یکشنبه
-
-
احمد محمود ( قصّه ی تنهایی کویری ما ساده نیست )
فاطمه محسن زاده
-
احمد اعطا ، فرزند محمّدعلی، در4دی1310 ش در اهواز به دنیا آمد .نام مستعار وی «احمدمحمود» بود.اودرموردخانواده اش می نویسد:«خانواده پدری و مادری ام از مردم متوسّط الاحوال جامعه شهری هستند .مرحوم پدرم معمار سنّتی بود که خانواده ای کثیرالاولاد داشت- شش پسر و چهاردختر- خانواده مادری ام از فیلمسازان سنّتی دزفول بوده اند ؛ حالا فیلمسازی به صورت سنّتی متروک شده است،فرزند اوّل خانواده هستم .»
وی تحصیلات را تا پایان دوره ی متوسّطه ادامه داد. نخستین داستانش "صب می شه " نام داشت که با چندداستان کوتاه درمجلّه های مختلف ؛ ازجمله مجلّه ی « امید ایران » به چاپ رسید. تأثیر هدایت و چوبک بر سه مجموعه ی : مول (1338) ، دریا هنوز آرام است (1339) وبیهودگی (1341) مشهود است. وی ازمجموعه ی زائری زیرباران (1347) راه مستقل خود را یافت ودر غریبه ها (1350) و پسرک بومی (1350) زندگی مردم تهیدست جنوب ایران را توصیف کرد .همچنین در رمان همسایه ها 1 (1351 ) مراحل رشد وآگاهی نوجوانی به نام خالد را بر گستره ی وقایع ملّی شدن صنعت نفت ایران و فعّالیّت های جزئی در دهه ی سی بازآفرینی کرد .آثار محمود از موّفق ترین نمونه های ادبیّات اقلیمی ایران است.
آثار دیگر این نویسنده عبارت است از : رمان داستان یک شهر(1360) ، رمان زمین سوخته (1361)، مجموعه داستان دیدار (1369)، مجموعه داستان قصّه ی آشنا (1370)، مجموعه داستان ازمسافر تا تبخال (1371)، رمان مدار صفر درجه،3جلد (1372) و رمان درخت انجیر معابد،2جلد (1379).
همسایه ها در 1983 به زبان روسی و شمار دیگری از آثار او به زبان های انگلیسی، آلمانی، فرانسه وارمنی ترجمه شده است. او همچنین چند فیلمنامه ، از جمله: « میدان خاکی » و « پسران والا » را نوشت .ترجمه ی رمان « آدم زنده » از زبان عربی به فارسی،اززمان چاپ حرف و حدیث هایی را برانگیخت که این کتاب در واقع نوشته ی خود احمد محمود است . 2
محمود در1372جایزه ی ادبی گردون را دریافت کرد.همچنین رمان«درخت انجیر معابد»از سوی بنیاد فرهنگی ، مطالعاتی هوشنگ گلشیری ، بهترین رمان سال 1379معرّفی شد. در1380نیزجایزه ی ادبی مهرگان و جایزه ی ادبی هوشنگ گلشیری به وی تعلّق گرفت .3
محمود در طول زندگی به کارهای گوناگونی، چون: کارگری، بارنویسی کشتی، پارچه فروشی،رانندگی، انبارداری و ... اشتغال داشت .وی همچنین با سمت هایی چون : سرپرست حوزه عمرانی لرستان درخرّم آباد،1336-1339؛ کارشناس امور اجتماعی در شرکت ایتال کنسولت ،در جیرفت،1340-1342؛ کارشناس آمار،رییس دفترمعاون استانداری خراسان ،1343-1345؛ مسؤول روابط عمومی سازمان زنان ایران ،زمستان 1345-1351؛ معاون اداره رفاه سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی ،زمستان1351- تابستان1353 وقائم مقام مدیرعامل مؤسسه تولید وپخش پوشاک،تابستان1353- زمستان1357 به فعّالیّت پرداخت . او پس از انقلاب به درخواست خود بازخرید شدتا به نوشتن بپردازد.
وی در جنبش های آغاز دهه ی سی زندانی شد وفرصت ادامه تحصیل را از دست داد . پس ازآزادی از زندان باید به سربازی می رفت ؛ بنابراین به دانشکده ی افسری رفت ودرهمان زمان به فعّالیّت های سیاسی ادامه داد. آن گاه درکودتای مرداد 1332 به زندان افتاد وتا 1336 ش را در زندان وتبعید گذراند.
احمد محمود در روز جمعه 12 مهر 1381 چشم از جهان فروبست . پیکرش را در جوار حرم امام زاده طاهر(ع) کرج به خاک سپردند .
محمود دولت آبادی می گوید: « آخرین بار در بیمارستان به دیدارش رفتم. با یک شاخه گل آفتابگردان، وارد که شدم مرا صدا زد که بیا وشروع کرد از اوّل زندگی اش صحبت کردن و از زبان فارسی و مرور زندگی اش از کودکی تا آن لحظه که روی تخت درازکش شده بود. لحظه ای بین صحبت هایش گفت که: من تو را در یک مقطع پیدا کردم. من حرف هایش را قطع کردم وگفتم این جا را اشتباه می کنی، چون من تو را پیدا کردم. بسیار بشّاش وخوش سخن برای من گفت وگفت وگفت تا این که اتاق شلوغ شد و من فکر کردم دارد خانه روشنان می کند . وقتی که من آرنجم را از روی میله ی تخت برداشتم ، گفت: بیا جلو تا تو را ببوسم وشروع به بوسیدن پیشانیم کرد ومن یقین کردم که دارد خداحافظی می کند، امّا به روی خودم نیاوردم . وقتی از اتاق بیرون رفتم سیامک گفت داداش محمود ، بابام 45 دقیقه با تو صحبت کرد ومن نگفتم که پدرت در حال خانه روشنان است. بعد ها که سیامک را دیدم گفت تو که رفتی، او هم از حال رفت.»
او در مراسم تشییع پیکر احمدمحمود، در15/7/81 ، گفت :« چند روز پیش که برای عیادتش به بیمارستان رفتم، اورا در کمال قدرت، توانایی وپر از زندگی دیدم....درست مثل این که پرونده را برای من باز می کند . برای کسی که کاملاًدر جرییّات این پرونده است ، انگار می خواست بگوید که محمود! یادت نرودکه من آدم درستی بودم ، آدمی که خودم بودم ، در همه ی شرایط خودم بودم و هرکس به من مراجعه کرد که چه کنم ، گفتم برو بگرد تا خودت را پیدا کنی . محمود! من خودم بودم.
او سپس درباره ی عبادت صحبت کرد . به او گفتم که احمد! تو پنجاه سال است که شبانه روز ، عبادت می کنی . کار، بالاترین عبادت هاست . من مطمئنّم او بدون کوچک ترین وسوسه ای ، بدون کم ترین تردید ، با همان سلامت نفس ، با همان شرف ذاتی یک انسان زحمتکش و با همان شخصیّتی که ما از او سراغ داشتیم ، رفت رودر روی مرگ و اصلاًنهراسید . برای این که در وجدان او هیچ لکّه ی ناجوری وجود نداشت،هیچ لکی وجود نداشت. احمد محمودگفت من خودم بودم و رسیدن به این خودم بودن ، کار ساده ای نیست . بله ، این امر دشوار است و او می توانست این دشواری را به انجام نیک برساند .»
دولت آبادی می گوید : «بعد از به خاک سپردن محموداحساس کردم که دیگر خسته شده ام. باید اذعان کنم دیگر تنها شدم واو را احساس کردم. این همه وقایع وفجایع مرگ بار که برای نویسندگانش پیش آمده ،بیشترین بار عاطفی برگزاری وچه وچه روی روح من بود واین جسم ظریف .فکر کردم پایان یک دوره از زندگی من هم هست ودر مرحله ی فکر وکاری که یک بازآفرینی در خودم انجام دهم. واقعیّت این است که ساده نیست ، آسان نیست ، قصّه تنهایی کویری ما ساده نیست.»
عاشقان چون زندگی زاینده اند
عاشقان درعاشقان پاینده اند
عشق از جانی به جانی می رود
داستان از جاودانی می رود
مردن عاشق نمی میراندش
درچراغی تازه می گیراندش
جاودان است آن نودیرینه سال
چشمه درخورشید دارد این زلال
سرنوشت اوست این خودسوختن
شعله گرداندن چراغ افروختن 4
-
------------------------------------------
1. احمد محمود می گوید: (( همسایه هارا سال 42چاپ شروع کرده بودم .سال 45آماده چاپ شده بود.منتهاامکان چاپش نبود.آن وقت ها مثل این که کسی رمان بزرگ چاپ نمی کرد.من سال45آمدم ساکن تهران شدم.همسایه ها را هم همراهم آوردم .تکّه هایی ازآن را دادم به عنوان بخشی ازرمان منتشرنشده ی همسایه ها در مطبوعات چاپ شد. شما « فردوسی» سال 46 را نگاه کنید ، آن را می بینید و سرانجام ماند تا سال53که این کتاب را به همّت آقای دکتریونسی ، انتشارات امیرکبیر چاپ کرد .الآن چه سالی است؟78،یعنی 33 سال،33سال است این کتاب آماده چاپ بود.
2بار امکان چاپ داشته دراین مملکت.زمان حکومت قبل، به عنوان یک کتاب سیاسی ضدّحاکمیّت اجازه چاپ نداشت. حالا به عنوان یک کتاب مبتذل اجازه چاپ ندارد. ماه های آخرحکومت شاه که متزلزل شده بودوفرصتی برای این کار نداشت ؛ این کتاب چاپ شده تا سال59 ، که بازسال 60 خواستیم یک چاپ تازه بزنیم ، ارشاد ایجاد شد و بخشنامه شد ودر بخشنامه اسم همسایه ها آمدکه این کتاب مبتذل است ونباید چاپ بشود.))... حالا1388 است !!!2. احمد محمود در موردنویسنده «آدم زنده» چنین نوشته است : ((ممدوح بن عاطل ابو نزّال ، رمان آدم زنده را در سال1978 نوشته است...گفته می شود که ممدوح بن عاطل ابونزّال درسحرگاه چهارم دسامبر 1931درروستای الهزاوا در حومه قاهره دیده به جهان گشوده است و در شامگاه13اوت1991 _ چنان که ازگزارش پزشکی المستشفای دولتی امارات «ام الفجیره» بر می آید – دق کرده و به مرض موت دچارآمده است.....نویسنده آدم زنده علاقه عجیبی به گاوداری و گاوپروری داشته است. در اوّلین و آخرین مصاحبه ای که بن عاطل با سردبیر ماهنامه « حیف القرطاس ثم الحیف»داشته و در همین ماهنامه ارجمند با عنوان « باطل اباطیل»چاپ شده است ، اشاراتی دارد به روحیّه خودش که صلاح است مسکوت بماند...))مراجعه شود به صفحات167- 168 و 218- 219 و232- 234«دیداربا احمد محمود»و نیز مقدّمه ی رمان «آدم زنده»
.3 . حسن بنی عامری ، نویسنده رمان های:«بابای آهوی من باش» و«فرشته با بوی پرتقال» در مقاله ای با عنوان"یادمان نرفته با احمدمحمودچه کردند!"می نویسد: هیچ کدام ازماازیادمان نرفته است که چگونه احمد محمودو زمین سوخته اش رادرآخرین لحظه ودرمراسم نخستین دوره کتاب های جنگ، کنارگذاشتند و کتاب دیگری را به عنوان رمان برتر انتخاب کرده اندیا مراسم20سال داستان نویسی ، آنجا دیگرخیلی ها بودند و دیدند که چگونه به پیرمرد اهانت کردند،امّا حالا که او دستش از دنیا کوتاه شده است، مقاله چاپ می کنند با امضاهای متفاوت که او با ما بوده است وچه وچه...(دیداربااحمدمحمود،ص293-294).احمدمحمودنیز درموردبرخورد وبرداشت خود از این ماجرامی گوید: « خب جایزه را به من ندادند،چه بکنم؟بروم باآنهادعوابکنم،اوّل عنوان کردندکه برنده جایزه ممتاز،رمان مدارصفردرجه است.تا لحظه آخراین تصمیم بود.حتّی دعوتم هم کردند به این مراسم،من هم رفتم،بیست ویک جایزه بودکه باید به نویسندگان می دادند. بیست جایزه ازنفراوّل تا بیستم ،ویک جایزه ممتازکه اختصاص داشت به من، خب اسامی را ازپایین خواندندتارسیدند به من،حالابایدجایزه ممتازرا اعلام می کردندو می دادندولوح زرّین هم روی میز بود.اسم مرانخواندند.یک وقت دیدم اعلام کردندکه خانم ها ، آقایان بفرمایید برای پذیرایی ، همه رفتند بیرون و لوح راهم برداشتند و بردند.من هم آمدم خانه.»(همان کتاب،ص205).
4 . هوشنگ ابتهاج(سایه)،به یاد ابرمردداستان سرایی،قلم رسای زحمتکش، نویسنده دردها ورنج های توده هااحمد اعطا.
-
منابع:
- دست غیب ، عبدالعلی : نقد آثار احمدمحمود(تهران، نشرمعین،1378) .
- گلستان ، لیلی : حکایت حال(تهران :نشرکتاب مهناز،1374).
- محمود(عطا)،سارک وبابک و سیامک: دیداربااحمدمحمود(تهران،نشرمعین ،1384).
- میرعابدینی ، حسن : فرهنگ داستان نویسان ایران(تهران،دبیران،1369).
- صد سال داستان نویسی ایران(تهران،نشرچشمه،1383).
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!