پنجشنبه

محمد رضا لوایی: شاعر معاصر آذربایجان
از کتاب: چشمهایت روز میلادم

-

خاطره

خوابند چشم هایت
تاریکم
خوابند دستهایت
بیکارم
خوابند لبهایت
گشنه ام
دیگری نیست که مرا وادار به زندگی می کند
خاطره هایت
در لای دندان هایم
مانده است!

-

اعتراف

اعتراف می کنم
من با زمین و زمان جنگیدم
اما جنگِ نگاه هایت
.................... مرا شکست داد

اعتراف می کنم
........شعرهایم
...............ردپاهای زنم هستند
شاعر من نیستم
...............دستهای پسرم است

اعتراف می کنم
زنانگی ست زندگی
...............حتی مرگ.
................مردانگی به گیسوان بسته است

اعتراف می کنم
آفتاب از یک بوسه
........زاده شد
اجل را با ما چه کاری
ما را زنانگی کشت
ما از زمانی که به دنیا آمدیم
در دستان مرگ
موم شدیم
زن را اعتراف کردیم
به زندگی محکوم شدیم!


«یاد»

هیکلی مدرن
از تو تراشیدم
تراشیدم هیکلی
از مدرن بودن
«لوایی» فراموشم شد!


انار

دانه ای از انارت
یکی بر زمین افتاد
زن مُرد
گر انار خود می افتاد...

-

-
1 Comments:
Anonymous آذر کیانی said...
خیلی خوب و زیبا.اما اعتراف سنگینی بود اگر از طرف همه آقایون بود ..:)

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!