--
گروههای تئاترجوان ایران در مولهایم
ایرج زهری
به دعوت ربرتو چولـــی، مدیرِ"تئاتر- ان – در- رور" در مولهایم آلمـــان،
برای دهمین سال ٦ گروه تئاتر ایران از ١۳ تا ۱۷ اکتبر٢۰۰۹ نمایشهای
زیر را درآن تئاتر روی صحنه آوردند:
خواب برهنهی برف٢
از شهر یاسوج
نویسنده و کارگردان: رضا گشتاسب
میان برف و بوران یک رانندهی تاکسی با دختری جوان تصادف میکند. او با آن که مرگ دختر را به چشم میبیند، او را به حال خود رها میکند و میگریزد. از یک سو راننده دست به گریبان ندای وجدان است، از سوی دیگر پدر و مادر، پریشان و درمانده غم دختر را دارند. نکتهی جالب نمایشنامه دراین است که نویسنده به دخترجوان زندگی میبخشد و او را سراغ راننده میفرستد. نمایش حکایت جنگ راننده با وجدان بیدار است.
متنی ساده و صمیمی، بازیهای راحت و صمیمی، با بهرهگیری از نمادها: باغچه و گل، نشان زندگی، سنگ و رنگ سرخ نمادِ مرگ، خلق ِ فضای یک شهرستان، فقرِِ همگانی خانوادههای دخترِ مقتول و رانندهی تاکسی، تنها با تغییرِ جهت فرشها، از امتیازهای دیگرِ این نمایش بود.
-
گرچه زنده است گم شده است
نویسنده: حمیدرضا آذرنگ، کارگردانان: ح. ر. آذرنگ و نیما دهقان
دریک خانوادهی سنتی. مادر خانواده فوت شده، اما برای فرزندانش، به ویژه برای آنها که به او بیش ازدیگران نزدیک بودهاند، حضورِدارد، در خانه میچرخد، با خودش و با بچههایش حرف میزند، حتا آنها را لمس میکند. در حالی که پسران نگران ِ تقسیم مرده ریگ مادراند، حتی ظن میرود که یکی از پسرها، به قصد در تهیهی داروی مادر اهمال ورزیده، تا وی زودتر فوت شود. خواهرِِِ آنها که از زندان ِِ سنت سالاری گریخته و طرد شده است، با خبر فوت مادر به خانه برمیگردد. اوست که بیش از همه غم مادر دارد و مادر با او درد دل میکند. نمایش تصویرِ مجسمی است از ویژگی فرهنگ کشورِ ما، که به مرگ بیش اززندگی وابسته است.
پس ازانتشارِِ آثارِ "گاوریل کارسیا مارکز" درایران شیوهی معروف به "رئالیسم جادویی" میان نمایشنامهنویسان طرفداران زیادی پیدا کرده است. حمیدرضا آذرنگ "گرچه زنده است گم شده است" را در همین سبک نوشته است. به نظرِ من مشکل نمایشنامه سبک کار نیست، شاید این سادهترین و نزدیکترین راه برای نمایش حضور پیوستهی مرگ درایران باشد، مشکل نویسنده خلق نقشهای یکبعدی است، نقشهایی که تحول پیدا نمیکنند، خوبها خوب میمانند و بدها بد. در مقابل، آنچه به نمایش جلوه میدهد، کارگردانی، بازیهای خوب و طراحی صحنهی چشمنوازِ نمایش است.
-
خشکسالی و دروغ
نوشته و کارگردانی: محمد یعقوبی
این نمایش، طنزی است دربارهی زندگی زناشویی، انتظارات و آرزوهای کامنیافته، حسادت و تجدیدفراش، مسایل و مشکلاتی که همهجا و همهوقت میتواند اتفاق بیفتد. نکتهی برجسته، کنارِ متن و کارگردانی؛ بازی خوب و شوخ هنرپیشگان بود، چنان که در طول اجرای نمایش سالن بیش از یک ساعت میخندید.
"خشکسالی و دروغ"، نمایشی به ظاهر در سبک مشهور به بولوار، یک کمدی ِ همهپسند، از بُعد سیاسی/اجتماعی نیز خالی نبود. یعقوبی دو ترفند ابتکاری به کار برده بود: نخست این که در نمایش هنرپیشهها هرازگاه به جای حرف زدن لب میزدند؛ دوم این که میان جمله هایشان "۲۵" میگفتند. مفهوم سکوت روشن است: آدم ترس دارد حرفش را ادامه بدهد و"۲۵" اشارهای است به نص صریح مادهی ۲۵ قانون اساسی ایران. "ربرتو چولی" در معرفی گروه برای تماشاگران آلمانی توضیح داد که مضمون این ماده "آزادی بیان" است؛ هر دو ترفند اشاره به حضورِِ سانسور در تئاتر ایران بود. انواع صداخفهکن و قلمشکن امتیاز کشورِ ما نیست، همهجا پنهان و نهان، کم و زیاد وجود دارد، هنر یعقوبی و همکاران بازیگرش در "دور زدن" سانسور و حرف خود را در سکوت طنزگفتن بود. انوری را یاد باد که سرود:
"رو مسخرهگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی".
-
عجیب اما واقعی
کورئوگرافی و اجرا: یاسر خاسب
با همیاری علی اصغری و طراحی صوت از فرشاد فزونی
نمایش، گویی سرآغازِ آفرینش بود، با دریای متلاطم نور و همهمهی صوت آغاز شد. جوانی سر و تن پوشیده در توری سیاه، از داربست فرو افتاد. جوان دیگری، او هم سر و رو پوشیده روی زمین چمباتمه زده بود. در تاریکی صحنه نورهای موضعی دست و پا و سرد و جوانِ ِ از ناکجا آمده، حیران و سرگشته را روشن میکرد، آنها به هم نزدیک میشدند، بههم میخوردند، درهم میپیچیدند، یکی میشدند، دوتا میشدند، از هم میگریختند. سر آخر وقتی روپوشها را پاره کردند و آزاد شدند کف صحنه دهان باز کرد و آنها را بلعید.
فرشاد فزونی مخترع دستگاهی آوا آفرین، نشسته پشت تماشگران، در طول نمایش، با دستگاه و دهان امواج صوتی میآفرید که بازتابی از موسیقی و ضرب آهنگ ِ افلاک بود و همگام با او مجید ناخدا نور را به بازی میگرفت.
یاسرخاسب و علی اصغری، با هنربدن و اندیشه تصاویرِ جذابی آفریدند چندان که تماشاگران در تمامی مدت نمایش آنها چشم بود.
-
عروسی در سایه
نوشته و کارگردانی: علی عابدی
نمایشی درسه پهنه. در پهنهی نخست زن جوانی به جبههی جنگ آمده تا شوهرش را ببیند و خبر تولد کودکشان را به او بدهد. سرباز کشیک بیاعتقاد به جنگ به او خبر میدهد که شوهرِ زن جوان قرار است اعدام بشود. "چرا"یش را نمیداند. زن اصرار دارد فرمانده را ببیند، بوکه وی از سرِ تقصیرِ! شوهرش بگذرد. در پهنهی دوم سرباز به دیدن پدرمادرِ دختر آمده که خبرِ کشته شدن دخترشان را به آنها بدهد. آنها، آشفته و پریشان حال، میان واقعیت و خیال، او را به جای داماد خود میگیرند. پهنهی سوم تکرارِ پهنهی نخست است با این تفاوت که نقشها خود را در جایی نظیر"آخرت"! میبینند. سر آخر معلوم میشود که دخترجوان پس از آنکه فرمانده او را از کوه پرت کرده بود، نمرده بلکه او را به بیمارستان برده، به زندگی امیدوار کردهاند.
نمایش علی عابدی از لحاظ متن و بازی یک کاریکاتورِ، یک گروتسک درخشان ضد جنگ است، که میتواند همهجا روی صحنه بیاید و تماشاگر را مسحور کند.
-
چرخش زمین
نمایش عروسکی، بر پایه ی سرودههای مولانا
تنظیم نمایشی و کارگردانی: زهرا صبری
زهرا صبری "شکوهی نای"، حکایتهای "طوطی وبازرگان"، "پیرچنگی وعُمر" و "موسا و شبان" از مثنوی مولانا را برای نمایش عروسکی برگزیده بود. گزینشی تحسین برانگیز. دراین سه حکایت مولانا ازبیگانگی ِ آدمها باهم، از راه رهایی از قفس، ازهنرِ بینیاز و از آزادی بدون واسطه در رازونیاز با خداوند، میگوید. اشارتهایی که پس از گذشت هشتصد سال هنوز سخن زمان ماست.
نمایش با آوای راوی ناپیدا آغاز شد، گویی خود ِ شاعر بود، که ازدنیایی دیگر با ما سخن میگفت. سه خانم لعبتباز، بر بِستر شعر، عروسک انگشتیهای زیبا را به بازی میگرفتند، با تکیه بر موسیقی گوشنواز، با گردش و چرخش و پیچش ِ پارچههای سپیید جنگل و کوه و دشت و دریا خلق میکردند و و تماشاگران را همراه عروسکها به خانهی خیال نقشهای مولانا میبردند.
هنرِ زهرا صبری، کارگردان و همکاران هنرمندش در خلق فضای شاعرانه و خیالانگیز شایستهی سرودههای مولانا و درخورِ تحسین بود.
-
-
-
-