بالانس
(نمایشنامه کوتاه)
نوشتهی: الهام لالانی
انسان پرِ کاه است و دنیا باد.
مونتنی
-
با روشن شدن صحنه، یک صفحهی مستطیل شکل میبینیم که عدهای روی آن قرار دارند. انتهای صفحه، سمت راست یک درب قرار دارد. ولی بدون اتصال به هیچ دیواری.عدهای مشغول انجام کار هستند و فضای داخلی یک کارگاه خیاطی را نشان میدهند. چهار نفر در چهار گوشهی صحنه ایستادهاند و پنج نفر بر روی چهارپایه نشستهاند و هر کدام کاری انجام میدهند. همگی شماره دارند که به پشت آنها متصل شده و لباسِ یکدست (بلوز و شلوار توسی) پوشیدهاند.
شماره یک: از سمت راست پارچه را برش میدهد.
شماره دو: اتصالات اولیه و کوک زدن را انجام میدهد.
شماره سه و چهار: با دست میدوزند.
شماره پنج: اتو میکند.
آنها لباسهایی مشابه و همرنگ لباس خودشان که در حقیقت لباس کار است، میدوزند.
چهار نفری که اطراف ایستادهاند از سمت چپ، شمارههای 6،7،8،9 را دارند. در زیر چهارپایهها نیز یک لامپ قرار دارد و یک ساعتدیواری هم از سقف (دقیقاً وسط صحنه) آویزان است.
با شروع، ما شاهد خواهیم بود که هر کسی کار خودش را انجام میدهد، چند لحظه به همین منوال میگذرد، سپس شمارهی 2 لباسی را که کوک زده به شماره 3 میدهد.
شماره 1 از جایش بلند میشود که پارچه را به شماره 2 بدهد، در این حین چراغ زیر صندلی او روشن میشود و بعد بلافاصله شماره 9 که پشت او ایستاده جای او مینشیند. شماره 1 جایگزین او میشود.
مکث.
شماره 3 چیزی که می دوزد، میدهد به شماره 4 و دوخت لباس جدید را آغاز میکند.
مکث.
شماره 3 سوزن در دستش فرو میرود، دردش میگیرد و عاجزانه لباس در حال دوختن را پرت میکند و به وسط صحنه میآید، چراغ روشن میشود و شماره 8 جایگزین او میشود، پارچه را از زمین برداشته و مشغول میشود. شماره 4 لباس در حال دوختن را میدهد به شماره 5.
مکث.
شماره 4 خسته است؛ خمیازه میکشد و به اطرافیان خود نگاه میکند و با آرنج ضربهای به شماره 3 که نزدیک او نشسته میزند، او میخندد ولی همچنان به کارش ادامه میدهد. شماره 4 کلافه شده از جایش بلند میشود تا وسط صحنه میآید، چراغ روشن میشود و شماره 7 جایگزین او میشود . شماره 4 به ساعت نگاهی میاندازد و با ناراحتی به جای شماره 7 میرود.
مکث.
چند دقیقه بعد شماره 5 از جایش بلند میشود تا لباسی را که دوخت آن تمام شده آویزان کند. چراغ روشن میشود و شماره 8 جایگزین او میشود . شماره 5 بعد از آویزان کردن لباس، جای او قرار میگیرد. چند دقیقه بعد زنگ اتمام کار به صدا در میآید. همه از جایشان بلند میشوند و نور میرود.
نور میآید.
با روشن شدن صحنه همهچیز مانند قبل است فقط یک جعبهی چوبی بسیار زیبا در وسط صحنه قرار دارد. ارتفاع جعبه حدود یک متر است. کسی به آن توجه ندارد. چند دقیقه به همین منوال میگذرد. شماره 4 متوجه جعبه میشود به شماره 3 هم آن را نشان میدهد و بقیه هم متوجه میشوند و دست از کار میکشند و به جعبه خیره میشوند. شماره 5 بلند میشود و به سمت جعبه میرود. چراغ روشن میشود و شماره 6 جایگزین او میشود. شماره 5 سعی در فهم آن دارد با پا ضربهای به آن میزند؛ هیچ عکسالعملی نمیبیند. شماره 4 نیز به سمت جعبه میرود. چراغ روشن و شماره 7 جایگزین او میشود.
شماره 4 روی جعبه دست میکشد جنس چوب نرم و لطیف است، از احساس آن شاد میشود و به فکر فرو میرود. حالا شماره 9 هم به سمت آنها میآید. چراغ روشن و شماره 1 جایگزینش میشود. شماره 9 با حرکت دست از 4 میپرسد که داخل آن چیست؟ شماره 4 با شادمانی وانمود میکند که جعبهی پخش موسیقی است و بهطور فرضی آن را روشن میکند و شروع به رقصیدن میکند. بقیه میخندند. شماره 2 با دیدن آنها، عصبی به طرفشان میآید. چراغ روشن و شماره 8 جایگزین آن میشود. شماره 2 جعبه را هل میدهد به طرف خودش میبرد . شمارههای 9،5 و4هم به طرفش میروند. از آنها میخواهد برگردند سرکارشان و مانع آمدن آنها میشود ولی آنها توجهی نمیکنند و میخواهند بروند که با هم درگیر میشوند . شماره 3 از غفلت آنها استفاده میکند و به سمت جعبه میرود. چراغ روشن میشود اما دیگر کسی نیست که جایگزین بشود. شماره3 جعبه را به سمت خودش میکشاند. چراغ همچنان روشن است که زنگ اخطار هم روشن میشود. صدای بدی دارد. همگی متوجه میشوند و از دعوا کردن دست میکشند و میخواهند که شماره 3 بنشیند سر جایش اما او حاضر نیست برگردد و هر کدام، دیگری را مجبور به نشستن میکند تا سرانجام شماره 4 مینشیند و صدای زنگ قطع میشود.
دوباره برمیگردند سراغ جعبه. شماره 3 تصور میکند که جعبه تلویزیون است. مقابش مینشیند روشنش میکند و وانمود به دیدن میکند. همگی با اشتیاق مینشینند و تصور میکنند برنامهی مورد علاقهی خود را میبینند؛ فردی فوتبال میبیند و عکسالعمل مناسب آن را دارد. دیگری اخبار میبیند و از بقیه میخواهد ساکت باشند. فردی فیلم میبیند و اشک میریزد. یک نفر دیگر برنامهی آموزشی میبیند و مینویسد.
مکث.
شماره 6 از کار دست میکشد به سمت جعبه میآید. چراغ روشن میشود . متعجب از عکسالعمل افراد، به صورتهای آنها خیره میشود و جعبه را مدام وارسی میکند. صدای زنگ اخطار بلند میشود. آنها کلافه میشوند و به صدای زنگ که مانع دیدن برنامه می شود اعتراض میکنند و از او میخواهند برگردد سرکارش. اما شماره 6 توجهی ندارد، سعی میکند جعبه را بکشاند سمت خودش. شماره 8 از جایش بلند میشود و میرود جای شماره 6 مینشیند و برای لحظاتی صدای زنگ قطع میشود.
اما چند لحظه بعد زنگ به صدا در میآید. شماره 9 با ضربهی دست، محکم چراغ زیر چهارپایه را می شکند و صدای زنگ قطع میشود. حالا همگی کار را رها میکنند و به سمت جعبه میروند. شماره 6 میخواهد جعبه را به سمت خودش ببرد. شماره 7 و 8 از او طرفداری میکنند. بقیه اعتراض میکنند و با هم دعوا میکنند. شماره 6 کتک میخورد و با مشت، ضربهای به شکمش میزنند؛ شکمش را گرفته، خم شده از صحنه بیرون میرود. کسی به او توجه ندارد، هر کسی سعی میکند که به دیگری بفهماند که این جعبه چیست؟ شماره 9 به حالت احترام و پرستیدن جلوی جعبه مینشیند و از بقیه هم میخواهد که بنشینند و احترام بگذارند.
مکث.
اما دیگران اعتراض میکنند و میخواهند جعبه را به سمت خود ببرنند، جعبه را به سمت راست میبرند و افراد هم با آن به همان سمت میروند که صفحه از سمت راست به علت سنگینی وزن به طرف پائین میرود. آنها میترسند و سریعاً به سمت مخالف میروند.
مکث.
دوباره وسوسه میشوند که جعبه را ببرند و این اتفاق چند بار تکرار میشود. حال هر کس سر جای خود ثابت میشود. نور میرود.
نور میآید.
جعبه وسط است و افراد به دو گروه تقسیم شدهاند و میخواهند مبارزه کنند. هر کسی گارد گرفته و خود را آماده میکند. شماره 2 درصدد یافتن راهی برای مبارزه است که به طرف صندلی کارش میرود و قیچی را برمیدارد. مبارزه شروع میشود. قیچی به شماره 5 میخورد؛ نقش بر زمین میشود.
مکث.
چهار نفر دست و پای او را میگیرند و از صحنه بیرون میبرند. حالا فقط شماره 9 و 4 ماندهاند، با هم دست میدهند و صلح میکنند اما باز هر کدام سعی در کشیدن جعبه به سمت خود دارد. به توافق میرسند که جعبه را وسط بگذارند اما خواهان این هستند که به دیگری بفهمانند که همان چیزی است که او میگوید. به نتیجه نمیرسند و دوباره دعوا میکنند. شماره 4 اتو را برمیدارد و شماره 9 را تهدیدکنان دنبال میکند. دور صحنه میچرخند و سرانجام شماره 9 از صحنه خارج میشود. شماره 4 با جعبه تنهاست. خوشحال است، جعبه را در آغوش میگیرد و میبوسد. او همان تصور قبلی را در مورد جعبه دارد، آن را روشن میکند و میرقصد.
مکث.
از رقص دست میکشد، وانمود میکند صدای آن قطع شده، به سمت جعبه میرود و سعی در بازکردن آن دارد. چهار طرف آن را وارسی میکند و خیلی تصادفی در جعبه از سمت تماشاچی باز میشود. رویهی جعبه نیز به شکل خودکار حرکت میکند، با حرکت دورانی یک چرخ خیاطی کاملاً مدرن بیرون میآید. شماره 4 بسیار تعجب میکند و حیران به چرخ دست میزند. دستش به سوزن برخورد میکند، عکسالعملی ندارد. دستش را میکشد و میخندد. نگاهی به اطرف میاندازد. یک چهارپایه آورده و پشت به تماشاچی روی آن مینشیند و شروع به کار میکند. در همین لحظه صدای زنگ کارگاه شنیده میشود. نگاهی به ساعت میاندازد، میرود سمت چهارپایه کیفش را برمیدارد و از کارگاه بیرون میرود.
نور موضعی بر روی چرخ خیاطی.
ایمیل خانم لالائی رومیخواستم اگه امانش هست برام ارسالش کنیئ