Tangente
رباب محب
1
تاس
تویِ دستهایِ
سرهایِ به تالار پناه برده.
تاریکخانهها اما همیشه دری دارند
که به نور باز میشود
سمتِ ساکتِ درخت.
2
گاهی واقعیت یک نقطه میشود
مثلِ سنگی در تالابی میافتد
تا آبهایِ تلخ
به موجهایِ تلختر
تشنه شوند.
3
یک نگاه
یک خورشید
برایِ کودکانِ فریاد.
با چند پیاله سنگ هم
شاید
بشود، خاکی را دوباره ساخت.
4
محیطهایِ تلخ
دایرههایِ خود را دارند
مثلِ زبانهایِ الکن
در فصلهایِ ناخواستهیِ زندهگی.
5
النگوهایِ خورشیدیت را
تویِ کیفهایِ خیابانیات
پنهان مکن
در دایرههایش
تلخ است این محیط
با سنگِ دستِ مردِ جوان
پرتاب شده در تالاب
در نرمانرمِ کبودیِ گلهایش
............................ میایستد.
6
رو به خورشید
بالا گرفته
دُمش
گربه
زیرِ دُم
....خندق است
زیرِ دُمِ گربه
گربه
و
خندق
و
[... ]
میدانم میآئی
تراغ توغ … .... تغ تغ... .... تاغ تاغ
تاغ توغ
آ… آ.... ... آ... خ ...خ خ خ
تا تهِ خندق
با تاسِ تویِ دستت میلاسی
میدانم.
سهشنبه ۹ تير ۱٣٨٨ - ٣۰ ژوئن ۲۰۰۹
کارهای شما را در سایت اثر می خوانم. و لذت، به هم چنین. همیشه از زبانِ روان و یک دست در شعر، هم دفاع و هم استقبال کرده و می کنم. زبان شعری شما هم دارای همین فاکتور مهم( به خصوص برای مخاطب این دوره )و اساسی است. هر چند در برخی شعرهای سرکار به دست اندازهای زبانی یا غلبه ی فرم بر زبان و حتا محتوا برمی خورم. به هرحال، در کل از شعرهای سرکار استفاده کرده لذت می برم.
توفیق همراه تان
اين اما هميشه خيلي مي چسبه اينجا