شکستگیِ یه آینه
داستانی از علی عابدی
به اردلان سرفراز
یه ماشین میاد که بپیچه جلوم. بهش راه نمیدم. کِلاچُ تا ته می گیرم و یه گاز محکم می دم به ماشین. یه نگاهِ سرد به راننده ی ماشینه می کنم و دوباره گازشو می گیرم. بی اختیار فریاد می کشم: " آآآهان ... به این میگن ماشین. لا به لا ی این گوسفند ها فقط باید شاسی بلند سوار شد. " یه لایی می کشم و این بار پامو تا ته می چلونم روو گاز. جیغ می کشه و دستشو می گیره به داشبورد. می گه: " تو رو خدا آروم ... می ترسم. " توو دلم می گم: به درک که می ترسی. پاکت سیگارمو از جلوی داشبورد بر می دارم. یه نخشو روشن می کنم و یه لاییِ دیگه می کشم. این بار محکم تر جیغ می کشه: " تو رو خدا آروم تر. " سرعتمو کم تر می کنم. یه پک عمیق به سیگاره می زنم و دوودشُ فووت می کنم طرفش. می گه: " اَه ... " پوزخندی می زنم و یه نگاه تحقیرآمیز بهش می کنم. دستشو دراز می کنه طرفِ پخشِ ماشین و پیچِ پخشو تا ته باز می کنه: " ... نهایت معراج ذهن ... اندیشه ی تفسیر صفر... " بی اختیار فریاد می کشم: " اینو عوضش کن. حالم از این ترانه به هم می خوره. " با صدای بلند می گه: " اگه حالِت اَزَش به هم می خوره پس توو پخشِ ماشینت چی کار می کنه؟! " می گم: " چی ؟ " دوباره می گه: " اگه حالت ازش به هم می خوره پس توو پخش ماشینت چی کار می کنه ؟! " یه پُکِ نصفه به سیگارم می زنم و سکوت می کنم. آینه ی ماشینو می پیچونه طرف خودش و صورتشو تووش برانداز می کنه. دستمو دراز می کنم طرف آینه ی ماشین تا بَرِش گردونم سرِ جاش که یه دفعه چراغِ چهارراه قرمز می شه. از قصد پامو یه دفعه می ذارم روو ترمز تا تمرکزشو از تماشای خودش به هم بریزم. می گه: " اَه ... مگه مرض داری ؟!!! " دستمو دراز می کنم و پیچِ پخشِ ماشینو تا ته می بندم. نِگاش نمی کنم امّا می فهمم که زُل زده به من. لحنشو کِشدار می کنه و می گه: " به چی فکر می کنی ؟!!! " بدون این که سرمو به طرفش برگردونم با طعنه می گم: " در اندیشه ی تفسیرِ صفر م! " از سرِ سیری یه پکِ کوچیکِ دیگه به سیگار می زنم. شیشه ی ماشینو پایین می کشم و سیگارِ نصفه مو می ندازم بیرون. دستشو دراز می کنه و پیچِ پخشو دو باره تا ته باز می کنه: " ... وقتی که تصویرِ زمان ... شکستگیِ آینه ست ... " شروع می کنه باهاش به خوندن. سرمو بر می گردونم. یه دفعه وسطِ چهارراه نِگام می افته به یه دختر بچه ی کولی که ته سیگارِ منو برداشته و داره تند تند بهش پک می زنه، با یه دسته فال توو دستش. تا می بینه که دارم نِگاش می کنم، سریع ته سیگارو می ندازه و میاد طرفم. یه دستشو می ذاره لبِ شیشه ی ماشین و با اون دستش هی فال هاشو تکون می ده. داره به من یه چیزی می گه که من درست نمی شنوم؛ چون صدای پخش ماشین، همه ی گوشمو پر کرده: " ... این ناگزیره واسه ما ... سیرِ صعودی تا سقوط ... " دستمو دراز می کنم و صدای پخشو تا ته کم می کنم. بی اختیار فریاد می کشم: " می دونی چراغ قرمزو چه جوری رد می کنن ؟! " می گه: "چی ؟ " ماشینو می زنم توو دنده. پامو تا ته می ذارم روویِ گاز و یه دفعه کِلاچُ رها می کنم و فریاد می کشم: " اینجوری! " صدای جیغِ لاستیک ها می پیچه توو صدای جیغش که: " تو رو خدا آروم ... آروم تر ... می ترسم. " یه سیگار دیگه روشن می کنم و سرعتمو کم می کنم. می گه: " حالا کجا داریم می ریم ؟ " می گم: " می خوای کجا بریم ؟! ... معلومه! ... خونه. " می گه: " کجا هست ؟ " می گم: " اوون سر بالایی رو می بینی ؟ " می گه: " آره. " می گم: " پشتِ پیچِ آخرِ اوون سر بالایی ... "
سرِ پیچِ آخر دستمو دراز می کنم تا آینه ی ماشینو که همین طور به طرفش کج مونده، برگردونم سرِ جاش و پشتِ سرمو تووش نگاه کنم که یه دفعه متوجه ی تَرَک خوردگیِ آینه می شم. می بینم که آینه درست از وسط تَرَک خورده. با خودم فکر می کنم، عجیبه که تا حالا متوجه شکستگیِ آینه نشده م! لحنشو دوباره کِشدار می کنه و می پرسه: " به چی فکر می کنی ؟!!! "
به خصوص یادآوری ترانه ی دوران بچه گی
اما
غلط املایی بگیرم؟
شکستگی ِ آینه
نمی دونم چرا تازگی نویسنده های ایرانی نقش " ِ" رو نادیده می گیرن و به جاش " ه " اضافه می کنن
شما هم ماشالله گویا در دوران بچگی تون, ترانه های آدم بزرگ ها را گوش می کرده اید ها!!!, جالبه!!!, شاید همین باعث شده که در بزرگسالی, به دنبال ایراد گرفتن های ناموجّه, از نویسندگان ایرانی هستید!!! حالا خدا را شکر که نویسندگان خارجی نقش "ِ" را نادیده نمی گیرند!!! فقط کاش به من می گفتید که در کدام زبان غیر فارسی, "ِ", وجود داره که دست کم ما هم یه چیزکی از این کامنت نامربوط شما گیرمون بیاد عزیز!!!
2-عبارت: "ماشینو میزنم توو دنده" بهتر نیست بشه: "ماشینو میندازم تو دنده"؟ من حقیقتش یه خورده داستان خوندم ولی عبارت شما برام جدید بود اما هر چی کلنجار رفتم با خودم دیدم "میندازم تو دنده" به نظر من البته(!) قشنگتره و به منطق گیربکس ماشین هم نزدیکتره. چون اگه دقت کرده باشین یا به طرز کار گیربکس یه کوچولو آشنا، اینیکه میگم قشنگ حس میکنید: "دندهها رو هم میافتن"
3-کار با موسیقی تو داستان کار قشنگیه. جز کارای ترکیبی که تو اول شخص جواب میده و زحمت نویسنده رو کم میکنه واسه شخصیت پردازی. مثلا اگه یکی تو ماشینش نامجو گوش میده، میشه خیلی چیزا رو حدس زد و لازم نیست دیگه توضیح اضافه بدیم. اینکه شخصیت راننده با گوش دادن به شعر سرفراز و صدای داریوش نسبت به کاری که میکنه احساس بدی میکنه و میخواد خاموش باشه، منو یاد کاراکتر بیشتر ایرانیها میندازه: اینکه بیشترمون ظاهر رو خوب میسازیم، شیک و مدرن و مطلوب دیگری، اما درونمون پُره از افسانه و افسونه.
4- یه سوال: آینه چرا از وسط شکست؟
اگه آینه رو مثل همیشه نماد راست گویی و نشانهی صداقت بگیریم چرا باید درست از وسط بشکنه؟
عبارت "شروع می کنه با هاش خوندن", می تونه جایگزین بشه ولی "شروع می کنه به خوندن", نه. چون تاکید در همراهی کردن اون شخص با ترانه هست
2
به زعم من "ماشینو می زنم تو دنده", عبارت متداول تری هست از "ماشینو می ندازم تو دنده"!!! با این حال این ها بیشتر سلیقه ای هستند.
3
من نمی دونم که اوّل شخص این داستان, کار بدی داره مرتکب می شه یا نه! اساساً جدا کردن بد و خوب از یکدیگر کار "نویسنده" ی این گذار نمی تونه باشه (اگر اصلاً بد و خوبی وجود داشته باشه!)! بیشتر تاکید روی وجه اکسپرسیونیستی و پیش گویانه ی این ترانه بوده ولی خُب برداشت شما هم پُر بی ربط نیست! توصیه می کنم که مقاله ی "اخلاق بد و بدتر" به قلم "شاهرخ رییسی" را در همین سایت بخونید, بی ربط به فضای این داستان نیست.
4
آینه را چه نماد "راستگویی", چه نماد "انسان", یا هر چیز دیگه ای که می خواید بگیرید, بگیرید. شکتگیِ آینه از وسط, می تونه شکل نماد ریاضی "تهی" را مجسم کنه,,, یا می تونه نماد شکاف ایجاد شده میان "ین" و "یانگ" باشه یا تعابیری از این دست... با تعبیر مستقیم عبارات سمبلیک زیاد موافق نیستم.
خوشحالم که داستان, مخاطب تیزبین و نکته سنجی مثل شما داشته. از دقت نظرت سپاسگزارم .