یکشنبه
Esmaiel Fasih
این جستار نخستین بار در سال 1371، در نشریه­ی ادبی­ی کبود، و سپس در مجموعه جستار در سوک­ آبی­ی آب­ها (چاپ دوم، سال 1383 ) چاپ شده است. بازچاپِ این جستار به­مناسبت درگذشتِ اسماعیل فصیح، به یاد او، صورت می­گیرد.

در تمنای زمانِ اسطوره­ای
نکته­هایی در مورد آن انسان دیگر در هفت رمانِ اسماعیل فصیح
بهروز شیدا
-
1
یکی از بارزترین ویژه­گی­های اسماعیل فصیح این است که حتا پس از انقلاب نیز رمانِ زمانِ خود را به شکلی جزیی­نگرانه و روزنامه­نگارانه نوشته است. او اما، در هیچ­یک از رمان­هایش راوی­ی بی­طرفِ زمانه نیست. رمان­های او تکرارِ یک نگرشِ پیش­اندیشیده­شده اند که در مواجهه با زمان تنها تغییرِ رنگ می­دهند. این نگرش که بر تقابلِ فرد با جهانی که در آن می­زید از یک سو و تنهایی­ی آدمی در برابرِ ذاتِ هستی از سویی دیگر استوار است، منجر به به آفرینشِ قهرمانانی می­شود که جهانِ رمان­های او را تبدیل به صحنه­ی نبردهای حماسی، تسلیم­های عرفانی و مرگ­های غریبانه می­کنند؛ قهرمانانی که پیش از هر چیز برآن اند بارِ سنگینِ زمان را از شانه­های خود فروگذارند و رازِ حضور در زمانِ اسطوره­ای را بیابند.
این قهرمانان اگرچه در نگاهِ اول همه­گی جست­وجوگران جاودانه­گی و جلوه­ای از اعتراض آدمی به مرگ اند، اما راهی که برای حسِ بی­کرانه­گی در خویش برمی­گزینند، بیان­گرِ درکِ متنوعِ آن­ها از چه­گونه­گی­ی غلبه بر حسِ مرگ و کشفِ بی­زمانی است. کنکاش در اشتراک­ها و تفاوت­های «انسان­های دیگر» رمان­های اسماعیل فصیح، نوعِ نگرش او را نیز برملا می­کند؛ نگرشِ نویسنده­ای را که در کسوتِ راوی در جهانِ رمان­هایش حضوری همیشه­گی دارد. به چه­گونه­گی­ی «انسان­های دیگر» در هفت رمانِ اسماعیل فصیح 1 نگاهی کنیم.

2
در شراب خام، ناصر و یوسف نوعِ دیگری می­زیند. ناصر نویسنده­ای است جویای نام که در پاریس درس خوانده است. نویسنده­ای که «اهداف معنوی­اش» «خارج از دایره­ی» زندگی­های عادی است. او بلد نیست «با مردم جوش بخورد.» او معتقد است که نمی­تواند«هم یه چیز حسابی» بنویسد و «هم توی ادارة مستطاب پستخانه یا شهرداری یا هر قبرستون دیگه» روح­اش «را به بیهودگی و جندگی» وادارد.2 او سرانجام به یکی از دهاتِ کنگاور پناه می­برد و در حالی که از صرع بی­هوش شده، توسطِ اهالی­ی آن­جا زنده­به­گور می­شود. یوسف جوان شانزده­ساله­ای است که عاشق حیوانات و گیاهان است. او یک حالت «دلواپسی و غمزدگی و بیگناهی» و درعین­حال «امیدواری عجیب» و «روحانیت خارق­العاده» دارد؛ روحانیتی که در دعاهای شبانه­ی او نیز مستتر است: «خدایا خودت از بره­ بیچاره­ مواظبت کن [...] مواظب سوسک و کرم بیچاره هم باش. ای خداجون. خودت از سبزه و گلهای بیچاره نگهداری کن.»3 ناصر معتقد است که: «این پسر از همة ما اقلا ده­هزارکیلومتر به خدا نزدیک­تره.»4
در جهانِ چندش­آورِ دل­کور رسول و فرشته نمادهایی از آن «انسان دیگر اند». رسول یک­سره محبت و یگانه­گی است. او حتا «داداش­مختار» را که سراسر نفرت و تباهی است و به گل­مریم، خدمت­کارِ لال و فلج، تجاوز کرده است، دوست دارد: «باید همه رو دوست داشت. خدا همه رو دوست داره.»5 رسول را هیچ­چیز به خشم وانمی­دارد، گرچه می­گوید: «گاهی­وقتا دلم میخواد وایسم وسط این حیاط و جیغ بکشم، جیغ بکشم تا بمیرم.»6 رسول از یاد نمی­برد که: «تنها به دلیل اینکه یک نفر کار بدی میکنه خدا محبت خودش رو از اون نمیبره.»7 رسول سرانجام توسطِ مختار مضروب و دیوانه می­شود و در روزی شوم گلوی خودش را روی سند محضری­ای که به قصدِ فریبِ مادرش توسطِ مختار تنظیم شده است، پاره می­کند؛ می­میرد. فرشته که حاصلِ تجاوزِ مختار به گل­مریم است و به محضِ تولد سرِ راه گذاشته شده و در خانواده­ای مرفه پرورش یافته است، دخترِ شاعرمسلکی است که حتا جوانی را که بر روی او اسید پاشیده، به­راحتی می­بخشد: «من کوتاهی کردم. حالا او از کاری که با من کرده پشیمانه. من رنج میبرم چون او رنج میبره. و رنج او گناه منه.»8 فرشته سرانجام بر تختِ بیمارستان لوله­ی اکسیژنِ خویش را قطع می­کند و جان می­سپرد.
در داستان جاوید، در پلشتی­ی غریبی که جهانِ رمان را انباشته است، جاوید انسانِ دیگری است. پدرِ او که یک تاجرِ زرتشتی بوده است، توسط ملک­آرا، شاه­زاده­ی قاجار، کشته شده است. جاوید به جست­وجوی پدرش به تهران می­آید، در خانه­ی ملک­آرا اسیر می­شود، لحظه­های حیرت­آوری از رذالتِ آدمی را تجربه می­کند، مادرش در خانه­ی ملک­آرا می­میرد و خواهرش از دست می­رود. بااین­همه لحظه­ای اندیشه­ی نیکی به دیگران را فرونمی­گذارد و سرانجام با کشتنِ ملک­آرا رسالتِ خویش را به انجام می­رساند. او می­اندیشد: «ما نباید آن همه پلیدی و ناپاکی را چشم­پوشی کنیم، و هیچ­کاری نکنیم.»9
در ثریا در اغماء قاسم یزدانی جوانِ حزب­الهی­ای که در پاریس زنده­گی می­کند،«انسانِ دیگری» است. نماینده­ای از«شهادت وجبهه» که در محیطِ فاسدِ «ضدِانقلابیون روشنفکر» با یادِ خدا به­ساده­گی روزگار می­گذراند و تحصیلِ علم می­کند. او می­اندیشد: «[...] وقتی مغز مسلح به نیروی ایمان شد خدا می­داند که چه قدرتی پیدا خواهد کرد.»10
انسان دیگرِ درد سیاوش، سیاوش است. زرتشتی­ی معتقدی که از ثروتِ پدری دست کشیده، به گوشه­ای پناه برده و شراب و عشق تقسیم می­کند. تلاشِ راوی برای یافتنِ رازِ مرگِ موضوعِ با افکارِ تلخ و جدی وسیاه رمان درد سیاوش است. او در دفترچه­ی یادداشت­اش نوشته است: «ای اهورا، خداوند جان و خرد، آرزو دارم به دیدار تو نایل آیم، به سخنان تو گوش کنم [...]»11
انسانِ دیگرِ زمستان 62 منصور فرجام است. دکترای کامپیوتری که در بحبوحه­ی جنگ ایران و عراق برای تأسیسِ مرکرِ آموزشِ تکنولوژی­ی کامپیوتری به ایران می­آید، اما تحتِ تأثیرِ فرهنگِ جبهه خود را به جای فرشاد، جوانِ عاشقی که به عنوانِ سرباز به جبهه فرستاده شده است، و دل­نگرانِ جدایی از معشوق است، جا می­زند و با نامِ او در جبهه شهید می­شود، در حالی که فرشاد را با پاسپورتِ خود به همراهِ معشوق­اش به آمریکا فرستاده است. او می­خواهد از شهیدانِ نوعِ اول باشد: «[...] شهیدان اراده و عمل که به خاطرِ هدف و ایمانی مبارزه می­کنند، رنج می­برند و جان می­دهند.»12
در شهباز و جغدان، سیروس روشن و اسماعیل زنده­گی را جورِ دیگری می­بینند. سیروس روشن نقاشی عصیان­گر است؛ «گل پژمرده و رنجدیدۀ این گلستان خراب­آباد» که قربانی­ی حسادت­ها می­شود و سرانجام توسطِ وکیل­اش که به ثروتِ او چشم ِ طمع دارد، به قتل می­رسد. اسماعیل فیلسوفِ عارف­مسلکی است که زمانی استادِ دانشگاه بوده است، اما حالا در ظبقه­ی دومِ یک ساختمانِ قدیمی در گوشه­ای از تهرانِ دورانِ شاه با کتاب­ها و«خدایش» خلوتی عاشقانه دارد. او معتقد است:«جزء باید به کل باز بپیونده.»13

3
در اولین نگاه، چنین به­نظر می­رسد که «انسان­های دیگر» رمان­های اسماعیلِ فصیح بر مبنای چهار نوع تفکر می­زیند: سیاوش و جاوید زرتشتی ­اند، منصور فرجام و قاسم یزدانی مسلمان و شیعه­مذهب اند، اسماعیل و یوسف و فرشته و رسول، عارفانه به جهان می­نگرند و ناصر تجدد و سیروس روشن تجددگرایانی اند که با محیطِ خود سنخیت ندارند. این چهار نوع تفکر اما در تعریفِ کلی­تر به دو نوع تفکرِ مذهبی و غیرِمذهبی استحاله می­یابند و آن­گاه تفکرِ مذهبی نیز با توجه به نوعِ برخورد به تاریخ و زمان، به نگرش­های عرفانی و غیرِ عرفانی تقسیم می­شود.
گرچه این رسمِ زنده­گی­ی مذهبی­ی غیرِ عارفانه است که در جهانِ رمان­های اسماعیل فصیح حماسه می­آفریند، اما به روایتِ اسماعیل فصیح رازِ حسِ غلبه بر زمان بیش از همه سهمِ نگاهِ عارفانه است. نگرشِ غیرِ مذهبی را نیز هیچ قبله­­ای پیدا نیست.

4
میرچا الیاده بر مبنای تحقیق در جوامعِ سنتی ویژه­گی­ی جوامعِ مذکور را عصیان بر علیهِ زمانِ تاریخی و اشتیاق آن­ها برای بازگشت به زمانِ اساطیری­ می­خواند. میرچا الیاده تاکید می­کند که اعتقادِ این جوامعِ مبنی بر این­که کلیه­ی اعمالِ بشری اعتبارِ خود را نه از عمل که از انطباقِ عمل با یک نمونه­ی مینوی14 می­گیرند، بیانگرِ میل آن­ها به رهایی از دامِ زمان تاریخی است. بر مبنای درکِ این جوامع هر عمل خلقتی دوباره است که تنها از طریقِ تکرارِ صورتِ مثالی­اش واقعیت می­یابد؛ آیینی که در حینِ اجرای آن استمرارِ زمان متوقف و بی­مرگی­ی خدایان جای­گزینِ مرگِ مردمان می­شود. گذر به بی­مرگی­ و زمانِ اسطوره­ای اما، تنها با حرکت به سوی مرکزِ جهان ممکن است، چراکه این مرکزِ جهان است که مثالِ اعلای حریمِ قدس و واقعیت، جایگاهِ آفرینش، و قرارگاهِ نمادهایی چون درختِ زنده­گی و چشمه­ی جوانی است. بنابراین هر آیین از یک­سو نمونه­ای مینوی در مرکزِ جهان دارد و از سوی دیگر حرکتی به سوی مرکز نیز هست؛ حرکتی از ناسوت به لاهوت، از مرگ به زنده­گی، از انسان به خدا.15
تفکرِ انسانِ کهن بر ردِ تاریخ، باور به مدوربودنِ زمان و نگاه به پشتِ سر در جست­وجوی جاودانه­گی استوار می­شود. ترس از زمان، که خواهرِ مرگ است، او را وامی­دارد که به یاری­ی آیین­هایش، اکنون را به گذشته بکشاند و مرهمِ اندوهِ مرگ را از خدایان طلب کند. اگر میل به جاودانه­گی در انسانِ باستانی از خلالِ اجرای آیین­های متنوع متبلور می­شود، با پذیرشِ تاریخ توسطِ «ادیانِ جدید»، بهشتِ جاودانه­گی پیشِ رو قرار می­گیرد و عبور از «راهِ مقدس»، تبدیل به یگانه امکانِ رسیدن به چشمه­ی جاودانه­گی و نور می­شود. این ادیان اگرچه درکِ دایره­گونه از تاریخ را وانمی­گذارند، اما بر مبنای تعالیم آن­ها، مؤمن برای رسیدن به نقطه­ی «آغاز» راهی ندارد مگر آن­که تمامی­ی این دایره را درنوردد و ستیز در راهِ خالق، و گاه مرگِ خویش را وثیقه­ی بازگشت به لحظه­ی آغازین کند. به روایت «ادیان جدید» حضور در زمانِ اسطوره­ای، جز با گذشت از معبرِ تاریخ و ازاین­رو تجربه­ی تراژدی­ی هستی، که چیزی نیست مگر تجربه­ی زمانِ تاریخی، ممکن نیست. اینک ستیز در راهِ خالق، ستیز در راهِ مانده­گاری­ی خویش است. حسِ لحظه­ی خلقت و زمانِ اسطوره­ای در چهارچوبِ زمانِ تاریخی، اما در کسوتِ عرفان بار دیگر قد علم می­کند؛ در پوششِ باور به عالم مثال.
دستِ تمنا به سوی زمانِ اسطوره­ای در بهشتِ روبرو «شهادت و حماسه» از خویش به­جای می­گذارد؛ تمنای لحظه­ی خلقت و حسِ زمانِ اسطوره­ای در دلِ جهانِ زمانمند، فریادِ عارفان را شکل می­دهد. «جاودانه­گانِ» رمان­های اسماعیل فصیح به یکی از این دوسو رو دارند.

5
بر مبنای اساطیرِ زرتشتی هر مادیتی را صورتی مثالی هست، چه اهورا در سه­هزاره­ی نخست جهانِ مینوی را آفرید و در همین جهانِ مینوی بود که زمانِ کرانه­مند را برپا ساخت. این درست است که­آفرینشِ زمانِ کرانه­مند اهریمن را نیز قادر به آفرینش کرد، اما جز به مددِ زمانِ کرانه­مند پیروزی بر اهریمن ممکن نبود. اهورا اما، زنده­گی در زمانِ بی­کرانه را پاداشِ کسانی قرار داد که در زمانِ کرانه­مند به یاری­ی اهورا برخیزند و با اهریمن و اهریمنیان بستیزند: «[...] (زمان) سپس به بیکرانگی بیامیزد و بگردد که ( آن هنگامی است که) آفرینش هرمزد بپاکی، با هرمزد جاودانه شود.»16
مطابقِ اساطیرِ زرتشتی اگرچه هرچیز را نمونه­ای مینوی هست، اما رسیدن به زمانِ بی­کرانه و اسطوره­ای جز با گذر از تاریخ، که طیِ آن اهریمن مغلوب می­شود، ممکن نیست. برای آدمی عبور از تاریخ، مرحله­ی اجتناب­ناپذیری است. جاودانه­گی تنها در پایانِ این خط به انتظار ایستاده است؛ به انتظارِ کسانی که تاریخ را به یاری­ی اهورا زیسته باشند و از چینوُدپل به­سلامت بگذرند. تنها آن­ها این سروش را بشنوند: «[...] چگونه تو، پرهیزگار! بیامدی، (که) از آن جهان مهلک و بس بدی بدین بی­مرگ جهان بی­پتیاره آمدی. انوش خور، زیرا دیرزمانی ایدر رامش بینی.»17 آیین زرتشت، علی­رغمِ باور به جهانِ مینوی­ای که مادرِ جهانِ مادی است و علی­رغمِ باور به هستی­ی دایره­گونه­ای که سرانجام در افقِ زمانِ بی­کرانه به زمانِ آغازین بازمی­گردد، بر باور به زمانِ تاریخی و ستایشِ عمل برای رسیدن به جاودانه­گی استوار است. عملی که باید برای یاری به اهورا و به نماینده­گی از قوم یا جمعی اهورایی صورت می­گیرد.
جاوید و سیاوش قهرمانانِ زرتشتیِ رمان­های اسماعیل فصیح اما، تنهایند. تنهاتر از آن­که نماینده­ی قومی اهورایی باشند. آن­ها اهورا را به تنهایی یاری می­کنند؛ سیاوش خانه و مکنت را وامی­گذارد تا اهورایی بزید و جاوید سرانجام شاهزاده ملک­آراء را می­کشد تا یاورِ روشنایی و نیکی باشد. در جهانی مبتنی بر ثنویت، سرنوشتِ قهرمانانِ زرتشتی­ی زمان­های اسماعیل فصیح، آینه­ی سرنوشتِ همه­ی انسان­های تنها در مقابلِ روزگاری سراسر اهریمینی است. این سرنوشت اگرچه بر جنگی رودررو در میدانی فراخ یا کوچک استوار نیست، اما مبتنی بر «عملی مقدس» است که رنج «تاریخ» را از دلِ آنان می­زداید. عمل مقدس تنها راهِ جاودانه­شدنِ کسانی است که در زمانِ کرانه­مند اسیر اند. آن­ها اگرچه بی­کرانه­گی­ی زمان را در حیاتِ این­دنیایی­ی خویش حس نمی­کنند، اما چشم­اندازِ بی­مرگی در دوردست انگیزه­ی «نیکی»ی آن­ها است. بی باور به مذهبی که حضور در زمانِ اسطوره­ای را وعده می­دهد، آن­ها متولد نمی­شوند.

6
بر مبنای فلسفه­ی اسلامی، جهان از نیستی آفریده شده است. تولدِ هستی از نیستی، که البته با سلسله­مراتبی صورت می­پذیرد، آغازِ غربت آدمی و حضور در زمانِ قدسی، که پایانِ هستی­ی دایره­گونه­ای است که آدمی در آن اسیر است، فرجامِ این غربت است. راز این آفرینش و روایت­های گوناگونِ آن مور بحثِ ما نیست. تنها باید گفت که بر مبنای درکِ متفکران تشیع، یعنی آنان که به تأویلِ متونِ الهی از یک­سو و نقشِ بی­بدیلِ امام از سوی دیگر، معتقد اند، فداکاری در راه امامِ غایب، که تأویلِ متونِ برآمده از «وحی» را به عهده دارد، یگانه راهِ مدد به ظهورِ او است که با ظهورش زمانی تاریخی به­سر می­آید؛ زمانی که مؤمنان می­توانند آن را در حکمِ منزل یا میدان­گاهی بدانند که باید از آن به سوی قیامتی که امام مبشرِ آن است سفر کرد.18 رازِ زمانِ بی­کرانه در دستِ امامی است که از دیده­ها پنهان است.
قاسم یزدانی و منصور فرجام قهرمانانِ مسلمانِ جهانِ رمان­های اسماعیل فصیح نیز، علی­رغمِ سخنانِ عارفانه­شان، برای رسیدن به زمانِ اسطوره­ای راهی جز ستیز در راهِ مبشر و تأویل­­کننده­ی فرمان الهی نمی­شناسند؛ ستیزی که برای یاری به یک نظم صورت می­گیرد. عملِ حماسی­ی آن­ها، هر چند که قاسم یزدانی پشتیبان یک عمل است بی­آن­که خود عمل­کننده باشد، بر تلاش در جهتِ حفظِ نظمی استوار است که به گمانِ آن­ها تبلورِ «آرمان­شهری خدایی» و امیدی برای تسریعِ ظهورِ امام غایب است که رمزِ زمانِ اسطوره­ای را در دست دارد. قاسم یزدانی و منصور فرجام در جهان رمان­های ثریا در اغماء و زمستان 62 بر مبنای باور به صورتی مثالی متولد می­شوند؛ باور به زمان اسطور­ای. به روایت اسماعیل فصیح بی­باور به زمانِ اسطوره­ای نیکی متولد نمی­شود.

7
اسماعیل، یوسف، فرشته و رسول، عارفانِ رمان­های اسماعیل فصیح، به جاودانه­گی نزدیک­تر اند. چه نه تنها به بی­کرانه­گی­ی زمان باور دارند، که آن را در طولِ حیاتِ خویش حس نیز می­کنند. آن­ها صیادان زمان اسطوره­ای در دل زمان تاریخی اند. عرفانِ اسلامی در نزدیکی به ادیانِ باستانی به آیینی می­ماند که تلاش دارد حسِ حضور در بی­زمانی را به پس از مرگ موکول نکند و تجربه­ی آن در حیاتِ آدمی را نیز میسر کند. عارفانی هم­چون سهروردی، ابن سینا، قطب­الدین محمود شیرازی، ابن عربی و محسن فیض در آثارِ خویش خبر از عالمی می­دهند که عالمِ مثال، عالمِ صورِ معلقه، عالمِ خیال و عالمِ مثلِ معلقه و غیره خوانده می­شود. عالمی میانِ عالمِ حس و عالمِ عقل؛ عالمی در میان جهان خاکی و جهانِ مینوی. عالمی که برای حضور در آن عارف باید به درجه­ای برسد که حسی به نامِ خیالِ فعال به دست آورد؛ حسی که عارف را قادر می­کند وجودِ جسمِ خویش را از یاد ببرد. حضور در این عالم به معنای تجربه­ی بی­زمانی است. عارف با حضور در این عالم فرصت می­یابد بهشتِ خویش را تجربه کند، هرچند که پیوندِ کامل با معشوق تنها پس از مرگ ممکن است.19
یوسف، رسول و فرشته نه به عالمِ مثال آگاهی دارند و نه سخن از عرفان می­گویند، اما زنده­گی­ی آن­ها که بر مبنای فراغت از ستیز و عشق به همه­ی مخلوقاتِ خدا مبتنی است، به آمیخته­ای از شهودِ غریزی و تنش­های عارفانه می­ماند؛ آمیخته­ای که آن­ها را وامی­دارد، بی­آن­که جهان را عرصه­ی ستیزی کنند، در لحظه­هایی از زنده­گی­ی خویش واکنش­هایی نشان دهند که برای دیگر انسان­های جهانِ رمان­های اسماعیل فصیح بیگانه است؛ بیگانه و غیرِقابلِ تعریف.
علاقه­ی یوسف به «جانور و گل و درخت»، زنده­گی­ی خواب­گونه­ی رسول و آرزوی فرشته برای غرق­شدن در جانِ معشوق به سفر در جهانی دیگر می­ماند. جهانی که عارفان معتقد اند در آن جسمیت از خویش خالی و زمان متوقف می­شود. آن­ها در «جهانی دیگر» زنده­گی می­کنند؛ جهانی که گویی رنج گذرِ زمان در آن حضور ندارد. اسماعیل اما، موجودِ دیگری است. عارفی آگاه به نگاهِ خویش که از عالمِ مثال سخن نیز می­گوید. جست­وجوی او برای درکی زمانِ اسطوره­ای، جست­وجویی آگاهانه است؛ خلوتِ او راهی برای غلبه بر حسِ زمانِ تاریخی. او گویی در جهانی می­زید که در آن جهان مادی لطافت روحانی یافته است. 20 اسماعیل زمانِ اسطوره­ای را تجربه می­کند.
در جهانِ رمان­های اسماعیل فصیح، راوی بیش از همه مهر و حسرتِ خویش را نثارِ عارفان می­کند؛ چندان که از حضورِ موجودی چون خویش در کنارِ آنان شرمسار است. ناصر تجدد، یوسف را از همه به خدا نزدیک­تر می­داند و اسماعیل قهرمانِ همیشه­ی زنده­گی­ی جلال آریان است. به روایت اسماعیلِ فصیح، عارفان راز زمانِ اسطوره­ای را در دست­ دارند. آرامش و بی­دریغی­ی آنان هم­ازاین­رو است.
ناصر تجدد و سیروس روشن اما به رسمی غیرِ مذهبی می­زیند «جزء»هایی که در «کل» حل نمی­شوند؛ نماینده­گان تفکری که از رنسانس آغاز شده، با دکارت ادامه یافته و تا امروز قد کشیده است. آن­ها اندیشیده نمی­شوند، می­اندیشند. این آغازِ غربتِ بی­درمانِ آن­ها است، چه شیفته­گی­ی جان­شان برای غلبه بر زمانِ تاریخی با رسمِ زنده­گی­شان خوانایی نمی­یابد و عدمِ باورشان به صورتی مثالی، هستی­شان را تبدیل به آواره­گی­ای همیشه­گی می­کند. دل­نگرانی و حرمتِ اسماعیل فصیح برای آنان، دل­نگرانی و حرمت برای جست­وجوگرانی است که رازِ زمانِ اسطوره­ای را درنیافته­اند. منصور فرجام­، قاسم یزدانی­، سیاوش­و اسماعیل­ در گریز از «حسِ مرگ­بوده­گی» رستگار می­شوند، ناصر تجدد اما این حس را با خود به گور می­برد. به روایتِ اسماعیل فصیح تفکرِ مذهبی تنها راهِ غلبه بر اندوهِ زمانِ تاریخی است.

8
زنده­گی و مرگِ «انسان­های دیگرِ» رمان­های اسماعیل فصیح بر رنج از زمانِ تاریخی استوار است. اگر بپذیریم که رنجِ حضور مرگ تراژدی­ی همیشه­ی حیاتِ آدمی است، آن­گاه پاسخِ اسماعیل فصیح برای گریز از این رنج را که بر حقانیتِ زمانِ مدور، جست­وجوی عالمِ مثال و تقدیسِ جهان­گریزی استوار است، راه­حلی مذهبی می­یابیم.
«انسان­های دیگرِ» رمان­های اسماعیل فصیح بی­ باور به زمانِ اسطوره­ای متولد نمی­شوند. آن­ها نیکی و عشق را در بازگشت به
لحظه­ی خلقت جست­و­جو می­کنند؛ جست­وجویی که هم­دلی و حسرتِ اسماعیلِ فصیح را توشه­ی راه دارد.

اسفندماه 1371
ویرایش مجدد: تیرماه ­1383

-
-----------------------------------------------------
-
پی­نوشت­ها:

1- این مقاله در سال 1371 نوشته شده است. از آن تاریخ تاکنون، از اسماعیل فصیح رمان­های بسیارِ دیگری نیز منتشر شده است. از آن میان: اسیر زمان، بادۀ کهن، پناه بر حافظ، کشتۀ عشق، بازگشت به درخونگاه، فرار فروهر، لاله برافروخت.
2- فصیح، اسماعیل. (1347)، شراب خام، تهران، صص 16 - 15
3­- همان­جا، ص 39
4- همان­جا، ص 45
5- فصیح، اسماعیل. (1368)، دل­کور، تهران، ص 31
6- همان­جا، ص 58
7- همان­جا، ص 48
8- همان­جا، ص 213
9- فصیح، اسماعیل. (1359)، داستان جاوید، تهران، ص 62
10- فصیح، اسماعیل. (1364)، ثریا در اغماء تهران، ص 231
11- فصیح، اسماعیل. (1366)، درد سیاوش، تهران، ص 215
12- فصیح، اسماعیل.(1368)، زمستان 62، کلن، ص 214
13- فصیح، اسماعیل. (1369)، شهباز و جغدان، تهران، ص 205
14- نگاه کنید به: الیاده، میرچا. (1365)، مقدمه بر فلسفه­ای از تاریخ، ترجمة بهمن سرکاراتی، تبریز
15- همان­جا، ص 25
16- بهار، مهرداد.(1362)، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، ص 5
17- همان­جا، ص 257
18- شایگان، داریوش. (1371)، هانری کوربن، آفاق تفکر معنوی در اسلام ایرانی، ترجمة باقر پرهام، تهران، ص 142
19- پورنامداریان، محمدتقی. (1368) رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی: تحلیلی از داستانهای عرفانی فلسفی ابن سینا و سُهروردی، تهران
20- شایگان (1371)

-

-

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!