آیدین آراز
شاعر جوان آذربایجان
ترجمه از کتاب: کلمات ممنوعه -
-
1.
آن پلیس به ستاره های روی دوشش فخر می فروشد
آن مرد به ستاره ی پرچمش...
آن دختر به اسمش فخر می فروشد
من نیز مجبورن به ستارگان آسمان...
2.
توی مغزم افکار درحال جنگند !
در قلبم معشوقه ها
آه...
من
به میدان جنگ بزرگی مبدل گشته ام!
3.
ماه کامل
من دیوانه!
استخوان های شب
به سحر نمی رسند!
4.
«می گویی دوستت می دارم» منکر نتوانی شد
مردی که تلفن هایمان را شنود می کند،
شاهد این ماجراست!