت و بيش و پيش از همه زندگی خصوصی نويسنده، يا آنچه نويسنده از خود بهدست داده، در کانون توجة صفحات ادبی و فرهنگی رسانههای گوناگون قرار گرفته است.
"جعبه" گونتر گراس، دوربين عکاسی قديمی مارک آگفا است که سالهای ويرانکنندة جنگ جهانی دوم را از سر گذرانده، فاجعه فاشيسم را پشت سر گذاشته و اينک نمادی شده است در دستان نويسنده تا در تاريکخانه تاريخ، تصاويری را که او برای شرح داستان زندگی خود به آنها نياز دارد، ظاهر کند. گراس در آخرين رُمانش تصويرهای روزهای دور و نزديک زندگی خود را از درون "جعبه" بيرون میکشد و در برابر ديد خوانندگان قرار میدهد.
اين جعبة عکاسی که در تازهترين رُمان گراس حضوری دائم دارد، متعلق بهزنی است به نام "ماری". ماری و همسرش هانس در برلين آتليهای داشتند که در ماههای پايان جنگ و در روزهای بمباران برلين بر اثر آتشسوزی با خاک يکسان میشود. تنها چيزی که در آتليه جان سالم بدر میبرد، جعبه عکاسی ماری است.
اما در عالم واقع زنی نيز بهنام ماری در زندگی نويسنده و خانوادهاش وجود داشته است که گونتر گراس اين آخرين رُمان خود را به او تقديم کرده است: تقديم به ماريا راما. اين بانوی هنرمند همان عکاسی است که چند دهه متمادی از گراس و خانوادهاش عکس میگرفته است و عکسهای او را در بيشتر زندگينامههايی که از گراس منتشر شده است میتوان ديد. ماريا در سال ۱۹۹۷، در هشتاد و شش سالگی از دنيا میرود. حال "جعبه" در اختيار نويسنده است که با اين رُمان نام ماری و دوربين عکاسی او را جاودانه کرده است.
در "پوست کندن پياز" گراس زندگی خود را از دوران کودکی تا روزهای پايانی جنگ جهانی دوم، خود بهتصوير کشيده است. اما در "جعبه؛ داستانهای تاريکخانه"، گراس خود کمتر سخت می گويد. بلکه آنچه او بهعنوان راوی داستان میخواهد بگويد، بر زبان شخصيتهای نيمه واقعی، نيمه خيالی داستان میگذارد؛ بر زبان فرزندانش.
او هشت فرزند دختر و پسر خود را دور ميزی گرد میآورد و آنان را به گپ و گفتوگوی خودمانی درباره ديروز و امروز و فردا دعوت میکند. ولی بعد معلوم میشود که همه قرار است درباره او، يعنی درباره پدر خانواده حرف بزنند! فرزندانِ راوی، داستان زندگی پدرشان را بازگو میکنند، آنهم با زبانی کودکانه. اما بچههای ديروز، امروز همه بزرگسال شده و خودشان پدر و مادر شدهاند. با اين همه اين پدر خانواده، يعنی گراس است که سخن بر زبان فرزندانش میگذارد؛ سخنانی که بهرغم علاقهای که فرزندان به پدر دارند، بیملاحظه، در مخالف با پدر و با لجاجت بيان میشود: "بابا حرفهايی از زبان ما میزند که اصلاً حرفهای ما نيست". اما رئيس خانواده چنين میخواهد.
بچهها فقط بلندگوی افکار رئيس خانوادهاند. او از سويی خود را و گذشتة خود را در معرض داوری فرزندانش میگذارد و از سوی ديگر هر جا که انتقادها شدت میگيرد و برای مثال از ترک گفتن هر چند موقتی خانه و رها کردن همسر و بچهها و رابطههای پدر با زنان گوناگون سخن بهميان میآيد، پاسخ پدر را میشنوند: "حالا میخواهيد بابا را دادگاهی کنيد؟ خوشحال باشيد که او هنوز در کنار شماست!" پس مؤلف همه جا حی و حاضر است و شيرازة کارها همه در دست اوست. در اين رُمان از "مرگ نويسنده" خبری نيست.
پيداست که نويسنده برای حفظ ساختار رُمان و گريز از عرصه واقعيت، نامی از فرزندان واقعی خود به ميان نمی آورد. با اين همه گاه بهعمد ميان واقعيت و خيال در نوسان است. مثلاً در جايی درباره تولد بچهها میگويد: "ابتدا دو قلوهای ناهمانند آمدند که اينجا پاتريک و گئورگ، کوتاه پات و يُرش، نام گرفتهاند، ولی در واقع نام ديگری دارند". گراس دوقلوها و خواهران و برادرنشان را در مجموع ۹ بار گرد هم میآورد تا زندگی او را از سالهای پايانی جنگ جهانی دوم تا آستانة هزارة سوم ميلادی بازگو کنند.
در تمام طول کتاب روشن نيست که آنچه پسران و دختران بر زبان میآورند تا چه اندازه واقعی است و تا چه حد تخيل. جز اين هم نمیتوانست باشد؛ وگرنه گراس نمیتوانست نام رُمان بر اين آخرين اثرش بگذارد و صرفاً زندگينامه بود. اما پيداست که کتاب آميزهای است از خيال و واقعيتهای زندگی نويسنده و خانوادهاش.
گويی گراس پرسشها و اعتراضهای نسل جوان را بر زبان شخصيتهای رُمانش (فرزندانش) میگذارد تا بعد خود پاسخگوی آنها باشد. شايد گراس از اين طريق میخواهد بهگونهای غير مستقيم به پرسشهايی که با آشکار شدن همکاری داوطلبانة او با گروه مسلح اس اس در کتاب "پوست کندن پياز" برای هواداران جوانش پيش آمده است پاسخ گويد.
البته در ادبيات داستانی مرزی روشن و مشخص ميان زندگينامهنويسی و رُمان نيست و نسبت اين دو بسيار پيچيده است. يا آنگونه که دوريس لسينگ میگويد: "در واقع مرزهای اين دو خيلی بههم نزديکاند. نوشتن زندگينامه در اساس شبيه بهنوشتن رُمان است؛ بهاين ترتيب که نويسنده در ابتدا بايد محدودة مشخصی را برای خود انتخاب کند؛ چون غير ممکن است که بتواند تمام وقايعی را که در زندگی او روی داده است و يا آنچه به ذهناش خطور کرده است، ساخت و ساز کند و بپروراند".
راوی، داستان زندگی خود را چنين آغاز میکند: "روزی روزگاری پدری بود که چون پير شده بود، پسران و دخترانش را فراخواند؛ چهار، پنج، شش، هفت، هشت فرزند داشت. آنها هم بعد از مدتی، آرزوی پدرشان را برآوردند و گرد او جمع شدند. همه دور ميزی نشستند و شروع کردن به گپ و گفتوگو؛ هر کس بهنوبه خودش و همه با هم".
میبينيم که سبک و زبان گراس در جديدترين اثرش به قصهگويان دوران کهن میماند. شگفت آنکه "جعبه" که در طول داستان همه جا حضور دارد، بیشباهت به "جعبة جادوی" افسانههای پدربزرگ و مادر بزرگهای قديم نيست. نويسنده در جايی از کتاب، "جعبه" را چنين بهتصوير میکشد: "جعبه عکسهايی میگيرد که پيدا نيستند و چيزهايی را میبيند که پيشتر وجود نداشتهاند. چيزهايی را میتواند نشان دهد که حتی در خواب هم نمیتوان ديد. اين دوربين همه چيزبين و همهکاره است! ظاهراً از زمان آتشسوزی در آتليه جنون به سرش زده است".
داستانهای تاريکخانه گراس يادآور داستانهای توراتی نيز هست: يعقوب دوازده فرزند خود را فرامیخواند تا با آنان گفتوگو کند و گراس هشت فرزندی که از همسر اول و معشوقهاش دارد گرد هم میآورد. او در سرتاسر کتاب با غرور و بهتکرار از شمار فرزندانش میگويد. جالب آنکه پدر خانواده همچون يعقوب برای فرزندانش "شوربای عدس" میپزد! با آنکه در کتاب نامی از گراس به ميان نمیآيد، اما مؤلف همه جا حضور دارد و با اشاراتی تاريخی و با نام بردن از کتابهای پيشين خود، ترديدی باقی نمیگذارد که پدر خانواده در داستان کسی جز گراس نمیتواند باشد.
اما گراس در "جعبه"، اين تازهترين اثرش، بر عکس کتاب "پوست کندن پياز"، خبری تازه و رازی نهفته از گذشتة خود برای خوانندگان کتاب ندارد. خواننده بايد با اشاراتی از اين قبيل دل خوش کند که مثلاً راوی بهرغم عدم پايپندی به دين و مذهبی خاص، تمام فرزندانش را در کليسا غسل تعميد داده است. دليلی هم که از زبان يکی از فرزندانش میشنويم اين است: "بابا خواستار غسل تعميد بچهها بود و معتقد بود که اين کار ضرری نداره!".
رُمان "جعبه" در فضايی رؤيايی و گاه ملالآور روايت شده است. خالی از رويدادهای جذاب و ماجراهای هيجانانگيز است تا خواننده را بهشوق آورد. در عوض پُر است از کليشههای خانوادهای خرده بورژوا که همة اعضای خانواده برای هم تفاهم دارند و اگر هم مشکلی هست با پادرميانی رئيس خانواده رفع میشود. مشکلات اما همه پيش پاافتاده است. رُمانی است عاری از مسايل معاصر و مشکلات انسان امروز. اينکه مثلاً کنراد آدناوئر، نخستين صدراعظم آلمان بعد از جنگ، ويلی برانت را "بچة نامشروع" میخوانده و مهاجرت او در دوران فاشيسم را پشت کردن به آلمان میدانسته، رازی سر بهمهر نبوده که اينک گراس لازم ديده است آنرا در خلال رُمانش برملا کند. يا ماجرای سگی که به تنهايی با مترو به گوشه و کنار شهر میرفته و حتی میتوانسته از اين خط مترو به آن خط پياده و سوار شود، بیترديد چيزی به جذابيت رُمان نمیافزايد. بکار گرفتن زبان غير رسمی جوانان هم که نويسنده در دهان فرزندان نه چندان جوان خانواده میگذارد، کمکی به امروزی کردن رُمان نمیکند.
و سرانجام اين پرسش را میتوان پيش کشيد که آيا آخرين رُمان گونتر گراس، اين جنجالیترين نويسنده معاصر آلمان، همزمان نقطة پايان زندگی ادبی اوست و ما ديگر شاهد انتشار رُمانی از او نخواهيم بود؟ پاسخ اين پرسش هر چه میخواهد باشد. آنچه بههر حال روشن است، اين واقعيت است که هنوز نام گونتر گراس با رُمان "طبل حلبی" که اولين رُمان اوست گره خورده است. رُمانی که برای او شهرتی جهانی در پی داشت و بر اساس آن فيلمی سينمايی ساخته شد که جايزه اسکار گرفت و روزنامه گاردين نيز در سال ۲۰۰۸ ميلادی "طبل حلبی" را در شمار صد اثر برتر ادبيات جهان قرار داد.
* Die Box – Dunkelkammergeschichten. Guenter Grass. Steidl, Goettingen 2008. 216 Seiten. 18,00 EUR