سایت دو زبانه‌ فارسی-آلمانی
سایت دو زبانه فارسی-آلمانی
Friday

هفت دات کام: روایت هراس­ و پرسش­
تأملی در کتاب هفت دات کام: یک وبلاگ فرضی، نوشته­ی بهروز شیدا

رضا صفوی­نیک

آیا هراس­های انسان است که پرسش­های اساسی او را شکل می­دهد یا این پرسش­های ذهنِ انسانی است که هراس را برای او به ارمغان می­آورد. اخیرترین کتاب بهروز شیدا "هفت دات کام: یک وبلاگ فرضی" به سراغ این سئوال می­رود و شاید نه به جستجوی پاسخ که به دنبال ایجاد سئوال­هایی تازه پای به این ناشناخته می­گذارد.
این کتاب با "در این کتاب چنین می­خوانید" به قلم نویسنده آغاز می­شود. در این مقال بهروز شیدا تلاش می­کند تا تصویری جامع از آن­چه در برابر خواننده قرار دارد ارایه کند و متن را از زاویه­ی ساخت­شناسانه برای خواننده کُدگشایی کند، آن­جا که می­نویسد:
"فرض کنید صاحب یک وبلاگ تصمیم گرفته است مطالبی را که در یک دوران دو ساله در وبلاگِ خود نوشته است، به صورت یک کتاب چاپ کند؛ حاصل کتابی خواهد بود که پیش رو دارید."
شاید به جرأت بتوان گفت این جمله جان­مایه­ی اثر را بیان می­کند. در واقع هیچ پدیده­ای به اندازه­ی ظهور کامپیوتر و به تبع آن اینترنت، تاریخ تحولات بشری را تا به این اندازه تحت تاثیر قرار نداده است. یکی از مستقیم­ترین تأثیراتِ این نوزادِ تازه متولد شده را می­توان در حوزه­ی فرهنگِ نوشتار و انتشار سهلِ اطلاعات، افکار و عقاید مشاهده کرد. در این میان و به خصوص در میان متفکران پدیده­ی اینترنت به آن­ها این امکان را داد تا بتوانند مخاطبان خود را در محال­ترین شرایط ممکن در کمتر از ثانیه­ای بیابند. همین اصل، مایه­ی ظهور وبلاگ و رشد سریع آن در میانِ جوامع مختلف و به طور مشخص ایران داشته است. ظهور وبلاگ­نویسی به شکل بیانِ خاطرات، عقاید، روزمرگی، شعر و انواع دیگر متن نشانِ تحول در فرهنگِ نوشتار بود. اینترنت و در امتداد آن وبلاگ به هر مخاطبی همان امکانی را ارایه کرد که روزی "اندی وارهول" به واسطه­ی ظهور تلویزیون نویداش را می­داد: "دقیقه یا دقایقی از هستی!" در این­جا کم کم مخاطبان فارغ از جغرافیا و فرهنگ، مستقل از نژاد و رنگ به چهارراهی رسیدند که بدونِ ترس و محدودیت توان بیان خود را یافتند. در این­جا وبلاگ محل تلاقی و جدال کلمات شد. حروف کلمات را شکل دادند و کلمات زیر ساخت جملات شدند و جملات ابزار بیان و بیان از طریق دکمه­های صفحه کلید تولد یافتند. و این مکان مجالی شد برای تضارب اندیشه­ها. شاید نه لزوماً ضرب شدن اندیشه، که گاهی تقارب و زمانی تفاوت. اما به هر صورت، جهانِ مجازی­ای که در برابر دیدگانِ متحیر شکل گرفت، تمامی ذهنِ اجزای جامعه­ی بشری را به طور عموم و نویسندگان و تولید کنندگان آثار خلاقه را به طور اخص محاصره و به قید خویش در آورد. همه در تلاشِ بیان خود، به انتشارِ خویش در جهانِ مجازیِ زبان و فن­آوری روی آوردند و حتی برای لحظاتی در آن و از آن غرقه شدند. این تحول بدیهی است نه فقط در جهان ارتباطات که در شکل و محتوا نیز چهره گشود. و کدام چهره رو به رو تر از وبلاگ! "هفت دات کام: یک وبلاگ فرضی" را شاید می­بایست از لابلای این خطوط خواند. کتابی متشکل از هفت هراس و هفت پرسش که به ترتیب عبارت اند از:
"هراس اول: مرگ، هراس دوم: جنگ، هراس سوم: فقر، هراس چهارم: تنهایی، هراس پنجم: نادیده­شده­گی، هراس ششم: دشمن، هراس هفتم: رقیب."
و در امتداد هراس­هایش، به بیان پرسش­های ذهنی­ایش می­پردازد که عبارت اند از:
"پرسش اول: تاریخ را غایتی هست؟ پرسش دوم: زمین یا آسمان؟ پرسش سوم: جسم یا روح؟ پرسش چهارم: ذهن یا عین؟ پرسش پنجم: فرد یا جمع؟ پرسش ششم: تردید یا یقین؟ پرسش هفتم: انسان خیر است یا شر؟"
اما در این میان چه چیزی را می­توان به عنوان یکی از مولفه­های اساسی وبلاگ به طور مشخص و اینترنت در شکل عام اش بیان کرد؟ شاید لحظه­ای مجال لازم باشد اما اگر از نزدیک­تر نگاه کنیم جواب در درون مقدمه قرار داده شده است آن­جا که بهروز شیدا در معرفی کتاب می­گوید:
"کتابی که پیش رو دارید کتابی نیمه­تمام است."
از زمانِ ظهور پدیده­ای به اسم انسان و در کتار آن هنر به معنای واسطی برای بیان، یک سئوال همواره ذهن خالق-هنرمند را با خود همراه کرده است: "پایان!" پایانِ یک اثر در کجا قرار دارد؟ کارکردِ وبلاگ و اینترنت در واقع مفهوم پایان را به شکلی عمیق دگرگون کرد. کافی است به صفحه­ی وبلاگی فکر کنید که هر روز و هر روز متنی به آن اضافه می­گردد. در برابر کتاب که اسیری است در چنگالِ صفحاتِ محدودِ کاغذی، وبلاگ به شکل توهمی است که همگی در آن شناور هستیم. و تلاشِ این کتاب در ساخت، ورود به این توهم سیال است. مسیری به سوی جریانِ سیالِ حروف، کلمات، جمله و معنا. این کتاب در شکل به فرمِ وبلاگی است که به جهانِ نوشتار ـ چاپ ـ نفوذ کرده است و از همین رو هنوز به شکلی سیال با هر کاربرـ خواننده­ی با سلیقه و خوش ذوقی در تواتر و تضارب است. هر کاربر-خواننده­ای این توان را دارد که comment مورد نظر خود را به انتهای هر کدام از گفتارها اضافه کند، همان گونه که حتی در مواردی در کتاب شاهد آن هستیم. به عنوان مثال زیر عنوان "سرطان زمان: ساموئل بکت از مرگ چه می­گوید؟" بعد از پایانِ مطلب به "نظر خوانندگان" برمی­خوریم. در این­جا نویسنده از قالب خود خارج می­شود و از زاویه­ی خواننده به متنِ خود می­نگرد و در بیانِ نظرش شعری از ساموئل بکت را پانویس می­کند. این متن را دو نظر همراهی می­کند که هر دو شعری از ساموئل بکت می­باشد و در این­جا بر عهده­ی خواننده ـ کاربر است که باید تصمیم بگیرد که آیا هر دو نظر از طرف یک کاربر-خواننده ارایه شده است یا نه! در واقع "نظر خوانندگان" نه در امتداد متن که در امتدادِ ذهنِ کاربر-خواننده­اش عمل می­کند. بر همین مبنا ست که گاهی در قسمت "نظر خوانندگان" به مطالبی به نظر کاملا نامرتبط، متفاوت، گاهی تکمیلی و شاید حتی متضاد برمی­خوریم. در واقع نویسنده سعی می­کند فضایی در اثرش پدید آورد که مخاطب فارغ از محدودیت و چهارچوب، مسیرهای ذهنی خود را ایجاد و گسترش دهد. پس از این منظر، این وبلاگ ـ متن نه تنها با تلاس نویسنده­اش که به واسطه­ی حضور مخاطب­اش هم چنان در درون خود و تک تکِ آن­ها در رشد و نمو است.
در این میان صحبت از متن شاید بدون اشاره به فُرم ـ نه فقط در غالب ساخت که حتی در طرح و اجرا- ناقص و ابتر باشد چرا که با توجه به آن چه بیان شد این اثر به نوعی مسیر جهان را واژگون طی کرده است و به همین لحاظ توجه به شکل و فُرم اثر نیز به همان اندازه­ی متن اساسی و حیاتی می­باشد. در واقع شاید به جرًت بتوان ادعا کرد که این اثر بدون فرمی که در درون آن تولد یافته است به کودک ناقص­الخلقه­ای می­مانست که ذات درونی­اش چنان بر فرم فایق آمده است که آن را از ریخت انداخته است. اما ظرافتی که در فرم به کار رفته است به راستی غایت این وبلاگ ـ متن را به درجه­ای از اعتلا رسانده است که یکی بدون دیگری قابل تصور نیست. این ارتباط خود را به تمامی در عکسِ روی جلد به رُخِ مخاطب می­کشد. این عکس از چنان سادگی­ و عمقی برخوردار است که هر نگاهِ حیران و گذرانی را خیره و مقهور خود می­کند تا چه رسد به چشمانِ جستجوگرِ خوانندگانِ حرفه­ای. در این اثر هر بخش با عکسی آغاز می­شود که در تناسبی عمیق، پیچیده و تنگا تنگ با مفهومِ آن بخش درگیر و عجین می­باشد. این اثر به واقع دو نوازی­ای است که از طرفی عمق و معنای خود را از پیچیدگیِ ذهنِ مؤلف­اش با خود به همراه می­آورد و از سویی دیگر شکل خود را به سلیقه­ی طراح خود مدیون است.
و در پایان، شاید بهروز شیدا خود بهترین جمله را به عنوانِ حسن ختام این متنِ باز ارایه می­کند:
"خط آخر شاید، یک کاریکلماتور:
در دریای اشک گریه­ی ماهی­ها زنگ تنفس آب است."
زنگ تنفسی که ما همه­گی از آن گریزانیم.


بیست و ششم سپتامبرـ استکهلم

1 Comments:
Anonymous alireza_b said...
جالب اینجاست در این دنیای جدید یا همان وب بلاگها و نوشته هایی تو جه همه را جلب می کند که روانشناسانه و جذاب نوشته شده باشد . ذوقی در نوشتار آن باشد و تفاوت آن با کتاب بنظر در همین است که عمق مطلب تنها مهم نیست بلکه جذابیت آن توجه همگان را جلب کند یا خواننده به دریای با عمق یک بند انگشت قناعت می کند

ارسال يک نظر